یه روزخوب وبی نظیر
روز سه شنبه 1392/06/05
روز بسیارخوبی برای من وپسرم بود با دوتا از بهترین دوستام قرار داشتم که البته با یکیشون کاملا اشنایی داشتم ویکی دیگشون رو برای اولین بار ملاقات میکردم.واقعا که چه روز فوق العاده ای بود
دوست گلم که عرض کردم خدمتتون مثل صدای ملایم ونجیبش ،ظاهر مهربون وقلب رئوفی داشت .پسرگلشم که طبق تصورم ماه ووروجک بود.وبسیار خجالتی!!!!منم مراعاتش رو کردم وحسرت بغل کردن وچلوندنش رو توی دلم نگه داشتم.
تونستید حدس بزنید با چه فرشته هایی ملاقات داشتیم؟؟؟؟؟؟
اینم یه راهنمایی
کاملا درسته ما با منا جون مهربون وپسرماهش قرارداشتیم
درادامه مطلب منتظرنگاه مهربانتان هستیم
خب حالا ازاول براتون تعریف میکنم.
ماه پسرم برای دیدن دوستای گلش رایان وامیرسام آماده شده ومنتظره تا راهیه قرار بشه.
بعد کلی ملودی آرش رو خوند وشادی کرد وخندید.
متاسفانه رایان توی قسمت انتظار نشست ونیومد بازی کنه
دودوست شیرن بین توپهای رنگین
مامان فدات شه که عاشق استخرتوپی
ماشین سواری برعکس چه عالمی داره همه ی داروندارم؟؟؟؟
هورا سرسره بازی با هیجان بالا
مسئول سرسره عاشق خودت وهیجانت شده بود میگفت خاله لطفا یه بار دیگه برو ،همونطوری بیا پایین!!
میگفت انقدر بچه ات دوست داره وهیجانش تخلیه میشه زود به زود بیارشمنم گفتم چشم توی برناممون هست انشالله عملی بشه
واااااااااااااااااااااااای خدا
مامان فدای سیاه چشمونت بشه که از لای توپها داره نگاش میکنه.
دوستان تعجب نکنید من خُل نشدم واز توپهای استخر عکاسی نکردم!!!!!!!
زیر این توپها همه ی هستی من پنهانه
اااااااااااااای خدا جون،فقط خدا میدونه چقدر از این کارت میترسم محمدرهام!!!
دلمم نمیاد لذت این بازی رو ازت بگیرم ولی مدام میگم محمدرهام بیا بیرون من میترسم این کارت خیلی خطرناکه
آماده برای یک پرش جانانه
یک............دو..............سه
ماه پسرا درحال نقاشی
وبپربپر
ویک سقوط جانانه تر
ومحمدرهامی که ولو شده
اینجا نفسم داره به بچه های توی استخر توپ میگه بپرید،آفرینننننن
ساعت 4 ما وزهراجون ورایان ماهش راهی کارگاه مادروکودک شدیم .
پروانه آبی(سمت راست)شاهکار محمدرهام عزیزم واون یکی شاهکاررایان عزیزمه
درحال مرور فعالیت یاد گرفته شده!!
کاغذو تا میکنیم
دلبرک نقاش من
الکلنگ بازی وپیش به سوی کلاس بعدی
توی کلاس دوم برعکس کلاس اول اصلا همکاری نکردی وهمه حواست به استخر توپ واسباب بازیهای اونجا بود.
پ ن 1:محمدرهام عسلم اون روز وسط بازی وهیجان وشادی( البته فقط توی خانه بازی) یادش میرفت بهم بگه جیش داره وهمونجا بلـــــــــــــــــــــــــــــه،البته شورت آموزشی پاش بود ولی سه تا از لباسهاش خیس شد وفقط یه دست لباس دیگه توی کیفم باقی مونده بود،یعنی من بودم ویه پسربازیگوش وحداقل 4-5ساعت دیگه دوراز خونه وفقططططططططططط یک دست لباس.این افکار وامواج منفی مقدار زیادی از صبر ومهربونیم رو تباه کردواون روز از دیدگاه خودم اصلا واصلا مامان خوبی نبودم.البته به هیچ وجه محمدرهامو دعوا نکردما ولی مثل همیشه هم مهربون وشاد نبودم.البته محمدرهام بی تقصیره اون فقط یه نوپای بازیگوشه که به تازگی با پوشک خدا حافظی کرده ولی چون چندین بار بیرون از خونه وتوی ساعتهای طولانی محکش زده بودم ازش یه همچین انتظاری نداشتم وکلا 4دست لباس براش برداشته بودم.البته اون یه دست لباس مذکور که توی فکرم مثل ستاره میدرخشید هرگز اون روز استفاده نشد ولی مادره وهزار فکر وخیال. درسته همه بهم میگن صبر کودکداریم فوق العاده اس ولی خودم گاهی از خودم رنجیده میشم واز خدا برای خودم وهمه مادرها تقاضای صبر وحوصله فراوون دارم.
پ ن 2:ما اون روز توی دوتا کلاس که به مربیگیری خاله ناهید بود شرکت کردیم وهدفمون سنجیدن مکانهای وتایم برگذاری کلاسها بود وانشالله از هفته بعد فقط توی کلاس منتخبمون شرکت میکنیم.امیدوارم خوشت بیاد عروسک نازم
پ ن3:شاه پسرم ممنونم که توی کلاس اول ودوم باهام همکاری کردی وتوی لباست جیش نکردی ولی یادت باشه اصلا به حرفم گوش ندادیااااااااااا.الهی فدات شم بچگی یعنی همین دیگه
مادر به قربون معصومیت وپاکیت