نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

27ماهگی وسفر

1392/2/29 14:03
486 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه 11اردیبهشت92ساعت 19:15بلیط داشتیم برای مشهد،بله درسته امام رضای مهربون درسومین بهارزندگیم برای سومین بار برام دعوتنامه فرستاد.واین اولین باری بود که من با قطار به شهر امام مهربونیها میرفتم.اگه دعام مستجاب بشه برای همه اقوام ودوستان به ویژه دوستان وبلاگیمون دعا کردم.

با ورود به حرم ودیدن ضریح میگفتم:سلـــــــــــــــــــــــــــام امام یِضاوبا خروج میگفتم :خدافظ امام یِضا

اول از اونجایی شروع میکنم که مامانم با کلی تلاش من وبابام رو از خواب عصرگاهی بیدار کردخمیازه وراهی شدیم وکلی تو ترافیک بودیم کلافهوبا استرس فراوان استرسودر آخرین لحظات رسیدیمچشم ووقتی رسیدیم جلوی درب ورودی واگن،گفتم:"" مامان سمانه ببین،قطاره ""ومامان سمانه متعجب وحیرانتعجبتازه یادش افتاد که اون قرار بود این جمله رو به من بگه.نیشخند

من توی این سفر خیلییییییییییی مامانم رو اذیت کردممنتظر وبه قول مامانم خیلییییییییییی پسر بدی بودمناراحتیکی از آزارهام این بود که به هیچ عنوان حاضر نبودم دست کسی رو بگیرم بعدم که راضی شدم فقط دست هلنا رو میگرفتم ویه بار نزدیک بود توی یکی از ایستگاهها که برای نماز توقف داشتیم گم بشم متفکرویا دست خاله ی مامانم رو میگرفتم وانگارمامان بنده خدام هیولاست از دستش فرار میکردمهیپنوتیزم ومامانم همش میگفت :محمدرهام تو بچه ی منی،مسئولیت تو با منه انقدر مزاحم دیگران نشو ولی کو گوش شنوا!!!!!!!!!اینم بگم که بنده با هیچ جایزه وسخن خوشی هم نرم نشدم خلاصه که اشک مامانم رو درآوردم گریه،بسه دیگه بیشتر براتون نمیگم که باعث شرمساریهخجالتفقط اینم بگم که شنیدین میگن :کتک مامان گله ،هرکی نخوره خُلهزبان،من دیگه خُل نیستم چون توی این سفر مامانم برای اولین باریک ضربه نثارم کرد البته هنوزم ناراحته ولی وقتی یاد خاطرات سفر میفته میگه حقش بود.خنثی

 

اینجا آماده شدم تا برای اولین بار بریم حرم(پنجشنبه1392/02/12)

مشهد

تا مامانم گفت:محمدرهام یادت باشه به پدرجون زنگ بزنیم وروزمعلم رو تبریک بگیمتشویق من بهانه گیری رو آغاز کردم وگفتم :میخوام برم دنبال پِییَجونم

خوبه مامی جونم همراه ما بود وبهش تبریک گفتیمتشویق وگرنه یه سوژه دیگه هم برای بهانه گیری داشتم.

مشهد

اینجا درپاسخ به جمله ی مامانم که گفت:بشین یه عکس خوشگل بندازم گفنم:نیمیخوام عَس بندازم

مشهد

ومامانم دیگه بیخیال عکس وعکاسی از من شد تا یه روز که  امیرحسین اومده بود اتاق ما مهمونی ودوتایی روی یک صندلی نشستیم ومن گفتم:مامان سمانه عس بگیر

مشهد

بذار هُپشو بِکِشمفرشته

مشهد

 

مشهد

میخوام بَگَلِش کنمبغل

امیرحسین برخلاف من عاشق عکس گرفتنه ودرحالی هم که باشه به دوربین نگاه میکنهنیشخند

مشهد

وبالاخره پایان سفر وقطاربرگشت ویک عشقولانه دیگر از امیرحسین ومن

مشهد

اینم عکس من وخاله ی مامی جونم که از دست من آسایش وآرامش نداشت ویاد دورانی که خودش کودک دوساله داشت افتاد.

مشهد

 

مامانم کلی برنامه برای 27ماهگیم داشت میخواست کیک بخره وجشن بگیریم ولی انقدر اذیتش کردم که رسما"بیخیال شد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

ملی
28 اردیبهشت 92 19:38
زیارت بخیر رهام جون
ولی کار بدی می کنی حرفه مامان جونت رو گوش کن من می فهمم اون الان با موهای فر شده اش چه حالی داره


ممنون خاله جون،دارم شِتالت میکشم
مامان کیان کوچولو
29 اردیبهشت 92 2:35
زیارتتون قبوول عزیزم ..
سمانه جون چقدر از دست محمد رهام شدی ...........
چهره اش که خیلی مظلومه کاری نکرده ...

آخی خاله ی مهربوونمون ..



مرسی گلم،صبره دیگه متاسفانه محدوده
مامان نیکان
30 اردیبهشت 92 0:15
به به زیارتها قبول باشه .انشالله سفر بعدی سفر به خانه خدا باشه.التمای دعا
محبوبه مامان الینا
30 اردیبهشت 92 8:47
زیارت قبول عزیزمااااااااااااای وروجک شیطون بلای ناز چه کردی با مامانی که مجبور شده ضربه بزنه بهت اشکال نداره بزرگ میشی یادت میره


مرسی عزیزم ،شیطونی خاله جونی
مامان نیکان
31 اردیبهشت 92 12:29
سلام زیارتتون قبول انشالله سفر بعدی سفر به خانه خدا باشد.


ممنون عزیزم خیلییییییییییییی دعای زیبات به دلم نشست ان شالله قسمت شما هم بشه
سارا مامان راستین جون
4 خرداد 92 13:21
زیارت قبول انشاالله همیشه به سفر. سمانه جون همه ی بچه ها توی این سن همینطوری هستن من هم وقتی راستین همین سنی بود رفتم کیش و حسابی هم بهمون خوش گذشت


ممنون عزیزم ،درسته عزیزم کارای رهام طبیعی بود خدا باید به من صبر بیشتری عطا کنه
مامان سانلی
4 خرداد 92 17:38
سلام سمانه جون......
زیارتتون قبول باشه.....زیارت شما هم قبول باشه رهام جونم........
قربون عس گرفتنت...


سلام عزیزدلم،ممنون خانومی گل
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
6 خرداد 92 1:39
به به زیارت قبول.مییبنم که گل کاشتی آقایعنی سمانه جون چنان بعضی روزها برام یادآوری شد که زبونم از گفتنشون قاصره ولی تا اعماق وجودم میسوزه
خدا خیر بده امیر حسینو قدمش خیر بوده انگار



ممنون دوستم ،میبنم که هممون از این خاطره های خوشگل وبه یاد موندنی داریم
آره والا
ღ منا مامان امیرسام ღ
6 خرداد 92 1:49
زیارتتون قبول دوستم.
من کااااااااااملا درکت میکنم.اینکه شما مادرشی و ...
اینکه دستت رو نمیگیره
اینکه کتک مامان گله
خوشحالم که عذاب وجدان نداری چون من داشتم.بعد از سفر که اومدم دیدم تو همه بلاگها مثل ما همه نوشتن که نی نی گولوهاشون رو ...راستش یکمی خیالم راحت شد
اای خدا که نمیذاری ازت عکس بگیرند.
کاملا شبیه به سفر ماست فقط ما با ماشین رفتیم
دیدی فسقلیها تو جمع میرن خودشون رو لوس میکنند.
من کهاما از طرفی هم


دقیقا خیلی بد بود ولی الان که بهش فکر میکنم هم حرصم میگیره وهم خنده ام
مامان افسانه
7 خرداد 92 0:58
زیارتتون قبول باشه


شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
10 خرداد 92 15:18
زیارت قبول خاله جون
چرا مامانتو اذیت کردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ مامان ب این گلی داری!
قربون تو پسمل 27 ماهه برم


ممنون خاله جون،نمیدونم خاله شاید دوری از بابایی علتش بود
خدانکنه خاله گلم