نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

دایی جان داماد میشود

1394/04/28 قربون خدایی که بعد هر غم شادی عنایت میکنه،وبه راستی خدا بزرگتر از آن است که وصف شود. خدا روزایی که ما از تیر تا نیمه های آذر 93 داشتیم رو نصیب هیچ کس نکنه حتی کافر. وحالا توی تیر 94 داره بهترین روزهامون رقم میخوره،خدایا همیشه لطفت شامل حال ما بوده وهست،انشالله روزهای پیش رومون رو همیشه با شادی وسلامتی توامان کنی.آمیــــــــــــــــــن توی زمونه ی عشقبازی وتکنولوزی دایی جان شما کاملا سنتی ازدواج کرد وشکر خدا یه همسر خوب با خانواده متشخص ومهربون نصیبش شد.وچنان عشقی به دل هرجفتشون افتاده که شیرینترین عشقبازی حلال دنیا نصیبشون باشه انشالله. از نیمه های ماه رمضون مراسم خواستگاری انجام شد وسرانجام ...
10 مرداد 1394

پشت وپناهمون 33 ساله شد

1394/04/06 بالاخره شنبه ی موعود رسید وعشق جاویدم 33 ساله شد. صبح شنبه باهم رفتیم سوپرمارکت تا خامه بخریم برای گاناش روی کیک که دیدم شما رفتی ویه کیک عروسکی آوردی دادی تا من حساب کنم. بعد از ورودمون به خونه رفتم برات شیر اوردم تا کیک مورد علاقه ت رو بخوری ولی شما گفتی: نه!!!!!!! من اینو خریدم بذاریم روی کیک بابایی وبادکنک بدیم دستش تا بابایی از دیدن کیکش شاد بشه،لذت ببره. واینگونه دیزاین کیک امروز به دستان شما رقم خورد.     دنیا یعنی لبخندهردوی شما،برایم بمانید وبخندید عزیزانم ...
10 مرداد 1394

تولد بابایی

1394/04/04 افطاری رفتیم خونه ی مامانبزرگت اینا واز قضا همه هم اونجا بودن شب که میخواستیم برگردیم کلی گریه وزاری کردی که بمونیم ماهم موندیم. خیلی هم خوش گذشت وتا صبح هم با زنعمو ودخترا حرف زدیم وشما هم تا پنج صبح بیدار بودی آخرم به زور گذاشتمت روپام وبا بدبختی خوابوندمت. اونم چه خوابی؟؟؟!!!!!!!تا کوچکترین صدایی میومد میپریدی ومیگفتی : بچه ها بیدار شدن؟؟ بریم بازی؟؟ خیلی دلم برای تنهاییت میسوزه،از شادیت شاد میشم ولی از این حالت آشوبی که دردرونت با دیدن بچه ها هویدا میشه غمگین میشم. خب بگذریم دغدغه ها ومادرانه های من انتها نداره!!!!!!! جمعه پنجم تیر شد وبه پسشنهاد اطرافیان رفتم کیک بخر...
16 تير 1394

تولد دایی جان

1394/03/09 خودش فکر میکرد 25 سالشه ولی درحقیقت 26سال از زمینی شدنش میگذره. برای همین مامی جون به گفته ی خودش اکتفاکرده بود وشمع 25 آماده کرده بود.این شد که آقای آرشیتکت رودست خورد ومجبور شد از هنر طراحیش بهره ببره واز برش شمعهای موجود درمنزل یه شمع 6 درست کنه.   تولدت مبارک گل پونه،هزارساله بشی یکی یه دونه هزارماشالله به این دایی جان   وهمراهی شازده کوچولو با دایی جانش با آرزوی بهترینها ...
4 تير 1394

روز پدر

1394/02/12 امسال روزپدر با روزمعلم قرین شده بود.وتبریکات ما به پدرجون دوبرابر شده بود البته متاسفانه من دوربین رو جا گذاشته بودم وعکسی از آخرشب نداریم. عشقولانه های پدروپسری   پدرآینده ی خونه ی ما ومسئولیت خطیر برش کیک پدران ومعلمان سرزمینم به ویژه پدرگل وهمسرنازنینم روزتون مبارک   ...
3 تير 1394

روزمادر

صبح که ازخواب بیدارشدیم بهت گفتم: محمدرهام امروز روز همه ی ماماناست،روزمنو بهم تبریک نمیگی؟؟ گفتی:آخه عزیزدلم،قربونت برم من که پول ندارم برات کادو بخرم گفتم:کادو نمیخوام مامان فدات شه ،تو خودت بهترین کادویی وباهم رفتیم ومشغول ساخت کاردستی برای مامانها شدیم،به درخواست خودت برای خاله سارا هم ساختیم. پسر نظیفم برام جارو میزنه اینم نتیجه ی کارمون بابایی از طرف خوش وشما برام کیک وگل وکادو خریده بود،دستش دردنکنه واقعا   وبازهم احترام به علائق نازدار شمع وفووووووووووت وتکرار وتکرااااااااااار    ...
2 تير 1394

تولد آوا

1393/12/23 تولد آوا خانم نازنین بود. شب قبل از تولد محمدرهام وبابایی که تازه حالش یه کمی بهتر شده بود رفتن وبه سلیقه ی محمدرهام یه عروسک خوشگل برای دوست محبوب خریدن. روزتولد خاله سعیده زحمت گشیدن واومدن دنبالمون وتوی ماشین همش تکرار واصرار که هدیه رو بده دست من! خودم میخوام هدیه شو بدم ، منم هی میگفتم مامان جون وقتی رسیدیم میدم بهت انقدر این دیالوگ بین ما تکرار شد که وسط راه عین خمیر کش اومدم وهدیه رو دادم دستت تا دست از سرم برداری. وقتی هم رسیدیم گفتم مامان جون برو هدیه رو بذار روی میز ولی شما گفتی: نه!!!!!من باید بدم دست آواخانم!میخوام بهش بگم تولدت مبارک تمام اتاقها رو دنبالش گشتی ت...
2 تير 1394

وبازهم تولد

1393/11/23پنجشنبه تصمیم گرفتیم بریم خونه ی مامانبزرگ ولی هرچی تماس گرفتیم کسی گوشی رو برنداشت ،وقتی به موبایلشون زنگ زدیم متوجه شدیم خونه ی عمه هستن وما هم اونجا دعوت شدیم. عمه ها زحمت هدیه تولدت روکشیده بودن ولی کیک  تولدت رونخورده بودن،اخه تولد که بی کیک معنا نداره اونم کیک مامان سمانه پز خلاصه به عمه زنگ زدم وگفتم ما که از دروارد شدیم همه جیغ وفریاد کنید تا محمدرهام سورپرایزشه،خودمم یه کیک شکلاتی پختم وراهی شدیم اینم کیک شکلاتی شاهپسرم ادامه مطلب روازدست ندید اول از همه ساک بند وبساط تولد رو اوردم وهمه جا رو مینیونی کردم،از روزتولدت تا الان هرروزصبح که بیدارمیشی میگی مامان...
1 تير 1394