نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

تغییرات درنه ماهگی

  من نه ماهه شدم: وزن من در پایان نه ماهگی:10/700 قدمن درپایان نه ماهگی:74 دورسرمن درپایان نه ماهگی:46.5   من واولین آواها: درتاریخ1390/08/26لبهای پایینمو بردم داخلو مثل پیرمردهای بی دندون گفتم:ابابا...بابا.........بابا همه ازشنیدن این آواها شاد شدن واین مامان سمانه بچه خوره بازم یه عالمه منو له کرد.   هفتمین مروارید من: درتاریخ1390/08/30یک دندون به فک پایینم اضافه شد.حالا من درسن نه ونیم ماهگی 7تا دندئن سفید وبرفی توی دهانم دارم. ...
3 دی 1391

هشت ماهگی وعروسی خاله سارا

  1390/07/14 یک عکس زیبا ازخواب ناز درآخرین روز هشت ماهگی   1390/07/15 وزن من در پایان هشت ماهگی:10کیلوگرم     1390/07/16 دراولین روز ماه نهم زندگی زمینی به اولین مراسم جهازبرون که عروسش خاله سارا بود رفتم. همش بادیدن خاله نازم دست میزدم وشاد بودم که ناگهان حالم بی دلیل بد شدوراهی بیمارستان کودکان شدم .دایما"گریه میکردم وبالا میآوردم وپاز معاینه تمام بدن وآزمایش ادرار دکتر به این نتیجه رسید که من کاملا سالمم وپساز چند ساعت تامل من ومامان وبابا دکتر از مامان وبابا خواست تا منوببرن خونه وهر دقیقه یک قاشق چایخوری بهم آ ب بدن تا مجبور نشن بهم سرم تزریق کنن. ...
3 دی 1391

اولین محرم زمینی شدنم

اولین روزاز اولین محرم عمرم: دربامداد ششم آذر که مصادف با اولین روز محرم بود حدودای ساعت 00:53خودم برای اولین بار از حالت چهار دست وپا تونستم بشینم. همایش شیر خوارگان حسینی: روز یازدهم آذر صبح زود من ومامان وبابا ومامی جون بیدار شدیم ورفتیم یه جای دور والبته خیلی بزرگبه نام مصلی تهران ومامانی لباسایی که چند روز پیش برام خریده بود وتنم کرد وگفت : فرشته من امروز تمام فرشته های ایران زمین از طرف امام حسین وعلی اصغر دعوتنامه دارن تا یه لباس واحد بپوشن ویه ذره ای از معصومیت این کودک شهیدرو به تصویر بکشن. فرشته من این لباس وتنت میکنم واز علی اصغر امام حسین میخوام که همیشه یار ومراقبت باشه. وقتی رسیدیم اونجا یه عالمهنینی ریز ودر...
3 دی 1391

اتفاقات مهم شهریور1390

این عکسها در تاریخ1390/06/04توسط بابایی گرفته شده: بابایی لطفادوربینو بده من چرا..........واقعا چرا.........چرانمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سرمای ناگهانی تابستانی : درتاریخ1390/06/06ناگهان هوای گرم تابستانی ،سردوزمستانی شدومن لباسهای گرمم وپوشیدم. مامان سمانه پتوی منو تبدیل به قنداق فرنگی کردوتنم کرد. خدای بزرگ این تاچند ماه پیش برام بزرگ بود ولی حالا................................. مامانی بگیر منو دارم سر میخورم. 1390/06/08حمام درروز سرد تابستانی: من دریک روز سرد تابستانی رفتم حمام وروسریسرم کردم. دخترم بودم خوشجل بودما. وحالاست که یه چرت کوچولو خیلی میچسبه!...
3 دی 1391

اتفاقات مهم مرداد1390

  دومین مروارید: درتاریخ1390/05/02دومین دندونم هم به دریای دهانم دعوت کردم.   اولین غذای کمکی: درتاریخ1390/05/04ازیک فرنی خوشمزه که باشیر مامانی وآردبرنج تهیه شده بود 2قاشق چایخوری نوش جان کردم.   مامانی مدتها پیش که توی دلت بودم حدس میزدم دست پختت خوب باشه 10روزیه بهم ثابت شده مرسی مامان گلم .   واکسن شش ماهگی: درتاریخ1390/05/16مجدداواکسن زدم ولی این سری بیشتر از همیشه درد داشتم ولی حالم خیلی بد نبود تازه همراه پدرجون اینا خرید جهیزیه خاله ساراهم رفتیم. منم توی ماشین پدر جون خوابیدم خداروشکر هنوز تب نکردم .  فقط یه کم گرمم بو...
3 دی 1391

آش دندونی

  ماجراهای من وآش دندونی:   جمعه 1390/04/24 مامانبزرگم برام یه آش دندونی خوشمزه پخت وپخش کرد. یعنی واقعا"مامان نمیخوادطعم این آشو به من بچشونه؟ باباعلیرضا میشه وساطت کنی؟من دلم میخوادا!!!!!!!!! یعنی این رنگی ها چه مزه ای هستن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابایی ،مامان خیلی محکم منو گرفته میشه نجاتم بدی >>>>.......... ای کاش پوشکم جیب داشت یه کم ازاین آشو میریختم توش وبعدا"یواشکی میخوردم   هورااااااااااااااااااا من از آش دندونی خودم خوردم،امیدوارم همه دندونام راحت وبی دردسر جوونه بزنن مامی جونمم هم برام دندونی پخت ومهمونی داد ...
3 دی 1391

ماهگردپنجم

  اولین مروارید غروب 1390/04/20درزمانیکه 5ماه و5روز سن داشتم اولین دندونم رو به فضای دهانم دعوت کردم.   من پنج ماهه شدم   1390/04/15 دراولین دقایق پنج ماهه شدنم مامان سمانه خونه رو به آتلیه تبدیل کرد. ای وای چرا سر خوردم. ببخشید مامانی اونجا بازم اسباب بازی هست؟؟؟؟؟؟ دارم میام بقیشونم بردارم!!!!!!!!! ای بابا چرا جغجغه مورد علاقمو ازم گرفتی؟ آخ جون خرس پوهم اومد پیشم حالا باهاش کلی لثمو ماساژ میدم. اجازه هست به اینا دست بزنم؟ هورا مامانی اجازه داد. من درتاریخ 1390/04/16 ب...
3 دی 1391

اندراحوالات فرشته چهارماهه

  1390/04/13 مامان سمانه خمیرمجسمه سازی ساخت ویک قالب کوچولو از دست وپای من ساخت.   1390/04/14 ساعت23:48بعدازآموزشهای بابایی برای اولین باز غلتیدم ودمر شدم.   من عاشق حمام رفتنم هرروز میرم حمام وآب بازی.   مامانم عاشق عکاسیه اگه همش بخندم یادش میره لباس تنم کنه پس بهتره برم تو ژست دیدیدجواب داد دوربینو خاموش کرد. 1390/04/08   برای اولین بار توی روروئکم نشستم ولی پاهای فینگیلیم به زمین نمیرسن.   ای باباچقدر لثه ام میخاره......... اینقدر لثه امو خاروندم تا خوابم برد. امروز اول ش...
3 دی 1391