نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

یک یکشنبه ی یک

سلام به روی ماهت         به چشمون گردلی وسیاهت اصولا یکشنبه ها بابایی سرکاره واصلا امکان نداره مابتونیم یک گردش یکشنبه ای داشته باشیم ،ولی به لطف محل کار بابایی این روهم تجربه کردیم که یک یکشنبه ی خاص ویک کنارهم داشته باشیم. با همکارای بابایی وخانواده هاشون همگی مهمون شرکت بودیم ویه اردوی خانوادگی ناب رو تجربه کردیم.ازهمین تریبون از مسئولان ودست اندرکاران بسیااااااااارسپاسگذاریم. واما تو عشقکم اگرتمام رودها مرکب شوند وتمام پرهای پرندگان قلم وتمام سنگهای دنیا لوحی شوند برای ثبت نام قشنگ وبا مسمایت بازهم ذره ای از عشق وجودی من به تورا به تصویر نخواهند کشید. ...
27 مرداد 1394

نمایشگاه کتاب

1394/02/22 امسال من وماهپسر دوتایی رفتیم نمایشگاه واز چرخ زدن بین اون همه کتاب لذت بردیم. البته درحد توان همراه 108 سانتیم دور زدم ،وگرنه اگه به خودم بود تا شب اونجا بودم.   نقاشی کشیدن نازدونه م   توی اکثر غرفه ها گریم صورت انجام میدادن،وحتی یکی دوبار جلوی ما رو گرفتن وبهمون پیشنهاد دادن ولی خوشبختانه وهزاران بارشکر شما اصلا از این حرکت خوشت نمیاد وانجام ندادی. البته گریمورها خیلی از شنیدن این موضوع متعجب میشدن چون اکثر بچه ها به این کار علاقه مندن. جفتتون صورتتون روپوشیوندین،فسقلیی های باهوش اینجا رفتی باهزار خجالت ش...
4 تير 1394

فوتبالیستهای 4 ساله

1394/02/20 یه هفته ای بود که عمو رضا یه زمین فوتبال رو رزو کرده بود ولی شانس ما تا موعد مقرر میرسید هوا ابری وطوفانی وبارونی میشد. بالاخره اون یکشنبه طلسم شکست ورفتیم. البته ماهنوز موفق به خرید لباس فوتبالی برات نشده بودیم .           شب خوبی بود وخیلی بهتون خوش گذشت. ...
4 تير 1394

چیپسگر

1394/02/18 دیگه به چیتگر نمیگی چیپسگر ،کلا دامنه ی لغاتی که اشتباه تلفظشون میکردی خیلی کم بود ولی همونم داره محدود تر میشه واین هم یک نشانه ی دیگر از تکاملت،شکر خدایی که لذت دیدن بزرگ شدن ورشد فرزند نصیبم کرد. کلی خاک بازی کردی والبته منم درحد بضاعت همراهیت کردم.   بعدش ناهار خوردیم وبعد از ناهار یه خانواده اومدن نزدیکمون که دوتا دختر بزرگترازشما داشتن،ازمن اجازه گرفتی ورفتی سمتشون تاباهاشون دوست بشی ولی اونا درکمال خودخواهی وسایلات رو گرفتن ودوتایی مشغول بازی شدن وبه شما گفتن پسرها بازی نیستن وتو باید تنهایی بازی کنی. خیلی غصه خوردم ،از اینکه انقدر مظلومی ازاینکه نمیتونی حق خودت رو ...
4 تير 1394

باغ ایرانی

1394/01/25 با دوستان بهمنی رفتیم باغ ایرانی که البته با سالهای قبل خیلی متفاوت بود. قشنگ بود ولی نه به قشنگی وپرگلی سالهای پیش     ادامه صبحانه خوردیم و... خورده نخورده رفتین دنبال بازی وبدو بدو همتون میخواستین نیکا رو تاب بدین شماهم از فرصتی برای ناز ونوازش نیکا توپولو استفاده میکردی   فوتبال بازی پسرهای بهمن89 ارشان داور مسابقه بود ولی خسته س نشسته داوری میکرد البته گاهی جای صندلیشو عوض میکرد تا به همه جای بازی تسلط داشته باشه     این اسکیت رو...
3 تير 1394

باغ وحش

1393/10/26جمعه دیروز با عمو اینا حدود هشت ساعت توی میلاد نور میچرخیدیم وتو ماهکم حسابی با ما همکاری کردی ،حتی یه ذره هم غر نزدی،آخه عاشق خرید وگردشی زنعمو هم یه قطار خوشگل برات هدیه خرید وکیف کرده بود از آرومی وهمکاری شما برای همین تصمیم گرفتیم جمعه رو به تفریح مورد علاقه ت اختصاص بدیم البته مورد علاقه ی شما وعموت بابایی رفت سرکار وما چهار تایی رفتیم باغ وحش جای بابایی واقعا خالی بود ادامه   بدون شرح:                   &...
3 خرداد 1394

ژوراسیک پارک

1393/10/05 نازدارم یه اتفاق خیلی بد افتاده مامان پنج ماهه وبت رو آپ نکرده راستش اون ماجرای""غم دنیاست""که هنوز برات ننوشتم وشایدم اصلا ننویسمش خیلی توی روحیاتم تاثیر منفی گذاشته!!یه جورایی شادابیم رو ازدست دادم،شکرخدا مشکلمون تاحدود زیادی رفع شده ولی آثارش از وجودمن هنوز نرفته!! خب بگذریم جبران میکنم مامان جونی مدت زیادی بود که ماهپسرمون ازمون باغ وحش طلب میکرد وما بهش قول ژوراسیک پارک داده بودیم البته به شرطی که میوه بخوره ،خلاصه با زور وادا والتماس گلپسر میوه خورد والوعده وفا بزن بریم گزارش تفریح درپارک دانیاسورا گذشته درادامه منتظره یه ظهر جمعه ویه بابای...
1 خرداد 1394

سرزمین عجایی

1393/09/26 سلام به روی ماه نبات زعفرونیم واین بار به همراه بابایی رفتیم سرزمین عجایی وکلی خوش گذروندیم. ادامه درادامه مطلب پدروپسر درحال کاراته بازی نازدونه کلی سر این بازی خندید وطنین قهقهه ش فضا رو مزین کرده بود.       ومن جایگزین پدر شدم واز خندهولذتت به اوج رفتم نازنینم     عاشق هاکی وگل زدن به منی قربون قد وبالات برم که هنوز برای موتورسواری کاملا یاریت نمیکنن           &...
8 دی 1393

سرزمین عجائی

سلام روز پنجشنبه یکم آبان یه روز پرترافیک برای من ونازدونه م والبته آقای پدر بود.اول قراربود جمعه وسه تایی بریم سرزمین عجائب ولی چهلم زنعموی بابایی بود وما برنامه رو انداختیم برای پنجشنبه وهمراه هانیه جون وعسل نازش رفتیم که چهارشنبه فهمیدیم مراسم افتاده برای پنجشنبه وبا این تغییر برنامه خدا میدونه ما چه ستمی کشیدیم بابایی نیمه ی مسیر اومد دنبالمون وتوی ماشین لباس عوض کردیم وناهارخوردیم وکلی عذاب کشیدیم و... خلاصه که روز شلوغی بود ولی خیلی خوش گذشت بعد از ختم هم رفتیم خونه ی مامانبزرگ وکلی با پسرعمه هات بازی کردی البته از اون روز نسبت به آرمین نظرت عوض شده وهمش میگی ازش خوشم نمیاد پسر بد وبی ادبیه داشت دوستمو خفه میکر...
17 آبان 1393