اتل متل توتوله 8
1392/06/02
درود
چندوقت پیش با مامان سمانه رفتیم سوپرمارکت سرکوچمون وبا وسواس ودقت بسیار یه بسته ماکارانی خریدیم،اونم نه برای خوردن بلکه برای بازی کردن ولذت بردن.
کلبه ی پارچه ایم که توی عکسها مشهوده چندماه پیش توسط مامان وبابا جمع شد ورفت توی کارتنشاونم به علت اینکه من با جامپینگ اشتباه میگرفتمش ومیپریدم روش واصلا گوشم بدهکار نبود که این کار بسیار خطرناکه تا اینکه چند شب پیش ناگهان وبدون مقدمه زدم زیرگریه ومامان وبابا رو متعجب کردمووقتی جویای علت شدن،گفتم:
من دلم برای خونه ام تنگ شده لطفا بیاریدش
مامان وبابام خندیدن وگفتن خب صحبت کن چرا اشک میریزی !!!حیف این مرواریدا نیست که بغلطه وبریزه روی زمین؟؟؟
ومجدادا من صاحبخانه شدم
سازه ماکارانی مشترک من ومامان برگردن اینجانب
دارم برای مامانم دستبند درست میکنم
خب اینم آخرن ماکارانی!!!حالا باید دستش کنم
بعد به سبک یه قل ،دوقل ماکارانی ها رو مینداختم روی آسمون تا ببینم مامانم چقدر مهارت داره تا شکارشون کنه
بعد گردنبند من تبدیل به حلقه سیرک شد تا ماکارونی ها نقش شیر سیرک رو بازی کنن واز توی حلقه آتیش بپرن
اینم سازه عینکی من ومامان
دیدش عالیهبفرمایید تست کنید
بدرود