نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

سفر به قریه سپهسالار

1391/10/3 23:16
1,425 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ودرود فراوان

1391/04/27

ما با ماشین پدر جون (به علت مصرف کمتر آلاینده سربی ولذت از وجود پدرجون ومامی جون ودایی جون)  راهی روستای سپهسالار شدیم ومن توی ماشین خواب بودم که ناگهان از صدای خنده وصحبت خانواده بیدار شدم ودیدم ای دل غافل همه دارن از سد  لذت میبرن ومن تنهایی توی ماشین خوابیدم .ولی چون همه حواسشون به من بود سریع متوجه بیداریم شدن واومدن پیشم.مامانی من رو بغل کرد وگفت :پسرم سد یه جای گود بزرگیه شبیه یه وان خیلی بزرگ توی دل کوه که آب باران وابهای سطحی توی اون جمع میشه وبعد از یک سری مراحل میاد توی لوله کشی شهری وبعدش خونه های شهرمون .تا من وتو وبقیه بچه ها بتونن بنوشن وآب بازی کنن.خلاصه ناز دونه ی من اینجا سد امیر کبیر است.

سد

 

سد

مامان نوشت:الهی قربون اون دستای کوچولوت برم فرشته ی مهربونی من.

 

سد


بعد از رسیدن به سپهسالار بارون شدیدی باریدن گرفت ومامانم بهم گفت:

عزیز مادر ،فرشته ی خوش قدمم،آسمون این دِه به خاطر وجود تو که اولین باره اومدی اینجا داره همه جا رو آب پاشی میکنه.سفر

من هم از این بارندگی استفاده کردم ودر سوییتی که اجاره کرده بودیم عبادت کردم.مدل جدید سجود من به درگاه ایزد منان.سفر

سفر

بعد از مدتی صبر وتحمل باران قطع شد که کاملا"مشخص بود موقتیه وما راهیِ کوه سرخ شدیم تا امامزاده ابراهیم رو زیارت کنیم.

پله های مسیر امامزاده

سفر

من ومهربان دایی

سفر

تکیه بر منبر بزرگان

سفر

من کلی از محیط امامزاده وآرامش لذت بردم ویه عالمه بدو بدو بازی کردم.سفر

سفر

وبازهم به خاطر وجود من که مسافر کوچولوی این امامزاده هستم.امامزاده در حال غبار روبی بود.

سفر

 

 
تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1391 | 2:27 | نویسنده : مامان سمانه

 

وبازهم شروع بارندگی در مسیر برگشت از امامزاده

چه دلچسب است لباس گرم پوشیدن در اواخر اولین ماه تابستان.

 

سفر

سفر

 

در راستای استقلال در کوه نوردی نزدیک بود سقوط کنم.خنده

دوستان گل این عکس نمایشیه فکر نکنید واقعیه وما چه پدر ومادر دل سفتی!!!!!!!!

سفر

مامان نوشت:

من فدای تو ودستان بلورین ودوچشمان سیاهت.

سفر

اینجا داشتم از مامانم میخواستم تا در این لذت باما شریک بشه.

سفر

 

 

سفر

 

سفر

 

 

1391/04/28

من از دایی جون بازیِ پرتاب سنگ در آب یاد گرفتم.

 

سفر

قطرات زیبای آب رو ببینید!!!!!!!!بر اثر پرتاب سنگهای من دارن توی هوا میرقصنلبخند

سفر

تکیه بر شانه های مهربان پدر.......با تو به عرش میروم بابایی.

سفر

ومن متعجب از این تغییر ناگهانی در لباس پوشیدن وسرمای هوا

سفر

 

سفر

 

سفر

 1391/04/29پنجشنبه

وباز هم آب بازی

سفر

سفر

 

سفر

 

سفر

 

سفر

 

سفر

 

ووداع من ومامی جون مهربون با رودخانه وآب بازی.

سفر

 

 

 در مسیر بازگشت به روستای آیگان رفتیم وامامزاده ها هارون وهاشم را زیارت کردیم .وکم کم هوا رو به گرمی رفت ومنم کم کم لخت شدم.

تعبیر مامانی برای این عکس:

بزرگ مرد کوچک ،تنها درجاده ی خاکی زندگی.

سفر

ونظاره به مسیر پیش رو.

سفر

 وبرای اولین بار آلبالو چیدم.

سفر

 

سفر

پیش به سوی شهر شلوغ وآلوده خودمان سفر

درمسیر بازگشت در پارک جنگلی جهان نما ناهار خوردیم.که این پارکم جزءکشفیات بابابزرگ جون ِمامان سمانه است .البته در زمانهای بسیار دور که در نزدیکی این پارک شهرکی وخانه ای وجود نداشت.

ما این پارک رو به اسم غلامعلی میشناسیم چون موسسش آقای مهندس غلامعلی بنان است.

من بعد از یک استراحت کوتاه در ماشین وشارژشدن توسط مامانی کلی توی پارک دویدم وبازی کردم.

به قول بابایی از کجا به کجا اومدیم؟؟؟؟اوه اوه خیلی گرمه من همش بهونه میگرفتم وعرق میریختم ومامانی میگفت:

دیگه چیکار کنم نازدونه ام از این بیشتر که نمیتونم لختت کنم .

سفر

مامانبزرگ مامان سمانه برام یه میوه کاج که هنوز کال بود پیدا کردو من ازش به عنوان توپ استفاده کردم.

سفر

 کمی اندیشه

سفر

 وشروع دویدن

سفر

 

سفر

 

سفر

وشروع گل بازی .

سفر

چه کیفی داره............به به ...........مامان سمانه فقط زیر چشمی نگام میکنهکلافه جرات نداره چیزی بگه چون همه بهش گفتن بذار بچه کیف کنه بعد ببرش بشورش.آبِ گرمم که هست.نیشخندسفر

 سفر

 وای دستهام رو ببینید!!!!!!!!!

سفر

یکی کمکم کنه بشورمشون

سفر

 دایی ببین

دَ.................>یعنی دست

سفر

 باید خودم دست به کارشم این مامانم که فقط بلده از من عکس بگیره.

سفر

 سفر

 خیلییییییییی سنگینه.

دایی جون چطوری این رو به افتخار من از ماشین تا اینجا آوردی؟؟؟؟؟

سفر

 دستمو بکنم توش بیشتر تمیز میشه!!!!!!

سفر

 

 حیف شد که دستم از اینجا رد نشد.اینهاهمش علایم بزرگ شدنمه.

 مامان نوشت:

عزیزکم،من از شادی تو شادم ولی نگران بودم که از این آلودگیها بیمار نشی که شکر خدا ،فرشته ها مواظبتت کردن دلبرکم.

عسلکم ببخشید این پست طولانی شد این عکسها گلچینی از صدها یادگاری زیبایی است که از تو بر صفحه دیجیتال نقش بسته.

سلامت وشاد باشی قلب طپنده زندگیم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)