نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

دارالمومنین(قسمت اول)

1393/3/18 19:16
616 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام

سلام به تو،سلام به من،سلام به ما،سلام به همه

یادش بخیر اون زمان که کلاس خاله ناهید میرفتیم اینطوری درشروع کلاس سلام میکردیم وشعر سلام سلام میخوندیم.چشمک

1392/03/01پنجشنبه

پدرجونم چندروز پیش بهم گفت محمدرهام میای بریم کاشان؟؟

منم گفتم:بله ،پاشو بریم

واز اون روز هر ثانیه منتظر رفتن به کاشان بودم درحدیکه چهارشنبه بعدازظهر که پدرجون رفت فروشگاه تا طبق هرروز که میرم خونشون عصرونه مورد علاقه م(شیرکَ کَ یو=شیرکاکائو/بستنی نارنجی=بستنی نونی میهن که بسته بندیش نارنجی رنگه) رو برام بخره یک شیون وگریه ای راه انداختم که بیا وببین،مبنی بر اینکه:

پدرجون رفت کاشان منو نبرد،بهش زنگ بزن برگرده منم ببره

قرار بود با ماشین پدرجون اینا بریم ومن اصلا از این قضیه خوشحال نبودم ومدام میگفتم :

با ماشین قِمز(قرمز) خودمون بریم

تا اینکه بابایی باهام صحبت کرد وقانع شدم که بهتره با یه ماشین بریم ودرست نیست برای چهار نفر ونصفی دوتا ماشین راه بندازیم.چشمکومنم که به گفته مامانم،آقــــــــــــــــا ومنطقی هستم قانع شدم وپذیرفتم.

کاشان93

 

با ما همراه باشید

 

 

وساعت 6صبح به مقصد قم وزیارت حضرت معصومه راه افتادیمآرام

توی ماشین بابایی نقش صندلی ماشین رو بازی کرد ومن توی بغلش خوابیدم،این ژستم حاکی از اخمویی بنده نیستاااااااااا،مرد باید جذبه داشته وشکم،منم جفتشو دارمچشمکاین اخمها یه مرحله قبل از خوابه اونم درحالتی که خورشید خانوم صاف تو چشمام نگاه میکردخندونک

کاشان93

شادانه بعد از یک چرت کوتاه،که قرار بود بلند باشه ولی با صدای چیکی دوربین پاره شد وکوتاه شدخطاامان از دست این مامان دوربین به دست وهمیشه درصحنهعصبانی

رفتیم قم وجمکران وصبحانه خوردیم (من سفیده تخم مرغ خوردم،اگه تخم مرغ آبپز باشه من فقط سفیده شو میخورم)وراهی کاشان شدیم.چشمکتوی هرتوقفگاهی با ذوق میپرسیدم:

اینجا کاشانه؟؟؟رسیدیم؟؟

خلاصه که خیلی برای دیدن کاشان ذوق داشتمآرام

کاشان93

خیلی وقت پیش وقتی مامان تازه این عینکو خریده بود ،به نوشته ی روی شیشه ش اشاره کردم وطبق معمول همیشه که هرنوشته ای رو سوال میکنم،پرسیدم اینجا چی نوشته؟؟

مامان گفت:مارک عینک رو نوشته،نوشته پلیس

از اون روز دیگه اسم این عینک شده عینک پلیسخندونک

اینجا هم به بابایی گفتم بذار عینک پلیسو بزنم بعد ازم عسک بگیرزبان

کاشان93

ازاونجایی که کنترل یک آقا پسر سه ساله توی ماشین کار سختیه،برای جلوگیری از خستگی من،بنده آزادم هرحرکتی انجام بدمچشمک

مثلا شیرجه زدم این وسط وسرکچلم مورد عنایت نوازشهای پدرجونانه ومامی جونانه قرار گرفتخنده

کاشان93

ایستادم وبرتکیه گاه پدرجون تکیه زدم ودلبری کردمخندونک

کاشان93

اینجا هم مثلا لالا کردمگیج

کاشان93

با پدر نیمچه کشتی گرفتمزباندرحد بضاعت مکانشیطان

کاشان93

تارسیدیم رستوران وناهار خوشمزه ای خوردیم وراهی جوجه پرندگان(باغ پرندگان)شدیم،این قسمت سفر فقط وفقط به خاطر شادی وکیف بنده که عاشق حیواناتم طراحی شدبوسولی من درخواب نازی بودم وباعث افسوس همه شدشاکیوهر چی صدام زدن به هوش نیومدمغمگینتا اینکه مامانی گفت صبر کنید خودم الان بیدارش میکنمخندونکوباصدایی رسا گفت:

محمدرهام اون جوجه هه رو ببین ،چقدر خوشگله!!

ومن به زور وبا عشق چشمامو باز کردم وانگار نه انگار که درخواب هفت پادشاه بودم،شاد وشنگول دویدم به سمت قفسها

کاشان93

منِ خواب آلود درحال دویدنگیج

کاشان93

 

کاشان 93

 

کاشان93

 

کاشان93

این اولین باری بود که میدیدم طاووس پرهاشو باز میکنهبوس

کاشان93

 

کاشان93

قفسهای پرنده ها خیلی ریز بود وعملا نمیشد ازشون عکسهای خوبی گرفت برای همین مامان سمانه از بیوگرافی هاشون برام عکس گرفتزبان

کاشان93

 

کاشان93

کاشان93

من ودرناهای تاجدار

کاشان93

 

کاشان93

این جناب هاپو نسبت به ما آلرژی پیدا کرد

علت؟؟؟

این سگها خیلی بیحال بودن وهمشون خواب بودن بابایی برای تحریکشون رفت جلوی قفسشون وادای پارس کردن درآورد واین هاپو بابابایی مسابقه گذاشت.

یکی بابایی ،یکی هاپو

حتی وقتی بعد از چند دقیقه هم از جلوشون رد شدیم با دیدن بابایی شروع به پارس کردن ،کرد وکلی از دستش خندیدیم.خندونک

کاشان 93

 

کاشان 93

کاشان 93

 

کاشان 93

 

کاشان 93

 

کاشان 93

 

کاشان 93

 

کاشان 93

 

کاشان 93

 

کاشان 93

این عکس از تخمهای باقرقره به سفارش من گرفته شدزبان

کاشان 93

وهمچنین این تخم کبوترها

کاشان 93

ودیدار با پرندگان به طاووس،عروس پرندگان ختم شد

پیش به سوی چرندگان

کاشان 93

 

کاشان 93

 

کاشان 93

 

کاشان 93

 

کاشان 93

 

کاشان 93

 

کاشان 93

 

کاشان 93

همزیستی اهو وشتر

کاشان 93

 

کاشان 93

 

کاشان 93

من ومهربان پدرمحبت

کاشان 93

 

کاشان 93

اینم از گربه اصیل ایرانی که خیلی کمیابه،پس این گربه ها که توی کوچه خیابونا فراوونن کجایی هستن؟؟

لابد ""چینی""هستن مثله تمام جنسهای بازار این روزهای ایران

کاشان 93

 

کاشان 93

 

کاشان 93

وبازهم سنگ واب وپرتابمحبت

کاشان 93

این عکس پاسخ سوال خیلی از دوستان رو میده!!خنده

آیا میدانید عروسک گردانها از کجا نفس میکشند؟؟از کجا پیرامون خودرا میبینند؟؟

کاشان 93

 

کاشان 93

اینم دستگاه تقطیر که برای گلابگیری ویا هرنوع عرق گیاهی ازش استفاده میشه

مامان برام توضیح داد که برگ گل محمدی رو همراه آب توی اون دیگهای بزرگ میریزن وبخار حاصل از جوشیدن آب وحرارت دیدن گلها(تبخیر) از طریق اون لوله ها وراد مخزنهایی که داخل حوضچه هست میشه وبراثر عمل میعان بخارها خنک میشن وبه مایع تبدیل میشن،مایع ِحاصل گلاب ناب محمدی هستش که عطر وطعم بی نظیر وخواص بیشماری داره.

کاشان 93

تفسیر مامان سمانه برای این عکس:

محمدم و محمدی ها

کاشان 93

طبق روال سالهای پیش بزرگترها از گلاب کعبه مشغول خرید شدن ومن که برای اولین بار اینجا اومده بودم مشغول آب بازی شدمزبان

 

کاشان 93

 

کاشان 93

آب پاشونکبوسرو دقیقا یک ماه زودتر برگزارکردمخنده

کاشان 93

توی مسیر رفت به قمصر از کنار این میدون رد شدیم ومن با دیدن این دلفین دادزدم پدرجون وایسا

وایسا

ولی صدای من بین همهمه ی صحبتهای بزرگترها گم شد ومامانم گفت پسرم هنوز نرسیدیم برای چی وایسیم؟؟

که من زدم زیر گریه وگفتم:

من از دست پدرجون ناناحتم،دیگه دوستش نمیشم!!اصلا میرم مامان قلی میشم(این جمله ی آخر مشخصه که توسط چه شخصی استفاده میشه؟؟)

درکمال ناباوری مامانم زد زیر خنده وپدرجونم ماشین رو متوقف کرد وگفت:

چرا پدرجون ؟؟چی شده مگه؟؟

منم گفتم:اونجا بهت گفتم وایسا به حرفم گوش نکردی!!!اصن انگار نه انگار!!!دیگه دوستت نمیشم!!!میخواستم برم پیش دلفینه

پدرجون مهربونم ازم عذرخواهی کرد وبهم قول داد درمسیر برگشت دلفین رو برام پیدا کنه ونگه داره تا من برم پیششبوس

ورفتیم ودرسایه سار مادر با جناب دلفین عکس گرفتمبوس

کاشان 93

 

کاشان 93

 

کاشان 93

وقتی رسیدیم به اقامتگاهمون من با بابایی کلی فوتبال بازی کردم وحسابی خسته شدم .غمگینانقدر خسته که حتی نمیتونستم بخوابم وهمش بهانه میگرفتم وناله میکردم.سوالولی بازم میخواستم به بازی ادامه بدم ووقتی دیدم کم کم جبروت مامان داره به نمایش گذاشته میشه با چهره ای مظلوم گفتم:

مامانی چرا منو اینطوری نگاه میکنی،قیافتو اینطوری نکن خیلی زشت میشی،مهربون باش،شاد باش

من خیلی دستم درد میکنه،اصلن نمیتونم راه برم

وبا شنیدن این جمله مامان غش کرد از خنده ومنو درآغوش گرفت وخوابیدیم

ادامه دارد........................

 

 

پسندها (2)

نظرات (3)

ღمونا مامان امیرسام ღ
19 خرداد 93 2:29
همیشه به سفر و گردش عکسها مثل همیشه عالی اونجایی که شیرجه زده پیش پدرجونش خیلی بانمک بود و خصوصا قسمت اخر که شما عصبانی شده بودی
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
ممنون عزیزم ههههه بیشتر ازمن دوست تازه آشنام ناراحت بودخداییشم حقیقته!!گاهی شعور بچه ها از بزرگترها بیشتره
شقایق.مامی ارشان
19 خرداد 93 23:02
ای جان چ خوب ک رفتی کاشان خاله ای دیدی بالاخره پدرجون بردت کاشان؟ همیشه ب گردش عشقم خوش باشی
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
جاتون خالی،ممنون خاله جونم
✿✿✿ الهه مامان روشا جون✿✿✿
26 خرداد 93 10:43
همیشه به سفر. خدا رو شکر حسابی بهتون خوش گذشته. دست پدر جونم درد نکنه که زحمت کشیدن و این گل پسر ما رو بالاخره بردن کاشان. سمانه جونم عکساتون خیلی خوشگل شده. محمد رهام جونمم حسابی دلی از عزا دراورده و آب بازی کرده.
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
ممنون عزیزم چشمات خوشگل میبینه عزیزم