نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

این گل 16ماهه ،خیلی نظیف وماهه

  تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1391 | 3:44 | نویسنده : مامان سمانه 1391/03/29دوشنبه     عیدتون مبارککککککککککککککککک .مخصوصا اونایی که از این روز خاطره دارن.مثل مامانی وبابایی من که توی مبعث سال 1385عهد وپیمان همسری بستن.سالروز متعهد ومتاهل شدنتون مبارک مامان وبابای گلم. تجربه ناموفق مامانی با کلی ذوق وشوق اسباب گل بازی منو آماده کرد وفکر میکرد منم استقبال کنم ولی از اونجایی که من خیلی تمیز ونظیفم حتی بهشون دستم نزدم. مامانی دستامو گلی کرد تا کم کم بیام تو خط ومشغول شم ولی بی فایده بود.چون من از کثیفی اونم به این شدت متنفرم. مامان سمانه هی دایره درست میکرد ومیچید روی هم...
3 دی 1391

شکرانه

تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1391 | 1:32 | نویسنده : مامان سمانه روزهای زیبای تابستانی وعرفانیِِ شعبانتون به خیر وخوشی. میلاد باسعادت مولودین بزرگ شعبان بر همه مسلمانان مبارک. امروز وقتی غذا خوردم ودل گنجشکیم از غذا سیر شد .مامانم گفت پسر نازم برای بچه های فقیر وگرسنه که توی مملکت خودمون کمم نیستن دعاکن.برای بچه های گرسنه وناتوان همه دنیا دعاکن.خدا به دعای شما فرشته ها زود زود جواب میده.نمیدونم درست معنی این حرفهای مامانم رو فهمیدم یا نه ولی میخوام از همین امروز یاد بگیرم که خدای مهربون رو به خاطر همه نعمتهای بی پایانش شکر بگم .خداجونمممممممممم شکرت.بینهایت شکر برای هر آنچه دادی وهر آنچه صلاح ندیدی که بِدی. خدای بزرگ ...
3 دی 1391

زبل خان

  تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1391 | 2:09 | نویسنده : مامان سمانه 1391/03/27شنبه امشب یه حرکتی کردم که مامان وبابا بهم میگن زبل خان.چی کار ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   بعد از شام مامانم منو برد تا دست وصورت وصد البته پاهامو بشوره که نا گهان پریدم وچسبیدم به شیر آب وکل هیکل خودم ومامانم رو با آب یکسان کردم ومامانم اجازه داد تا یه دل سیر آب بازی کنم وبابایی هم زحمت عکاسی رو به عهده گرفت. من خیره به آبهای روی کابینت هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اینم پایان لذت شامگاهی خانواده کوچک ما. ...
3 دی 1391

دکوراتور کیه؟؟؟؟منم دیگه!!!!!!!

تاريخ : دوشنبه 29 خرداد 1391 | 22:26 | نویسنده : مامان سمانه من یه دکوراتور کاملا ماهرم واین علمم هم کاملا"خدادادیه واصلا"وابدا"در هیچ کلاسی هم شرکت نکردم.باور کنید راست میگم!!!!!!!!!!!!!   حتما لازم نیست که طراحیتو بیاری رو کاغذ وکلی پول خرج کنی تا دکور عوض بشه.باور ندارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با من همراه شید تا بهتون ثابت کنم. بزن بریم......................... 3 . . . 2 . . 1 ................ مخاطب:نینیهای هم سن وسال اگه برید زیر کنسول آینه وشمعدون وهمش اونو تکون بدید واصلا"هم ترس از خطرات احتمالی به خودتون راه ندید.اون وقته که مامانتون بیخیال دکو...
3 دی 1391

روز پدر و16ماهگی

تاريخ : شنبه 27 خرداد 1391 | 2:36 | نویسنده : مامان سمانه 1391/03/15دوشنبه   امروز خیلیییییییییییییییییی خبراس اگه گفتین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   1-ولادت امیر مومنان ،حضرت علی وروز پدرای مهربونه. 2-ماهگرد شانزدهم منه. 3-من برای پنجمین بار پیرایش شدم. 4-سالروز قیام 15خرداده         خُب قبل ازشروع مراسم تبریک به پدرای گل بهتره به سر وکلم یه صفایی بدم.که لازمه ی این کار سپردن مو وقیچی برای پنجمین بار به مامان سمانه اس. مامانی لطفا یادم بده چطوری شونه وقیچی رو دستم بگیرم تا از سریهای بعد مزاحمت نشم. مامان سمانه شونه رو باید اینطوری ...
3 دی 1391

نقاش باشی،یه دونه باشی

تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1391 | 3:40 | نویسنده : مامان سمانه 1391/03/12جمعه مامانی دیوار حمام رو کاغذ چینی کرد ومنم مشغول هنر نمایی شدم. خُب حالا کمی آبی ................ واستفاده از هر دو دست توانا. خُب دیگه کجا رو رنگ کنم. بابایی خسته شدم،بیا یه کم دالی بازی کنیم.بعد برم ادامه نقاشیمو بکشم. مرتب درو باز وبسته میکنم ومیگم: دا حالا به افتخار محمد رهام نقاش بزن دست قشنگه رو: دَ....................دَ(دست...دست) ای وای پاهامو ببین...................حالم بدشد!!!!!!!!!!!! چرا مامانم کاغذ چسبوند به دیوار؟؟؟؟؟؟؟؟...
3 دی 1391

تولد دایی ومامان

تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1391 | 1:21 | نویسنده : مامان سمانه 1391/03/09سه شنبه تولد یه دونه دایی نمونه ام دایی جون خوشگلم الهی از خدا عمر طولانی وباعزت هدیه بگیری ودر تمام مراحل زندگیت موفق وپیروز باشی. مامانم امروز بهم میگفت: هروقت دایی جونی رو دیدی بهش بگو دایی تولدت مبارک ولی چه کنم که من فقط میگفتم:   دایی...تَ وهمه میخندیدن .والبته مهم خوشحال کردن دایی بود که من موفق شذم ودایی بوسه بارونم کرد.   توی این عکس من غرق خوابم ههههههههههه دایی جون بده من برات بهترینها رو آرزو کنم وکیکت رو ببرم. ومن بعد از بریدن کیک همه رو قافلگیر کردم ومنقطع وبا ملودی گ...
3 دی 1391

بدو بدو....افتتاحیه

تاريخ : شنبه 13 خرداد 1391 | 1:45 | نویسنده : مامان سمانه 1391/03/07یکشنبه   من عاشق تاب بازیم ومعمولا مامانم منو هرروز میبره پارک تا بازی کنم والبته بعضی روزها هم 2بار. که البته یه چند وقتیه که سروکله غبارهای بدجنس وبیماریزا پیدا شده وما رو خونه نشین کرده.البته من بسی کلافه هستم وخیلی بهانه میگیرم ولی مامانم که سلامتی من براش از هر چیزی مهمتره دائم درحال پرت کردن حواس من وساکت کردن منه.که دراین گیر ودار بابایی یادش افتاد که خیلیییییییییییی وقته قراره میله بارفیکسی پیدا کنه که به این چهارچوبهای حالت داره ما بخوره واین جرقه ای شد تاقسمت دیگری از سیسمونی افتتاح بشه. تقدیر: 1-دست پدرجون ومامی جون...
3 دی 1391

چرخش چرخ

تاريخ : جمعه 12 خرداد 1391 | 20:32 | نویسنده : مامان سمانه من همچنان به دنبال علت چرخش  دایره ای به نام چرخ که بدون در نظر داشتن سایزواندازش همیشه میچرخه.   چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   اگه این موضوع رو کشف کنم دیگه راحتتر کنترل گردش چرخ زندگیم رو به دست میگیرم. این چرخ چه میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چه جاهایی کاربرد داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یادمه وقتی سه چرخه ام رو افتتاح کردم همه بهم تبریک گفتن وگفتن الهی چرخهاش برات بچرخه.یعنی چی؟مگه قراره نچرخه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یادم باشه بزرگ شدم حتما معانی اینا رو از مامانم بپرسم!؟!؟!؟ خدا خیلی بزرگ وقدرتمنده که چرخش ...
3 دی 1391