دوستانه
1393/05/23پنجشنبه
دوره ی دوستای دانشگاه مامان سمانه بود واین بار خونه ی هانیه جون دعوت شدیم وکلی دورهم خوش گذروندیم.
هانیه جون ومامانش رو حسابی تو زحمت انداختیم وشرمنده شون شدیم.
اینم نسل بعدی هم دانشگاهی ها
ستایش جون ومهرسام که برادر پرنیانه وعضو جدید گروهه،من وپرنیان
بازمن دوربین دیدم وادا واصولم شروع شد.
ماشینی که دستمه هدیه ی پرنیان وبرادرشه
بعد از مهمونی توی پله ها برای من ومامانم یه حادثه ی وحشتناک رخ داد.
مامان سمانه زانوش گرفت یا پاش سرخورد!!!!!!!!نفهمیدیم چی شد!!!!!وبا باسن مثله کارتون تام وجری چهارپنج تا پله رو رفت پایین وتوی پاگرد فرود اومد واز اونجایی که دست منم تو دستش بود منم با شتاب پرت شدم وروی پله ها ملق زدم وبا سر وکمری داغون توی پاگرد کنارمامانم ولو شدم.
مامان وقتی فهمید داره میفته سریع دست منو رها کرد ولی شتاب زیاد باعث شد من با صورت به سمت پله ها برم ومامان دستشو محکم جلوی من گرفت تا جلوی حادثه رو بگیره ولی من از روی دست مامان ملق زدم وبا سر روی پله فرود اومدم.
خلاصه که بعد مهمونی کارمون به دکتر وبیمارستان وبیست وچهارساعت مراقبت کشید و به قول قدیمی ها از دماغمون دراومد
مامان میگه تقصیر دوستاشههی به مامان گفتن وای مثله زمان تجردت شدی،گاو شده بودی ولی الان ماه شدی،چه عالی لاغر شدی و...........
خلاصه که چشممون زدن
مامان خطاب به دوستان:
دیگه ننوشتم عاشق چی شده بودین؟؟حرفی دارین بیاین از خودتون دفاع کنین