دایی جان داماد میشود
1394/04/28
قربون خدایی که بعد هر غم شادی عنایت میکنه،وبه راستی خدا بزرگتر از آن است که وصف شود.
خدا روزایی که ما از تیر تا نیمه های آذر 93 داشتیم رو نصیب هیچ کس نکنه حتی کافر.
وحالا توی تیر 94 داره بهترین روزهامون رقم میخوره،خدایا همیشه لطفت شامل حال ما بوده وهست،انشالله روزهای پیش رومون رو همیشه با شادی وسلامتی توامان کنی.آمیــــــــــــــــــن
توی زمونه ی عشقبازی وتکنولوزی دایی جان شما کاملا سنتی ازدواج کرد وشکر خدا یه همسر خوب با خانواده متشخص ومهربون نصیبش شد.وچنان عشقی به دل هرجفتشون افتاده که شیرینترین عشقبازی حلال دنیا نصیبشون باشه انشالله.
از نیمه های ماه رمضون مراسم خواستگاری انجام شد وسرانجام درتاریخ 28 تیر ومصادف با عید سعید فطر بله برون انجام شد.
ادامه درادامه
چادرعروس گلمون
جوجه پرطلا درانتظار دیدن زندایی که عاشقشه.
به قول خودش
موهامو فَشَنگ(فشن) کن ،زندایی منو ببینه بگه :به به محمدرهام چه خوشتیپ شدی
یاعلی گفتند وعشق آغاز شد.
البته بیست وچهارم صیغه ی محرمیت بینشون خونده شده بود ورسما نامزد شده بودن.
کیکشون رو به شیرین منش به سلیقه ی من وپدرجون سفارش دادیم،البته کیک البوم خیلی زیباتر بود تمام سطحش پراز گل رز بود ولی کلک زده بودن وتخفیف داده بودن،البته همیشه عین آلبوم تحویل میدادند ولی شانسی اون شب تقلب کرده بودن.
واما من اون روز چی کشیدم؟
سه ساعت توی ارایشگاه نشستم اونم بی ثمر
با وجود وقت قبلی که داشتم دوساعت نشستم تا نوبتم بشه،به محض اینکه کارخاله سارا ومامی جون تموم شد ونوبت من شد چنان طوفانی به پا شد که نگو ونپرس!!!!!!!
وبه واسطه ی باران شدید وطوفان برق آرایشگاه قطع شد ومن
تا ساعت هشت وربع شب منتظر موندم ولی نه!!برق قصد اومدن نداشت.
قرار شد برم خونه کارامو بکنم وقتی برق اومد آرایشگرمون بهم زنگ بزنه وسریع برم.
قرار بود ساعت نه مهمونا بیان خونه ی پدرجون ومن همچنان منتظر جناب برق
خلاصه خودم دست به کار شدم وهمراه با چاشنی حرص وجوش به سرعت برق وباد خودمو آماده کردم.همه میگفتن عالی شدی ولی خلاصه نشد آنچه باید میشد.
اون شب کلی رقصیدیم وخوش گذروندیم واز همه عجیبتر اینکه محمدرهامی که هرگز درجمع نمیرقصه اون شب یه عالمه رقصید وما رو متعجب کرد.
به محض ورودمون به منزل هم گفت:
میدونید من چرا امشب این همه رقصیدم؟؟
ما:نه!!
محمدرهام:چون زندایی جانمو خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی(به همین محکمی) دوست دارم.
1394/05/01
اول مرداد با پنجشنبه مصادف شده بود وتوی یک روز گرم تابستونی مهدیس جان وبرادرگلم به عقدآسمانی هم درآمدند.
ومامانم با چه عشقی این نون پنیر سبزی رو تزیین کرد.
البته توی مسیر نظمش به هم ریخته بود
دوستان گلم که هربار که پستی مربوط به برادرم بود برای مزدوج شدنش دعا میکردین،ممنونم از همتون
لطفا زین پس برای خوشبختی این دو عزیز مهربونمون دعا کنین.
قلبی که داخل دسته گل زندایی هست رو ببین ماهپسرم.
ازچند روزقبل این قلب روآماده کردی وگفتی این هدیه من به زندایی هستش.
اون روزم سریع برداشتی وهرچی گفتم رهامم تا شب صبرکن گوش نکردی وهدیه ت رو دادی به زندایی.
زندایی مهربونت هم قلب رو گذاشت بین دسته گلش.
حتی راضی نشد وقتی به دوراز چشم تو ازش خواستم تا بده من قایمش کنم اونو از دسته گلش خارج کنه.
زنداییت خیلی دوست داره شازده پسرم
ایشون مهمون جدید قلب من وگلپسرم هستن
معرفی میکنم
نازگل خانم
خواهر زاده زندایی جانمان
انشالله همه وبه ویژه عروس وداماد زیبای ما خوشبخت وخوشبخت وخوشبخت باشن.