نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

محمدرهامُ الملک

تاريخ : جمعه 12 خرداد 1391 | 20:31 | نویسنده : مامان سمانه 1391/02/31یکشنبه   من یه نقاش ماهرم که حدود یک ماهه کار با مداد رنگی رو آغاز کردم ومیخوام شما رو با مراحل کارم آشنا کنم. بزن . . بریم . . نقاشی . . خب اول هر کار ................. بسم الله الرحمن الرحیــــــــــــــــــم خودمم نمیدونم ولی شایددارم گل میکشم. من در حین نقاشی آوازم میخونم............................ مداد زرد من کجاست ؟میخوام یه بلبل بکشم. خُب دیگه چی بکشم؟؟؟؟؟؟؟ اصلا"بریم یه صفحه دیگه!!!!!!!!!!!! ...
3 دی 1391

افتتاحیه

تاريخ : جمعه 5 خرداد 1391 | 17:49 | نویسنده : مامان سمانه دوشنبه 1391/02/26   مراسم افتتا حیه قسمتی دیگر از سیسمونی   هنوزم کلی افتتاح نشده دارم که به مرور زمان از اونا هم پرده گشایی خواهم کرد. من عاشق ماشین وموتور و............این سبک اسباب بازی هستم وخونمونم به نمایشگاه اتو مبیل تبدیل کردم که حتما یه عکس براتون خواهم گذاشت. من اصلا طاقت نداشتم بابایی سه چرخمو برام مونتاژ کنه وکشتم مامانمو تا کار بابایی تموم شه وچون بابایی خسته بود ونمیشد بریم پارک به رفتن توی پارکینک بسنده کردم وبه گفتن مکررررررررررررررر:   .................بِ یـیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم....
3 دی 1391

روزمادر

1391/02/23شنبه من میدونم که امروز چه روز بزرگیه ولی چون هنوز کوچولوام کاری ازدستم برنمیاد.مسیولیتشو به مامان وبابا واگذار کردم تا بزرگ شدم جبران کنم. اول یه تبریک کوچولو برای مامان خوبم مامانم به مناسبت روز مادر منو برد پارک وکلی باهام بازی کرد.به نظر مامان سمانه شادی وخوشی من بهترین هدیه اس.وچون مامانم عاشق گله امروز این پستو براش گلباران میکنیم.پس این هدیه رو از طرف من بپذیر مامان گلم.   اونجا روببین . . . یه عالمه رز سفید که مامان سمانه دوست داره. این قشنگتره ؟ یا این ؟ یا برگهاش ؟ به نظر من همشون قشنگ...
3 دی 1391

آش میپزیم

تاريخ : چهارشنبه 20 ارديبهشت 1391 | 1:15 | نویسنده : مامان سمانه 1391/02/06چهارشنبه: امروز سالروز شهادت یگانه بانوی جهان هستی حضرت زهرا ست.ومامی جونم که ارادت خاصی به این خانوم داره واسم این حضرت زیبنده آموزشگاهشم هست هرسال توی این روز آش نذری میپزه که من امسال تونستم یه عالمه کمک کنم که امیدوارم موردقبول حق قرار گرفته باشه.   همه چی مرتبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   بی زحمت اون نمکو بدین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! عالی شده...........خدا قبول کنه. بابایی ببین گاز کاملا قطع شده؟؟؟؟؟؟   چی لازم دارید؟؟؟ قاشق بفرمایید   خداروشکر کار تزیینم رو به پایان...
3 دی 1391

ماجراهای راه رفتنم

من از 1390/09/25توانایی ایستادن وراه رفتن با کمک میز و مبل یا هر تکیه گاه دیگه ای رو داشتم ومامان وبابام منتظر بودن که من نهایتا تا یک ماه بعدش راه بیفتم. ومن غافلگیرشون کردم به 2دلیل: 1-برای تقویت نیمکره چپ مغزم وبالا بردن توانایی عملیاتهای ریاضی میخواستم یه مدتی چهار دست وپا برم.   2-چند باری دچار حادثه شدم وترسیدم وتا تسلط کامل دست از تکیه گاه بر نخواهم داشت.   و ایجاد یک تنوع در روند راه رفتن:   معمولا نینیها اول میایستن بعد راه میرن ولی من چون قراره دانشمند بشم باید همه نوع اختراع وکشفی روتوی رزومه ام داشته باشم به همین دلیل در تاریخ1391/02/03ناگهان تصمیم گرفتم حدود 2متر راه برم ودر ت...
3 دی 1391

عروس ماهها خوش آمدی!!!!!

تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1391 | 2:48 | نویسنده : مامان سمانه مامانم میگه: اردیبهشت ماه خرمی کره زمینه،ماهی که نارنجهای شیراز پر از شکوفه میشن،ماهی که توی کاشان جشنواره های گلاب گیری برپا میشه ،ماهی که جشنواره لاله ها بر گزار میشه وخلاصه ماه زیبایی زمینه. مامان وبابام درست یک ماه قبل از اینکه من توی دل مامانم مهمون بشم رفته بودن جشنواره لاله ها. اینم چند تا از عکساشونه.                 من در اولین روز اردیبهشت1391 برای اولین بار همراه مامی وپدرجون ومامان سمانه رفتم حرم حضرت عبدالعظیم. هوا هم حسابی د...
3 دی 1391

دومین بهارزندگیم اومد

باخونه تکونی   به استقبال بهار رفتیم وسال 1391هم ازراه رسید.     اگه گفتین امسال چه سالیه؟؟؟؟   آفرین سال نهنگه.............     من امسال لحظه تحویل سال خواب بودم با این که پارسال نصفه شب بود من بیدار بودم ولی امسال خواب بودم اونم چه خواب عمیقی.................... این هفت سینو ساعت3نیمه شب مامانی به عشق من چید که متاسفانه من سال تحویل در بسترم لالا کرده بودم.     توی هفت سین امسال ما جای 2تا چیز خالی بود 1-ماهی که به رحمت خدا رفت 2-سبزه که مامانم نپسندید مامانم دنبال یه همچین سبزه ای بود تا بخره که قسمتش نشد. ...
3 دی 1391

14ماهگی

تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1391 | 1:15 | نویسنده : مامان سمانه من به مناسبت 14ماهگیم تصمیم گرفتم یه تجربه مهم کسب کنم که  وقتی بزرگ شدم نگم ای کاش تا جثه نحیفتری داشتم اینکارو انجام میدادم . اون کار نشستن توی سبد بود. چشمام خیلی بدتر شدن والبته خیلی دردناک . از مامان به محمد رهام: الهی قربون چشمای ناز ودرشتت برم که میکروبا قرمز ومتورمش کردن.الهی فدای پسر 14ماهه صبورم بشم که با این همه درد بازم برام میخنده.همیشه سالم وشاد باشی یکی یه دونه من. برای شاد کردن دل مامانم که این روزا خیلی نگرانمه،سرمو میذاشتم بین دوتا دستامو بعد از چند ثانیه سرمو بلند میکردم ودادمیزدم: دا ...
3 دی 1391

سیزده به در

تاريخ : يکشنبه 17 ارديبهشت 1391 | 15:24 | نویسنده : مامان سمانه بازم من از امیر حسین مریضی گرفتم وای.............. چشمم عفونت کرد ومامانمم کلی گریه کرد و قربون چشام رفت. من عاشق خواب در طبیعتم .   ا گه گفتین بعد از یه خواب دلچسب چی میچسبه؟؟ کاکائوبا چای ودالی بازی   خجالتم ندید!!!!!!!!!!!! کافیه!!!!!!!!! اینقدر ازم عکس نگیرید لطفا........... من همه جا با خودم ماشینامو میبرم ومشغول کشف علت و نحوه عملکردچرخها شون هستم. حالا وقت پیاده روی ولذت از طبیعته . من عاشق تاتی کردنم ولی هنوز کمی میترسم. که به همراهی مامی مهربون وخاله س...
3 دی 1391