نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

جشن یلدای فرشته ها

سلام عمرهمه ی فرشته ها به بلندای یلدا وتنشون سالم وشاد باشه همیشه مدتی بود تصمیم داشتم دوستان نی نی وبلاگی رو دعوت کنم خونه مون ،تا اینکه نزدیک یلدا شد وجرقه ی یه جشن گروهی تو ذهنم پدیدار شد. مسئله رو مطرح کردم ودوستان مهربونم استقبال کردن وبه کمک هم یه روز خوب رو براتون رقم زدیم. ادامه درادامه شب قبل از مهمونی با کلی ذوق وشوق بیدار موندی وکیک رو با هم به اتمام رسوندیم،بی صبرانه منتظر صبح شدن ودیدن دوستای گلت بودی،ازجمعه که مهمونامون رو دعوت کردیم شبهایی که باید به خواب بری رو میشمردی تا طلوع پنجشنبه زودتر برسه ودوستهات بیان خونه مون.قربونت برم که انقدرمهربونی   وروز موعود ...
13 دی 1393

چهارمین یلدا وتولد

اناردونه دونه                    رهام چه مهربونه                                              با دستای قشنگش اناررو کرده دونه                                &nbs...
9 دی 1393

سومین یلدای عروسکم

سلام وهزاران درود وقتتون بخیر پاییزی را دوست دارم که بارانش برای شستن غمهایت باشد ودرواپسین لحظات پاییزی از خدا از ته دل ،برای تو نازنینم، سپیدی وبرف وآرامش خواستارم،تا به حرم گرمای وجود پاکت برایت زیبا ودلنشین باشد میز یلدایی   شاهپسرخوش فیگورم عمرتوام با عزت وسلامتت هزاران برابر بلندتراز یلدا باد       وقسمت هیجان انگیز ومورد علاقه ی جانِ مادر تازیانه ی نفسهای معطرت برشعله های گرم وپرعشق شمع   پدروپسر مهربان عزیزدلم،اینجا حسابی ذوق کردی که مجوز کیک بریدن رو بهت دادم.با شوقی سرشار از...
1 دی 1392

دومین یلدا

سلام سلام این اولین پستیه که توی خونه مجازی جدیدم گذاشته میشه،به سلامتی پنجشنبه 30آذر ساعت 8صبح بیدارشدم وبا گریه به مامانی گفتم: مامایی تُ گُ مُ بِشتَن...................مامانی تخم مرغ بشکن مامانی هم کلی چلوندمو گفت:چشم پسرم بعدم هورااااااااااکشان وجیغ زنان به سمت آشپزخونه دویدیم وصبحانه تخم مرغ نوش جان کردیم. از دیروز عصر هیچی نخورده بودم واین علت ذوق وشعف مامانی برای ابراز گرسنگی من بود. وبعد ازصبحانه خوردن من مامانی مشغول تدارکات یلداشد. کیک پخت،لبو قالب زد وپخت،مشغول فرم دادن خامه شد تا پدرجون گلم با لیست بلند بالایی که مامانی بهش داده بود اومد ودل مامانی رو شاد کرد .دستش درد نکنه  چون ب...
4 دی 1391

یلدای گروهی

روز دوشنبه 1391/09/27 همراه دوستهای همسن وسالم به پیشواز یلدارفتیم.این جشن به یاد موندنی به دعوت دوست خوبم ارشان جون انجام شد وخیلی خیلی به هممون خوش گذشت.دست مامان وبابای گلش درد نکنه که این زحمت رو به جون خریدن تا یه روز شاد وبه یاد موندنی برای ما رقم بزنن. از چند روز قبل مامانی به شدت برنامه های هواشناسی رو دنبال میکرد از روز یکشنبه هوا زمستونی شد وبرف توپی باریدن گرفت ومامانی غصه دارشده بود که اگه دوشنبه هم بباره چطوری باید از غربیترین نقطه تهران به شرقیترینش بریم؟؟؟؟؟ خلاصه خدا بهمون لطف کرد ودوشنبه هوا آفتابی شد ولی خیلی سرد بود وما به لطف مهربان پدر قُطرتهران رو طی کردیم وبه منزل ارشان جون رفتیم.هرکدوم...
4 دی 1391

اولین یلدا

برای اولین یلدای عمرم مامان وبابام خیلی کارا کردن مثلا" بابایی لباس هندونه ای برام خرید ومامانم کلی تنقلات که منم بتونم بچشم درست کرد . ما 2بار مراسم یلدا برگزار کردیم که شب اول جای هندونه جون خالی بود ههههههههههه اول ازهمه یک عکس مودب وبی حرکت اینم یه میز ساده با خوراکیهای سالم ومامان پز واینم ژله ای که بعداز کلی زحمت که مامانم کشید در اثر حادثه خراب شد مامانی من کلاه دوست ندارممممممممممممممممممممممممممممم چرابرام کلاه هندونه ای درست کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فکر کردی مامانی جغجغه بدی دستم کلاه سرم میره هرگززززززززززززززززززززززززززززز باسرعت نور پرتش میک...
3 دی 1391
1