نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

اولین نذری پزون

امروز1390/10/24واربعین حسینیه مامانی میگه بعد از چهل روز از فوت عزیزان برای یادبودشون مراسم چهلم میگیرن والبته این مراسم در اولین سال فوتشون بر گزار میشه.ولی بعداز1400سال مردم شیعه هنوز برای امام حسین اربعینشو عزاداری میکنن واین به خاطر مظلومیت و لب تشنه شهید شدن اون امام معصومه. اینجا خونه بابابزرگ مامانمه که هرسال این روز عزیز نذری میپزن .که ان شالله هرساله باشه   نذرت قبول بابابزرگ نورانی وگلم من دلم سیب زمینی سرخ شده میخواد پس با اجازه شما........... این عکس ودور از چشم پدرجونم با فیگوری انداختیم که انگار من ومامانی خورشتو پختیم هههههه اینم من وپدر جون که آشپزی برای ...
3 دی 1391

گردش زمستانی

١٣٩٠/١٠/٢٨ قرار بود بریم دنبال دایی محمدقاسم تا بریم خونه بابابزرگ مامان سمانه که امشب نذری دارن. ما راه افتادیم ولی دایی هنوز توی حمام بود ماهم رفتیم پارک سر کو چمون وکلی خوش گذروندیم. شماهم بیاین خوش میگذره..................               بریم سراغ وسیله بعدی چرا دستم نمیرسه؟؟؟؟؟؟؟؟؟باید بیشتر شیر بخورم تا زودتر قد بکشم.             عجب آفتابی!!!!!!!!!!!!!!!   ممنون بابایی بابت سایه ات.ان شالله همیشه سایت بالا سر ...
3 دی 1391

عکسهای 11ماهگی

١٣٩٠/١٠/٢٧ من متر خیلی دوست دارم ومدت طولانی باهاش بازی میکنم واگه یکی سرشو بگیره تا بچر خونیمش از خنده بیهوش میشم.   والبته دوربینم خیلی دوست دارم ولی بهم نمیدنش جای این قاب عکسو همش عوض میکنن.آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟    در آخرین روزهای 11ماهگی مامان وبابا درتلاشن تا یه عکس برای گوشه سمت راست کارت دعوتم ازم بگیرن واینم گوشه ای ازتلاشهاشون.     آخ جون پرتقال که هم شبیه توپه وهم پوست خوشمزه ای داره بابایی بده دیگه اذیت نکن........... موفق شدم.     ...
3 دی 1391

سالگردازدواج مامانی وبابایی

از 14 دیماه 86دقیقا"چهارسال میگذره . ومامان وبابای گلم خوشحالم که در چهارمین سالگرد از دواجتون شرکت کردم.انشالله سالیا ن دراز باهم خوش وخرم زندگی کنید وسایتون بالای سرمن باشه. ...
3 دی 1391

تبریک مادرانه برای یکسالگی نفسم

بهانه شیرین زندگی من ،همه هست ونیستم،تاج سرم،گل پسرم،قلب طپنده زندگیم .......... تولدت مبارک ............ هیچ وقت لحظه شیرین مادر شدنم رو که تو بهم هدیه کردی رو فراموش نمیکنم،اون چشمای نازت و که به صورتم خیره شده بود ،صبوری و گریه معصوم لحظه تولدت رو واون لمس شیرین پیشونیت توسط لبهام رو هرگز از یاد نخواهم برد. توی این یک سال چشم به چشمات دوختم وگوش به نفسهات سپردم تا عشقم رو بهت ثابت کنم. فرشته کوچولوی من با اومدنت به خونمون طعمی شیرین تر از عسل به زندگیمون دادی وحالا میفهمم که چقدر جات تو زندگی دو نفره ما خالی بوده وهر لحظه که میبینمت از خودم میپرسم چراخیلی زودتر من وبابایی تو رو از خدا نخواسته بودیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو واسط...
3 دی 1391

جال انگیزهای دی ماه 1390

    من عاشق نان هستم درتاریخ1390/10/05من به سمت سفره یورش بردم ویک عدد نان لواش شکار کردم و ............. اینم نتیجه کارم   1390/10/10 باکمک میز ایستادم ویک عدد خیار برداشتم وفرار کردم اخه مامان سمانه ازم میگیره ورندش میکنه ولی من اینجوری بیشتر دوست دارم .دوست دارم مثل بزرگترا بخورم. بذار قایمش کنم تا ازم نگیرنش آخ جون خوردن خیار وتماشای پیام بازرگانی مامانی چرا ته خیارو نخورم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تلخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اون خرسی رو بدین لطفا به من، اخه اونم عاشق خیاره بفرمایید خیار خرسی جونم &nbs...
3 دی 1391

تجربیات جدید جوجوی 10ماهه

  1390/09/21 من میخوام امروز طعم لبوی مامان پز رو تجربه کنم ای بابا همین یه ذره............................. فقط مزه چشون بودااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا     هشتمین مروارید من: هشتمین دندن برفی من درروزجمعه 1390/09/25بعداز 2روز ورم لثه واقعا شدید پرید بیرون.مامانمم داره قربون صدقه منو دندونم میره   اولین بار که ایستادم: ساعت21:45روز جمعه 1390/09/25دستای کوچولومو گرفتم به کاناپه وبلند شدم.مامان سمانه بدو دفترمو بیار برام توی رکوردهام ثبتش کن لطفا   1390/09/27 من هنوز متوجه نشدم چرا همه میگن راه ...
3 دی 1391

چهاردست وپا میروم

1390/09/05 من از پایان هفت ماهگی میتونم بدون تکیه گاه بشینم البته گه گداری هم از خستگی ولو میشم ولی چون قراره مرد بزرگ وقوی وپهلوانی بشم و نشون بدم که اسم رهام پهلوان رومه سعی میکنم کمتر اشک بریزم واطرافیانم که منتظر جیغ ودادمن هستن غافلگیر میشن وقربون صدقه ام میرن که خیلی هم کیف داره. درتاریخ پنجم آذرحدودای ساعت 20:45تونستم استقامت دستا وزانوهامو بالا ببرم وحدود 2متری رو چهاردست وپا رفتم ومامانی مجدادا با جیغ وبوس وهورا والبته مقدار زیادی فشار ازم استقبال کرد. وقتی استقامتم بیشتر شه تلا فی میکنم مامانی،ببینم خوشت میاد . ...
3 دی 1391

اولین اتوبوس ومترو سواری من

  اولین اتوبوس ومتروسوار شدنم: م ن در تاریخ1390/09/03برای اولین بار سوار اتوبوس های مترو صادقیه وسپس متروشدم وتا علم وصنعت دل مسافرهای اون واگن رو شاد وسرشون رو گرم کردم. مقصد نهایی ما منزل لیلا خانوم دوست زماغن دانش گاه مامانم بود که عروس شده بود ومامحض تبریک رفته بودیم خونشون.من 2تا دوست جدید پیدا کردم که اسمای نازشون ستایش وپرنیا بود که هردوشونم ازمن بزرگتر بودن من وستایش جون ...
3 دی 1391