دومین یلدا
سلام سلام این اولین پستیه که توی خونه مجازی جدیدم گذاشته میشه،به سلامتی
پنجشنبه 30آذر ساعت 8صبح بیدارشدم وبا گریه به مامانی گفتم:
مامایی تُ گُ مُ بِشتَن...................مامانی تخم مرغ بشکن
مامانی هم کلی چلوندمو گفت:چشم پسرم بعدم هورااااااااااکشان وجیغ زنان به سمت آشپزخونه دویدیم وصبحانه تخم مرغ نوش جان کردیم.
از دیروز عصر هیچی نخورده بودم واین علت ذوق وشعف مامانی برای ابراز گرسنگی من بود.
وبعد ازصبحانه خوردن من مامانی مشغول تدارکات یلداشد.
کیک پخت،لبو قالب زد وپخت،مشغول فرم دادن خامه شد تا پدرجون گلم با لیست بلند بالایی که مامانی بهش داده بود اومد ودل مامانی رو شاد کرد.دستش درد نکنه چون بابایی دائم سرکاره پدرجون خیلییییییییییی توی خرید به ما کمک میکنه.
وبا رسیدن وسیله های مورد احتیاج مامان رفت سراغ بیسکوویت هندونه ای (بیسویی هنونه ای )وپاناکوتای انار(پاکااوتا) وخامه کیک.
منم که سرما خوردم خیلییییییییییی شیک وآروم بازی کردم تا مامانی به کاراش برسه،امشب قراره بریم خونه پدرجون اینا ولی چون مامی جونم تا غروب آموزشگاهه مامان یه کمی از کارها رو خودش انجام داد.
ساعت 6بعد از ظهر که مامانم داشت با مامی جون تلفنی حرف میزد متوجه شد سرش داره گیج میره وناگهان یادش افتاد از صبح هیچی نخوردهیه همچین مامانی دارم من!!!!!!!!!!وقتی کارداره هیچی هم نمیخوره
خلاصه کارای مامانی تموم شد ورفتیم خونه پدرجون که مامی جونم با وجود خستگی سنگ تموم گذاشته بود وسوپ وپیتزاوباسلوق و..... واقعا خوشمزه ای پخته بود خلاصه جاتون خالی انقدر خوردیم که داشتیم منفجرمیشیدیم حالاچرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نمیدونم!!!!!!!!!!البته منظورم مامان وبابام هستن من فقط یه کوچولو کیک خوردم
بابا علیرضا برام یه بسته شمع پیچ پیچی وخوشگل خریده بود و2تاشو به نماد دومین یلدا روی کیکم گذاشت.سبز وقرمز بودنشونم نماد هنونه(هندوانه)بود.بابایی گلم با وجودخستگی ناشی از کارروزانه توی هم زدن وفرم دادن خامه به مامانی خیلی کمک کرد
حالا عکسهام
مامان :ستاره ای بدرخشید وماه مجلس شد
شروین بیشین
بریم سراغ شمع وکیک وفوووووووووووووووووووووووووووووووووت
سادا...............یُشن.....................(ساراشمعها رو روشن کن)
واین فرآیند ادامه داشت به نحوی که هنوز سادا روشن نکرده بود من فوتشون میکردم.تا اینکه خاله سادا چاره ای اندیشید وگفت:
خاله صبرکن ما دست بزنیم بعد فوتش کن
منم تا شمعها روشن میشدن به همه نگاه میکردم ودست میزدم که یعنی دست بزنید،بعد با اولین صدای تشویق فوت میکردم ودوباره میگفتم:
سادا ..............یُشن
بازم سادا....یُشن
خلاصه انقدر این جریان ادامه داشت تا کبریتها تموم شدوخاله گفت تموم شدن خوشگل خاله.
منم با نگاهم بهش گفتم که الکی نگو!!!!!!!!روشن نمیکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خودم روشن میکنمخواستن توانستن است حتی با کبریت سوخته
وازاونجایی که من عزیزدل همه هستم مجدادا بازی شروع شد
مامان:خونه رو دود گرفت،بسه پسرجون بیا کیکتو ببر.......صد وبیستمین کیک یلداتو ببری عزیزکم
هندونه انار به سر درانتظار چاقو
3
.
2
.
1
هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
وحالا یه انگشت توی کیک ووووووو
نوووووووووووووووووووش جان
تبریک مادرانه
تاپست بعدی حُداسِس(خداحافظ)
بای بای