ژوراسیک پارک
1393/10/05
نازدارم یه اتفاق خیلی بد افتادهمامان پنج ماهه وبت رو آپ نکردهراستش اون ماجرای""غم دنیاست""که هنوز برات ننوشتم وشایدم اصلا ننویسمش خیلی توی روحیاتم تاثیر منفی گذاشته!!یه جورایی شادابیم رو ازدست دادم،شکرخدا مشکلمون تاحدود زیادی رفع شده ولی آثارش از وجودمن هنوز نرفته!!
خب بگذریم
جبران میکنم مامان جونی
مدت زیادی بود که ماهپسرمون ازمون باغ وحش طلب میکرد وما بهش قول ژوراسیک پارک داده بودیم البته به شرطی که میوه بخوره ،خلاصه با زور وادا والتماس گلپسر میوه خورد والوعده وفا
بزن بریم گزارش تفریح درپارک دانیاسورا
گذشته درادامه منتظره
یه ظهر جمعه ویه بابای خسته
یه باباکه بدون استراحت کل تعطیلات رو هم کار میکنه حتی جمعه!!!
ویه نی نی خسته تر!!خسته از انتظار،خسته از میوه خوردن،یه نی نی که حتی تحمل نیم ساعت استراحت باباش هم دیگه براش سخته!!
واینطوری میره کز میکنه زیر کنسول وگریه میکنه
قربون چشمای گرد اشک آلودت برم نفســــــــــم
ویه مامان که ملتماسانه به چشمای خسته ی بابا نگاه میکنه!! ویک مهربان پدر که از جا بلند میشه ویا علی میگه تا اشک والتماس فرزند وهمسرش رو نبینه وبرق شادی رو به چشمای خانواده ش میاره.
اینم همون نی نی که با بادکنکای باقیمونده از جشن یلدا برای خودش لپ گذاشته وخودش رو همستر کوچولو مینامه!!یههمستر که لپهاش پربادوم زمینیه
مامان ببین من همستر شدم،توی لپامم یه عالمه بادوم زمینی قائم کردم
وگلپسری که آماده رفتنه
میخنده
پدررو میبوسه وبراش نازمیکنه
وپیش به سوی دیرینه پارک
یه درسی داشتیم به اسم دیرینه شناسی،کلا آبا واجداد این دایناساورا وبیوگرافی هاشون رو باید حفظ میکردیم ولی دریغغغغغغغغغغ ،دریغ که فقط یکی دوتاشون یادم بود اونم فقط اسمشون
اسم ومشخصات دایناسورها رو بعد از عکس خودشون گذاشتم ماهکم
تمام این ماکتها حرکت داشتن وصدا گذاری شده بودن اینجا یهو این دایناسور عرض اندام کرد وشما ترسیدی
وبابایی هنرمندانه راه مقابله با این ترس رو بهت یاد داد.
این دایناسور فسقلی ها گروهی حمله میکردن وبا اتحادشون دایناسورهای قویتر وبزرگتر رو شکار میکردن،یعنی درواقع گوشتخواربودن وبه گیاهخواران حمله میکردن وشکارشون میکردن.
بعد رفتیم امفی تئاتر ویه فیلم که از شبکه ی من وتو ضبط کرده بودن رو برامون نمایش دادن
این ماکت گوریل وحشتناکم توی اون سالن بود حالا ربطش با دایناسورا چیه؟؟الله اعلم
این عکس درخواستی فرشته ی خونه مونه که آخرین روزهای سه سالگیش رو میگذرونه
بعدش رفتیم هایپروخرید ماهانه ی خونه مونحالا این چیه؟؟
اینا حرکت شگفت آور یه جوجه ی سه ساله س که خسته شده ودرحال استراحته
اینم خودش
راستش از رفتن به کوروش یه هدف دیگه هم داشتیم،رفتم سالن تولد رو ببینم وهماهنگ کنم برای تولد دسته جمعی چهارسالگیتون
اینم محمدرهام آبی وآقای کوپل نارنجی
پ ن 1:
من وبابایی دیگه نمیتونیم بگیم دایناسور وبه زبون شما میگیم دانیاسور
پ ن 2:
الان منزل ما خودش یه ژوراسک پارک کامله
ازاون روز پسرکمون عاشق دایناسورا شده وحتی اسماشونم بلده مثلن تیراناسوروس
پ ن 3:
حیف که شب شد وعکسامون خیلی جالب نشد
بدرود ماه تابونم