دارالمومنین(قسمت اول)
سلام سلام سلام به تو،سلام به من،سلام به ما،سلام به همه یادش بخیر اون زمان که کلاس خاله ناهید میرفتیم اینطوری درشروع کلاس سلام میکردیم وشعر سلام سلام میخوندیم. 1392/03/01پنجشنبه پدرجونم چندروز پیش بهم گفت محمدرهام میای بریم کاشان؟؟ منم گفتم:بله ،پاشو بریم واز اون روز هر ثانیه منتظر رفتن به کاشان بودم درحدیکه چهارشنبه بعدازظهر که پدرجون رفت فروشگاه تا طبق هرروز که میرم خونشون عصرونه مورد علاقه م( شیرکَ کَ یو =شیرکاکائو/ بستنی نارنجی =بستنی نونی میهن که بسته بندیش نارنجی رنگه) رو برام بخره یک شیون وگریه ای راه انداختم که بیا وببین،مبنی بر اینکه: پدرجون رفت کاشان منو نبرد،بهش زنگ بزن برگ...