نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

بی عنوان

1394/10/1 13:49
964 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 1394/08/02

اصلا پستای غمگین رودوست ندارم، انقدر که دلم نمیخواد براشون عنوان بذارم ،بی عنوانم خودش یه عنوانیه

نیست؟؟

دیروز تولد مامی جون بود ولی چون عزادار بود براش جشن نگرفتیمغمگین

امروزم عاشورابود وبردمت تا مراسم تعزیه روبه رسم هرساله ببینی،ولی به شدت پشیمونمگریهخیلی روت تاثیر گذاشته وهمش برای امام حسین ویاراش غصه میخوری،دائم ازم سوال میپرسی وناراحت میشی.

مخصوصا توی این مدت که همشم توی عزا بودیم ومدام گریه زاری دیدی،قربونت برم که انقدر مهربونی تا اشک میریزم میای دلداریم میدی ومیگی غصه نخور بابابزرگ پنجشنبه ها میاد پیشمونغمگینخیلی برام عجیبه حرفت چون اصلا راجع به این موضوع باهات صحبت نکردم.من همیشه میگم قلب پاک بچه ها با خدا درارتباطه،همیشه میگم از حرفهای بچه هانباید ساده گذشت وگذاشت به حساب بچگیشون بچه ها انقدر روحشون بزرگ وپاکه که از غیب هم اگاهن.

متاسفانه مراسم خاکسپاری بابابزرگ روهم دیدی،کسی نبود که شما رو پیشش بذارم ونبرمت سرمزارم به بابایی گفتم شما روببره تو امامزاده تا مراسم رو نبینی ولی بابایی که خودشم خیلی بابابزرگ رو دوست داشت نتونسته بودازمراسم بگذره ومتاسفانه شما کامل مراسم رودیدی ومغزت شد پرازسوال که برای سنت به شدت سنگینه.

گاهی اوقات یهو میزدی زیرگریه ووقتی بغلت میکردم میگفتی:ولم کن بذار برای بابابزرگم گریه کنم.

ازم میپرسیدی:

چون بابابزرگ غذاشو نمیخورد گذاشتینش زیراون همه خاک؟؟

یاوقتی بهت میگفتم بابابزرگ میاد پیشمون عروسکم غصه نخور

میگفتی:نخیرنمیاد!!!!!چطوری از زیر اون همه خاک بیاد؟؟

خلاصه که علیرغم میل باطنیم وبرحسب جبر شرایط خیلیییییییییی زود با معنای مرگ آشنا شدی ماه من.

عکسهای روزعاشورا

عاشورا

 

عاشورا

به شدت اصرار داشتی من از این شیر عکس بگیرم.

عاشورا

 

وقتی فهمیدی بابابزرگ فوت شده پرسیدی:

بابابزرگ رفته پیش مرتضی پاشایی؟؟

گفتم:بله

روزعاشورابعد از تعزیه پرسیدی

امام حسینم پیش بابابزرگه؟؟

بغض کردم،حتما هست پسرکم امام حسین مرید وچای ریز مراسمش رو تنها نمیذاره.

 

هشتم آبان چهلم پدربزرگ بهشتیم بود وهفته بعدشم چهلم باجناقش.

 

پدربهشتی

قاسم اقا درست پنج روزبعد از بابابزرگ به علت حمله قلبی فوت شد.به گفته ی پسرش خیلی غصه ی بابابزرگ رو میخورده وبی تاب بوده ومدام از خاطرات مشترکشون میگفته.

روحشون شاد وغرق نورورحمت الهی

بعد از مراسم قاسم اقا رفتیم خونشون وبا یه درخت خوشگل خرمالو مواجه شدیم.

میگفتن قاسم آقا گفته 6 تا بچه م یه طرف درخت خرمالوم هم یه طرف.ورسما اعلام کرده درختشو از بچه هاش بیشتر دوست داشته.

آقاحمید(پسرشون)میگفت پارسال که درخت روبه خشکی وزوال بوده یه فردی رو آورده پای درخت ساز زده وخونده تا درخت احیا بشه تمام این مدتم خودش دست به درخت زده بوده وبراش ارزوی بهبودی میکرده.

عجب دنیاییه اونوقت امسال که درختش به این قشنگی بارداده بود وشاخه هاش نزدیک زمین بود،خودش نبود!!!!

آقاحمیداز سریه شاخه کند ودادبهت وگفت که خرمالوهاشو جدا نکن وبذارش توافتاب هروقت رسید بخورشون.

تمام اون مدت که شاخه دم پنجره مون بودیادش بودم،یاد دوروزقبل ازفوتش که به من گفت:

تو جوونی،انقدرگریه کردی ببین چه شکلی شدی،چرا انقدرلاغر شدی؟؟

خلاصه نگرانم بود.

روحشون قرین شادی

برای شادی روحشون فاتحه مع الصلوات

خلاصه خرمالوها رسید ودلبرکم چیدشون

خرمالو

 

خرمالو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)