تولد دسته جمعی فرشته های یکساله
روز 12اسفندسال 1390برای من و19تا از دوستای دیگم توی happy house تولد دسته جمعی گرفته شد که جاتون خالی خیلی بهمون خوش گذشت.
این تولد دسته جمعی به افتخار 20تاییمون گرفته شد یعنی:
1-رایان
2-کسرا
3-آرتین
4-ایلیا ی خاله فرنوش
5-آراد
6-ارمیا
7-سام
8-آریو
9-کیان
10-ایلیای خاله رویا
11-ارشان
12-محمد امین
13-فرسام
14-پندار
15-آروین
16-برسام
17-باران خاله شبنم
18-باران خاله بهار
19-آرشیدا
20-خودم
اینم عکس کیکمونه:
من وپندار در تفکری عمیق
چقدر خوب میشد از این وسایل بازی به این بزرگی ومتنوعی توی خونمون داشتیم.
من امروز خیلی حوصله ندارم آخه صبح با صدای زنگ خونمون که توسط همسایمون به طرز وحشتناکی نواخته شد از خواب پریدم وخیلی ترسیدم.
اینجا مامانی منو برده تو آسمون شاید یه کم حال وهوام عوض شه.
اینجا رو ببین مامانی چه شمعهای بزرگی ،جیسم نیستن.داخم نیستن!!!!!!!!!!!
مامانی بذار بازی کنم هی صدام نزن لطفا..................
سلام محمد امین،بیا میخوام نوازشت کنم وبگم:
ناسی....ناسی
اینجا هم منتظرم شمع کاپ کیکم مجددا روشن بشه تا با انگشتم خاموشش کنم بار اول مامان وبابام با آرزوی سلامتی و موفقیت برای من فوتش کردن.بین خودمون باشه من فوت کردن بلد نیستم
راستش این هاپوی بنده خدا دوتا گوش داشت که یکیشو من ومامان سمانه نوش جان کردیم.
حالا نوبت شیرین کاری منه...(خاموش کردن شمع با انگشت)
بابایی ببین نمیذاره میگه میسوزی،توی تولد زنبوریمم بهم اجازه نداد.
اصلا خودت فوتش کن.
البته من پسر بدی نیستما اولش که گفتم ترسیدم وحوصله ندارم وگرنه من به صبوری مشهورم.
خوب تقریبا همه فرشته ها ومامان وبابا هاشون اومدن...............
وشروع رسمی تولدددددددددددددددددددددددددددددد
عمو امین که عمو موسیقی هپی هووسه اومد وبرامون هنر نمایی کرد باباها کردی رقصیدن ومسابقه صندلی اجرا کردن که خیلی بامزه بود ومن اولین بار بود که چنین مراسمی رو میدیدم.نفر اول وسوم که توی عکس میبینیدمشترکا برنده این مسابقه شدن آخه هردوتاییشونم روی صندلی آخر نشستن ههههههاون آقایی که کت وشلوار پوشیده بابای محمد امین دوست نازمه که به شیر کوچولو معروفه.
بعد از شادی وتفریح نوبت پذیرایی بود ومن برای اولین بار پیتزا این غذای لذیذ رو چشیدم آخه مامان وبابام به من اجازه نمیدن پیتزا بخورم ولی امروز بهم چیزی نگفتن ومن ازشون ممنونم.رنگ چهره من ومامانی به علت نور پردازی اینطوری شده.
بعد از پذیرایی کمی بازی کردم وبرگشتیم خونمون.
الکلنگ بازی من وکسرا جون با کمک باباهای مهربونمون
سرسره بازی
توی این قسمت کلی با مامان وبابا دالی موشه بازی کردیم وخندیدیم.
حالا نوبت رفتن به خونه شیروونی داره.والبته استفاده از گرمای شومینه توی یک عصر سرد زمستونی.
نمیشه به جای درب از پنجره بیام بیرون آخه سریعا باید سیستم برق کشی این خونه رو کشف کنم.
کمی شوخی با ادیسون................
خوب دیگه یه سرم برم پشت بوم وبریم خونمون که خیلی خوابم میاد.
تولد خیلی خوبی بود وخیلی هم خوش گذشت مامان وبابام برای هر بیستامون آرزوی سلامتی وسعادت وخوشبختی کردن.بوس
عکس دسته جمعی هم انداختیم که یادگاری بسیار خوبی خواهد شد به امید روزیکه جشن فارغ التحصیلیمونو جشن بگیریم.
عکس خانوادگی
عکس دسته جمعی