*goodbye daiper*
سلام عشقکم،سلام عمرکم،سلام دلبرکم
سلام دوستان گل
خوبین خوشین؟؟
امروز که این پست رو برات مینویسم یعنی نهم آبان هزار وسیصد ونود ودوی خورشیدی، 1000روزه شده عزیززززززززززززززم،انشالله 1000ساله شی ماهکم،1000سال توام با تندرستی وسلامتی وشادی
تراژدی دایپرگیرون ما:
اوایل اردیبهشت بود که تصمیم گرفتم تا هوا خوبه تو نازدونه م رو از یار همیشه همراهت از بدو تولد تا الان همراهت بوده، جدا کنم،برای همین به بابایی گفتم که لیست کتابهای مورد نیازمو برام بخره ،خودمم همه مقاله های نت توی این زمینه رو خوندم یا بهتره بگم خوردمخلاصه از سی ام اردیبهشت 92دل به دریا زدیم وبدون دایپر روزمون رو آغاز کردیم.وتا شب چیزهایی دیدیم که عمرا ندیده بودیم.ومن شدم یک کوزت تمام عیار به صورت تناوبی وبا یک استراحت کوتاه،فرش اب میکشیدم وشورت وشلوار میشستم ودست به دامن خورشید خانوم میشدم که بتابه به لباسهای پسرک که از دهها شورت شلوار حداقل یکیش تا دقایقی دیگر خشک شودوتازه این کوزتینگ بهترین قسمت داستان بودشستیم وشستیم ونالیدیم از خستگی وکتف درد وغر زدیم از زمونه که چرا پسرک ما یاد نمیگیرد پس!!!!!!واین شانس است که ما داریم عایا؟؟؟؟؟تا رسیدیم به اون روزهای کذایی که الهی هیچ مادری نبینهخدا بازم نذاشت این جمله ی این چه شانسیه من دارم از دهان من چند متری فاصله بگیره فورا گذاشت تو کاسه متا روزی هزار بار بگم خدایا غلط کردم،تو که میدونی من صبرم همینقدره ،صبرمو زیاد کنآخرش میترسم بزنم رو دست ایوب نبی!!!
روزهای کذاییمون رو که به خاطر ترس از پوپ دادن پسری تا کجا ها رفتیم یادتونه؟؟خدا این دکترهای حااااااااااااااااااااااااااذقاین مملکت که هنرشون لرزوندن بدن پدرمادرهاس روکم کنه ،بلند بگو آمیـــــــــــــــــــــــــن وبذاره سرعمره اون دکترهای دلسوز وزبردستی که تعدادشونم کم نیست،بازم بگو آمیــــــــــــــــــــــــــن
خلاصه که جیش نمودن روی فرش ومبلهای بینوا شده بود جزو روزمرگیهای نفس مامان ودیدن مامان کوزت درحال بشور واشور شده بود تفریح فسقلی،مثلا یه روز داشتم فرش آب میکشیدم رفت رفتی روی سرامیکها جیش کردی وبا خنده گفتی مامانی بدو بیا اینجا رو بشور جیشی شده!!دلم میخواست با سر برم تو دیواااااااااااااااااااریا مثلا میرفتی بالای چهارپایه وجیش میکردی واز صدای شر شرش لذت میبردی ،اونم کجا ؟؟؟آشپزخونهیاد اون روزهایی که پنج شش بار آشپزخونه آب میکشیدم وگله به گله ی فرشمون خیس بود بخیریا نخیر نمیدونم والا!!!!
اوایل فقط یک ربع کنترل جیش داشتی ،یعنی سر یه ربع وگاهی هم کمتر جیش میکردی واز همه بدتر این بود که اصلا حاضر به همکاری وورود به دستشویی نبودی ،حتی با وجود جایزه وآب بازی ونمایش وداستان و...........
هیچ وقت به زور نبردمت دستشویی بلکه با ملایمت راضیت میکردم به همراهی ولی اکثرمواقع توی دستشویی کاری نمیکردی وبه محض خروج!!!بعلـــــــــــــــــــــــــــــــه
این استیکرها رو چسبونده بودم به در دستشویی وبعد از هربار جیش بهت یکی دوتا جایزه میدادم تا هرجا دوست داری بچسبونی ولی تو زبلتر از این حرفها بودی ویه کوچولو جیش میکردی تا جایزه ت رو بگیری وبقیش رو نگه میداشتی تا گلهای فرش رو آبیاری کنی
اینم سلیقه ی ماه من درچسبوندن استیکرها
قربونت برم نازدارم که شکلهای همجنس وهم تیپ رو کنارهم میذاری
کمی بعدتر
به قول پسرم کمی بعد تر تر(برای نشون دادن شدت پسرنازم از دوتا پسوند تفضیلی استفاده میکنه مثلا میگه خوشگل تر تر شدی!!ههههههههه)
درراستای اینکه شورتهای اموزشی خیلی بیخودن وبچه توش دم میکنه خودم برات شورت دوختم گلم.
اینم شورت مامان دوز(با شورت مامان دورهای قدیم فرق داره نه؟؟؟آخه مامانش امروزی بوده خوب)
اینم عکسش با شورت آموزشی
هدفم از دوختن این شورت این بود که جیشت بریزه ولباست خیس بشه ولی فرش نجس نشه که البته مدت کوتاهی اینطور بود چون با مرور زمان هم ادرارت بیشتر میشد وهم تایم کنترلت ونقشه های من نقش برآب شد
بریم سراغ ادامه ی ماجرا:
به توصیه پزشکت مجدادا پوشک شدی ومن قسم خوردم تا زمانیکه خودت یاد نگیری پوشکت کنم تا اینکه روز پنجم مرداد با گریه از خواب بیدار شدی وبا اشاره به بسته ی پوشکی که شب قبل بابایی برات خریده بود گفتی:
اینو بندازش دور!! من دیگه بزرگ شدم،آقا شدم دیگه به من پوشک نبند
واین شد که من توبه شکستم و قسمت دوم پروسه آغاز شد.
هی آبیاری کردی ومن هی شستم تااااااااااااااااااااااااااا روز 25مرداد که بالاخره برای اولین بار گفتی:
مامان بیا جیش دائم،فولیه خیلی کالم(فوریه خیلی کارم)
انقدر خوشحال شدم که انگار خبر بورسیه شدنت رو توی دانشگاههای رده اول دنیا شنیده بودم
بعد ازاون روزعلاوه بر اینکه خودم تند تند میبردمت تو هم هرروز پیشرفت میکردی وبیشتر از قضیه مطلعم میکردی.ولی با پوپ درگیربودیم تا سوم آبان ماه وقتی داشتم برای جشنت لیدی فینگر درست میکردم برای اولین بار گفتی ومن رو مثله یه موشک به فضا پرتاب کردیسر پوپ خیلی اذیت شدم تا ترست ریخت یه روزایی به یاس ونا امیدی میرسیدم واگه امیدها ومحبتهای مامی جون وبابایی نبود ار غصه میترکیدمحتی مشاوره هم رفتم وجوابش این بود:
شما مامان خیلی صبور وخلاقی هستی،کارهایی که انجام دادی فراتراز کارهای ممکنه بوده وفقط باید صبر پیشه کنی تا یه روزی زحمتهات به نتیجه برسه واون روز ممکنه فردا باشه یا یک ماه دیگه وشایدم یکسال دیگه.وحواست باشه هرگز دعواش نکنی چون اگه پیشرفت توی این قضیه یک قدم باشه پسرفت چند قدمه.
خداروشکر به یک سال نکشید هنوزم گاهی کنترل جیش وپوپ ازدستت درمیره ولی به نظرم طبیعیه وریشه اش بازیگوشیته
نحوه مقاومت تو دربرابر پوپ:
آیا میدانید یک کودک دوساله توانایی نگهداری مدفوع خود را به مدت 10روز دارد؟؟؟؟؟
بله من میدانم!!حتی بهتر از نویسنده ی این کتاب
بعد از دوسه روز که دیگه تحمل پوپ برات سخت میشد وعلایمت ظاهر میشد(پاهاتو به هم میچسبوندی وبه قدری سفتشون میکردی که با هیچ قدرتی نمیشد بازشون کرد بعد پاهاتو میکوبیدی زمین وداد میزدی:من نمیزارم پوپم بیاد ،من میترسم،کمکم کنید خیلی میترسم)
واین داستان 24ساعت ادامه داشت تا مقاومتت بشکنه
ماه من به قدری با هوش هستی که از اون لحظه به بعد دیگه هیچی نمیخوردی،محمدرهامم چرا چیزی نمیخوری؟؟؟
محمدرهام:اگه بخورم پوپم میاد
محمدرهام بیا سرپا بشینیم وحلقه ها رو به سمت میله پرتاب کنیم
محمدرهام:نه،خودت بازی کن ،من اینطوری بشینم پوپم میاد
پسرنازم بیا فوتبال بازی کنیم
محمدرهام:نه ،بدو بدو کنیم پوپم میاد
وهمه راههای مقابله با پوپ شناسایی شده بود وتو با همشون مقابله میکردی،چه جنگ تن به تنی داشتیم دراوج مصالحه
حالا روشهای مبارزه ی من که اوایل خوب جواب میداد ولی وقتی تاثیرش برات محرز میشد به عنوان روش شکست خورده اعلام میشدن.
با داستان ونمایش پوپ رو خوب جلوه دادم
مثلا سرمو میذاشتم روی شکمت و میگفتم:ببین عروسکم پوپت چی میگه؟؟؟؟؟میگه من دلم برای مامانم تنگ شده،محمدرهام کمکم کن برم پیش مامانم آب وغذا بخورم تا قوی بشم
بعد که پوپ میدادی کلی باهاش سلام واحوالپرسی میکردیم وبعدم بای بای وبرو پیش مامانت وحتی بوس پروازی هم براش میفرستادیمفکرررررررررکن!!!حاضربودم هرکاری بکنم ولی عذاب کشیدنت رو نبینم
درطول روز برای تایمهای کوتاه ومعمولا 10دقیقه بعد از خوردن هر چیزی میبردمت وسر دستشویی میشستم تا تو بهم تکیه کنی وبا دستهام پاهای نحیفت رو میگرفتم تا کمتر اذیت بشی آخه متاسفانه شما اصلن روی لگن نشستی،به طور میانگین روزی 45دقیقه الی 90دقیقه سرجمع این کاررو میکردیم تا مقاومتت شکسته میشد وبعدش کلی بهت جایزه میدادم وتشویقت میکردم اصلا جشنی به پا میشد اون لحظه توی خونه مون
این یکی از جایزه هات بود
بله،گاهی اوقات خوراکیهای ممنوعه خیلی به کمک آدم میان
خدا حافظ پوشکهایی که از بسته ای 16هزارتومن شروع شدید وبه 48000تومن ختم شدید
جشن بای بای پوشک درادامه ی مطلب
1392/08/04شنبه
تزیینات
عسل مامان وتیرامیسوی وعده داده شده!!
بابابیی داره این ژستها رو یادت میده عروسکم
انقدر صورتت رو فشارداده بودی همه ی پوستت سرخ شده بود
بسه دیگه بابایی،خسته شدم
این چیه؟؟؟
پوشــــــــــــــــــــــــــــــــک!!!!!!!!!!!
اه اه بوی گند میده،ازروی کیکم برش دار مامانی!!!!!!
ببر بندازش توی سطل اشغال
فووووووووووووت کن ماه من شمع این موفقیت بزرگ رو
هدیه ی خاله سارا
عروسک محبوبت ،جناب محترم پلنگ صوئتی
پدرجون ومامی جونم هدیه نقدی دادن وسفارش کردن به سلیقه ی خودت برات ویوون(حیوون)بخریم اخه خیلییییییییییی دوست داری.
دست همشون درد نکنه انشالله تو شادیهاشون جبران کنیم.
پ ن:این پست روزنهم نوشته شد ولی فنا شد.وامروز مجدادا از سر نوشته شد
ممنون از شکیباییتون وخدا نگهدار