نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

بیمارستان لاله

1394/4/1 19:19
379 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 4 /اسفند/93

یکشنبه آخرشب رفتیم دنبال حدیثه وآوردیمش خونه مون تا کنار شاهپسرم باشه وفردا درنبود من وبابایی تنها نمونه.

روزهای پراز غمی بود ،مردخونه م مریض بود ونیاز به جراحی داشت درسته مشکلش مهم نبود ولی بازم تحمل دیدنش رو روی تخت بیمارستان نداشتم،ولی خودمو قوی ومحکم نشون میدادم .تجربه ی این فیلم بازی کردن رو توی سال 93زیاد داشتم.

شکر که این سال منحوس که جز غم وناراحتی ومریضی چیزی برای خودم وعزیزام نداشت روبه پایانه.

 

واین عکس هنری از پشت شیشه های نه چندان تمیز بیمارستان

لاله

دوشنبه صبح رفتیم بیمارستان لاله وعلیرضا بستری شد ،برای جراحی اینگوینال دوطرفه.

همه چیز خوب بود،سیستم اداری بیمارستان،دکتر،بهیاران ولی امااااااااااااااااااااان از پرستارای بخش 4 جراحی

پرستارنگم،جلاد بگم بهتره!!!!!!!

 تازه همسر دوست خوبم شقایق جون(بابای ارشان گلی)کلی سفارش ما روکرده بود وتا عمردارم محبتهای اون روزشون روفراموش نمیکنم واین وضع رسیدگیشون بود،بدا به حال اونایی که پارتی ندارن وتوی اون بخش بستری میشن.

علیرضا اپیدورال بود وبیهوش نشده بود ونباید تا ساعت 8شب چیزی میخورد،ساعت 6 بعدازظهر حالش خیلی بد شد ،کلا زیر ورو شد.

مدام بالا میاورد،اندازه دوتا سزارین بخیه داشت ،یکی سمت چپ واون یکی سمت راستش.

سرشم به خاطر نوع بیهوشیش نباید تا 8ساعت بالا تراز سطح بدنش میبود ویا حرکت میکرد.ولی با این وضع مگه میشد

مونده بودم چیکارکنم!!!!!!!!! سرشو بگیرم،دستشو به سمت بخیه هاش ببرم تا نگهشون داره!!غصه بخورم؟آروم باشم .........................

پرستارای لعنتی هم که انگارنه انگار

یه زنگ به دکترنمیزدن،آدم این همه پول بده وبه مریضش نرسن خیلی عجیبه!!

حال علیرضا هی بدتر وبدتر شد وپرستارها هم هیچ کاری براش نکردن تا شیفت عوض شد ویه پرستارگل وسط اون همه گرگ پیدا شد وبه دادمون رسید.

خانم کاظمی که هیچوقت اسمش وچهره ی مهربونش از یادم نمیره کلی ارومم کرد برای علیرضا سرم آوردو کمکمون کرد.

یکی از اون نا پرستارا که اتفاقی گذرش به اتاق علیرضا آورد کلی عصبانی شد که چرا خانم کاظمی به علیرضا رسیده وچرا بهش سرم زده و......گفت:من دیگه دست به این مریض نمیزنم

توی دلم گفتم:به جهنــــــــــــــــــــــم تا الان که مسئولش بودی چه غلطی کردی که از این به بعد نمیخوای بکنی!!!!!

پرستارنیستن که عروسن،همین الان ازاتاق میکاپ اومدن بیرونخندونکیادشون رفته برای چی اونجانعصبانی

خلاصه اون شب لعنتی خودم کنارعشقم موندم ،بماند که تو اون حالش هی میگفت بروخونه،برو پیش بچه،توروخدا بخواب

کلن اون شب علیرضا میگفت سمانه بعد میرفتم کنارش وبالا میاورد واز حال میرفت تا سمانه ی بعدی.

خلاصه اون شب گذشت وفرداش مرخص شدیم

توخونه همه چی خوب بود تا ساعت دو شب

تب شدید اومد سراغ علیرضا وزنگ زدم بیمارستان وخانم پرستارخوبی که تلفن رو جواب داد کمکم کرد تا تب علیرضا رو کنترل کردم.

صبح بعد از صبحانه حالش خیلی بد شد،زنگ زدم اورژانس اومدن وگفتن علائم هشدار قلبی داره ومیخواستن ببرنش بیمارستان فیاض بخش.

علیرضا هم گفت نمیرم،تواون بیمارستان خصوصی کشتنم وااااااااای به دولتی.

خلاصه زنگ زدم به عمو عیسی وشماره یک دکتر رو بهم داد وعلائم علیرضا رو که گفتم ایشونم گفت ببرش نوارقلب ازش بگیرن.

شکر خدا قلبش مشکلی نداشت وساعت دو بالاخره از طریق منشی مطب دکتر که خداخیرش بده به دکتر دسترسی پیدا کردم ودکترگفت سریع بیارش بیمارستان .

رفتیم اورژانس بیمارستان لاله که انصافا عالی بودن ودکتراومد وکلی باهام صحبت کرد.

وعلیرضا تا شب بازم دچار اون علائم شد ولی خفیفتر

خیلی خسته بودم،خیلی داغون بودم ولی شکر که گذشت.

ویه عالمه حرف که نمیشه گفت

هیچوقت مریض نشو عشقم هیچوقت

عروسکم یک روزونیم ازمن وبابابا دوربودی ومثله همیشه آروم ومنطقی به حرفام گوش دادی واصلا حدیثه  جون رو اذیت نکردی منم به قولم وفا کردم وازطرف خودم وبابایی یه هامرکنترلی برات خریدم نازنینم

به محض ورودمونم ازمون طلبش کردی ناقلا

 

پ ن:از حدیثه ی نازنینم واقعا ممنونیم که پسرماهمون رومراقبت کرد انشالله براش توی عروسیش جبران کنیم.

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان کیان کوچولو
2 تیر 94 1:13
خداروشکر سمانه جون که بخیر گذشته منم کاملا درکت میکنم. خدا کنه مردامون هیچ وقت مریض نشن. طاقتش وتسه ما خیلی سخته به خدا. خداروشکر که دیگه حال همسرت بهتره عزیزم
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
آره واقعا انشالله همیشه سلامت واستوار ببینیمشون