حکایت نامه محمدرهام
مامان سمانه جوجو میخوای؟؟؟ مامان:تو جوجوی منی دیگه عزیزم من:من که جوجو نیستم این جوجوئه،من مَحَمد رهامم،محمدرهام فسقلییییییییی بابایی برام ابمیوه بخر لطفا بابایی:چه ابمیوه ای میخوری پسرم من:آبِ گوشت یایان بیا بریم استخ توپ رایان:من توپا رو دوست ندارم من:چرا دوست داری!!دقت کن!!ببین چقدرتوپا قشنگن کاله سارا من دائم میئم گَدِش خاله سارا:کجا خاله جون؟؟منم میبری؟؟ میرم پیش نی نییا دوستام،تو بُزگـــــــــــــی..........بمون خونه بیرون سَده ســــــَما میخولی یه روز که مهمون داشتیم قبل از اینکه مامان به بابایی بگه چی بخره گوش...