کارگاه مادروکودک(جلسه سوم)
1392/06/19سه شنبه
اول بردمت خانه بازی نفسم تا حسابی خوش بگذرونی واشباع بشی واین جلسه کلاستون توی پارک برگزار میشد وخیلی عالی بود ،چی بهتر از لذت از طبیعت توی هوای مطبوع عصر یک روز شهریوری؟؟
اونجا به یه دختر شیطون بلا به اسم غزل دوست شدی
ادامه درادامه
محمدرهام نوشت:
این غزل خانوم
اون پاندا رو روی سرسره میذاشت ومیگفت:
باباش بگیرش،مواظبش باش
منم هاج وواج ومتعجب نگاش میکردم!!!!!!!!!!
با هم ارتباط خوبی داشتیم وباهم اخت شده بودیم
بعد از خانه بازی راهی محل تشکیل کلاسمون شدیم.
ومن توی مسیر به همه درختا عشق ومحبت دادم ونازشون کردم
مامان سمانه ببین چقد خوشگلن!!!بیا نازشون کن
مامان نوشت:
جاده های زندگیت هموار وگامهایت استوار قلب مادر
مامان سمانه ببین!!دستم نمیرسه نازش کنم
عزیزم چقدر تو خوشگلی!!نازی نازی
اونجا رو ببین مامانی !!بریم نازشون کنیم
این توپ نارنجیا که مامانمم اسمشو نمیدونست رو خیلیییییییییییییی دوست داشتم.
با نینی دوست شدم
به سبک خودم ورزش میکنم
خورشید هستی وخورشید هستی مامانم
آقا منهام ِ مامان سمانه
یه روز بعد شعر سلام سلام خودمو آقا مُنُهام معرفی کردم وکلی مورد تشویق دوستام ومربیم قرار گرفتم.
مامان سمانه ببین!!بَگه پاییزی
مامان نوشت:
بابایی همیشه به من میگه:سمانه دست از حساسیتهات بردار اعتماد به نفس بچه رو نگیر ولی آخه مگه میشه؟؟؟
بعد از خانه بازی وقتی داشتیم آماده رفتن به محل برگزاری کلاست میشدیم
تا بیام کفشمو بپوشم دیدم نیستی!!مثل قرقی دویدم ودیدم دنبال غزل رفتی وسط خیابون!!!ای خدا قلبم وایساد چنان جیغیییییییییییییییییی زدم که فکر کنم کل تهران صدامو شنیدن!!!!
محمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدرهام
وشما برگشتی لب خیابون وبهت رسیدم وباهات صحبت کردم وکلی به خودم چسبوندمت!!گفتم ببین مامان قلبم چه تند میزنه داشتم سکته میکردم،ببین ماشینا با سرعت میان!!خیلی خطرناک بود کارت
بعد مامان اون بچه هه گفت خیلی خطرداره خاله!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
میخواستم خفش کنم،به جای اینکه بچه خودشو آگاه کنه که نزدیک بود بچه منم به کشتن بده برای بچه من کارشناس شده بود ،خوبه والااااااااااا
ببخشید خیلی از این برخوردا بیزارم.
پاییزم داره میرسه ،دلتون لبریز از شادی
خدانگهدار