خانه بازی*3*
درود
وقتتون بخیروخوشی
1392/07/09دوشنبه
طبق روال همیشگی زودتر از ساعت شروع کلاسمون رفتیم تا من یکی دوساعتی بازی کنم واز اسباب بازیهای محیط اشباع بشم بلکه توی کلاسم شرکت کنم.ولی خبرنداشتیم که از اول مهر اونجا کلاس پیش دبستانی دارن وبعد از ظهرها خانه اسباب بازی تعطیله.این شد که منتظر یار شفیقم رایان جون نشستیم وبعدش به همراه هم راهی خانه بازی بوستان شدیم وقرار شد تا 5/30که کلاسمون شروع میشه برگردیم که اونجا حسابی بهمون خوش گذشت وبرم نگشتیم.
کمی از تایم انتظار من برای دوستم به مورد علاقه ترین حرکتم یعنی مقوله"پرتاب"سپری شد .
گلهای مامان زهرا ومامان سمانه
ودر آنِ لحظه من زبونمو کشف کردم
واینکه من چه تواناییهایی درحرکت دادنش دارم
وعکسی که دریک لحظه غفلتم گرفته شد
ورسیدیم به دنیای کودکانه
به به چی کشف کردم !!
من هرچیزی رو هرطور که صلاح بدونم تجربه میکنم.
از سرسره میرم بالا از این قسمت میام پایین .خلاقیت یعنی همین دیگه
حالا برعکس
آماده برای یک پرش جانانه
هوراااااااااااااااااااا
میان زمین وهوا مانده ام
میخوام تو توپا غق (غرق)بشم
نقاشی
سام_من_رایان
مامان نوشت:
عروسکم معمولا هیچ وقت تو وبت از اذیتهات نمینویسم،چون همیشه ارزوم بوده که بچم شیطون باشه والانم راضیم وخوشحال ولی این دوسالگی وچالشهاش دیگه داره امونمو میبره.امیدوارم باورود به سه سالگی این مسائلم تموم شه .خدایا صبرم رو افزون کن
خدا یا به گلم سلامتی بده
خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
بدرود