همخدمتیهای دیروز،همبازیهای امروز
سلام به روی ماهتون
1393/06/28جمعه
دیروز همسر عمو مصطفی(همخدمتی بابا)به مامانم زنگ زد وراجع به بیمه های عمر گل دخملاش سوال کرد ومامان دعوتشون کرد تا تشریف بیارن خونه مون،از عید مثلامامانی داره دوستهای بابایی رو دعوت میکنه ولی مشغله ی کاری وفکری عامل این تاخیر میشد.
واینگونه شد که
جمعه صبح من با همبازیهای جدیدم آشنا شدم،فاطمه خانوم که حدود یکسال ومطهره خانم که حدود دوسال از من کوچیکتر بودنخیلی هم دوسشون داشتمفقط آخر مهمونی کلام با کلای مطهرا گره خورد
من،مطهره،فاطمه
با رولتی که بابایی برای پذیرایی خریده بود یه جشن کودکانه محض شادی ما فسقلی ها گرفته شد.
من وفاطمه شمعممون رو فوت کردیم وشمع مطهره هنوز روشنه
اونم من ناقلا خاموشش کردم
دوباره از اول
وفووووووووووووووووووووت
وخدا نکنه اشتباهی نفس کسی بخوره به شمع من وبعععععععععله
گریه ای از صمیم قلب برای شعله ی از دست رفته
طفلی دخترا انقدر از دیدن این صحنه ناراحت شدن که دیگه اصلا شمع فوت نکردن ومظلوم مظلوم فقط دست زدن
من شیفته ی شمع فوووت کردنم ،اصلا دست خودم نبود،معذرت میخوام مهمونای کوچولو ومهربونم
دوستان گلم با هدیه ی خوشگلشون شرمنده م کردن
پ ن:
ماجرای درگیری من ومطهره
من وفاطمه داشتیم جورچین بازی میکردیم که مطهره هی بازی ما رو به هم میریخت،هر چی از دستش گرفتم وتذکر دادم فایده نداشت.
کم کم عصبانی شدم ورفتم در خونه رو باز کردم وگفتم:
ببین اینجا لاپله س(راه پله)،اگه یه بار دیگه بازی ما رو خراب کنی جات اینجاس!!چشـــــــــم؟؟؟(منتظر بودم مطهره بگه چشم)
ولی باز روز از نو وروزی از نو
آخر سر رفتم سراغ بابا وگفتم:
باباشدفعه ی دیگه اومدی خونمون اینو نیار !!این خیلی دختر بدیه!!
موقع خداحافظی هم مطهره زودتر رفت بیرون ومن دستمو انداختم گردن فاطمه وگفتم:
عزیزم شما اینجا میمونی؟؟
مطهره نمیتونست کامل صحبت کنه وفاطمه همش میگفت:
میدونید مطهره به فیل چی میگه؟؟؟
وبا حالتی شاد وجذاب میگفت:
میگه بیـــــــــــــــــــــل
به امید سالیان وروزهای دوستانه و شاد آینده