نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

دارالمومنین(قسمت آخر)

1393/3/18 20:38
567 بازدید
اشتراک گذاری

مجدادا سلام

1392/03/02جمعه

با ادامه سفرنامه مون به دیار سهراب درخدمتتونیممحبت

این درخت انار خوشگل دقیقا روبروی ورودی حمام فین بود ،من موفق به دیدن این حمام تاریخی که میدونم از اون جویبارها وفواره های مورد علاقه ی من داره نشدم،چون بسیار بسیار شلوغ بود ومامان سمانه درواپسین لحظات به باباعلیرضا گفت برو بلیطها رو پس بده نمیریم.غمگینبه منم قول داد در فرصتی که  انقدر شلوغ نباشه من رو برای بازدید بیارهچشمکومن نیز پذیرفتمبوس

کاشان93

با ما همراه باشید

درحال تماشای درخت انار که تا حالا ندیده بودم

کاشان 93

به جای حمام فین از نمایشگاه ماهیهای زینتی دیدن کردیم چشمک

کاشان93

 

کاشان93

با جناب لاک پشت  ملاقات داشتم وکلی بهش غذا خوروندمزیبا

کاشان93

یه بارم کمی انگشتمو خوردخندهولی از علاقه من نسبت بهش کم نشدبی حوصله

کاشان93

 

کاشان93

ماهی گلی ها روتماشا کردم ویاد ماهی گلی عیدمون افتادم که مردغمگینومامان وبابام یاد جمله من که بهشون میگفتم: آب ماهی گلی رو عوض کنید تا زنده بشه افتادن ویا ایام کردنبغل

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

بعد رفتیم به سمت آبشار نیاسر که به دلیل حجم جمعیت وترافیک شدید از آبشار رفتن هم منصرف شدیم واینجا برای صرف ناهار واستراحت ساکن شدیمزیبا

ناهار من ومامانم زرشک پلو با مرغ بود وناهار بابایی که عاشق قیمه ست،خورشت محبوبشگیجوقتی بابایی بهمون تعارف کرد مامان از غذاش خورد ولی من گفتم نمیخوام

بعد که سیر شدم یه مرتبه هوس کردم وبا لحنی با مزه درحالیکه قاشق به دست به سمت غذای بابایی میرفتم ،گفتم:

خب حالا یه کم از قیمه ی بابایی بخورم،یه کمم از برنج بابایی بخورم،به به چه خوشمزه ست

وباعث کیفور شدن همه شدم وکلی همشون قربون صدقه م رفتنمحبت

بعد لباس راحتی پوشیدم ومشغول آب بازی وسنگ بازی شدممتنظر

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

گل شقایق،همون همیشه عاشق چیدم واز پر پر شدنش غصه خوردمغمگین

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

بعد از انصراف از آبشار به سمت سرچشمه ورصد خانه وچارتاقی رفتیم که رصد خانه چون جمعه بود تعطیل بود.

وقتی مامان وبابام داشتنتابلوی چارتاقی رو میخوندن با سرعت نور رفتم بالای کوه ،طوریکه تا چشم برگردوندن ومن رو دیدن یک لحظه ترسیدن وبه سمتم دویدنترسو

کاشان93

 

کاشان93

ومن از دیدنشون ترسیدم ویک لحظه خواستم بدوم پیششون که بابایی داد زد همونجاوایساراضیچون اگه با همون سرعت برمیگشتم قطعا اتفاق خوبی نمیفتادتعجب

بعد از اینکه بهم رسیدن کلی تشویقم کردن که انقدر قوی وزرنگمتشویق

کاشان93

عکس های پدرو پسری

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

عشقولانه ی مادروپسریمحبت

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

این حوض بزرگ توی حیاط مسجد هستش وآب از زیر مسجد وارد این حوض میشه وبعدشم توی رود جاری میشه،سرچشمه هم پشت مسجد هستشبوسآب بسیار زلال وخنک که مملو بود از ماهیهای رودخانه ای ریزودرشتبوس

کاشان93

 

کاشان93

پدرجون گل ونوه ی یکی یه دونه شبوس

کاشان93

شروع یک اب بازی جانانهمحبت

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

من با این اقا پسر که اسمش اشکانه دوست شدم ومامانم با مامانش،که اصالتا برای همین منطقه بودن ومامانم کل اطلاعات چشمه ومنطقه رو از دوستش پرسیدزیبا

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

یکی از بومیها بهمون گفت مواظب باشید کناره های جوی خرچنگها پنهان شدنبوس

کاشان93

من خیلی از آب بازی کردن توی آب زلالی که پراز ماهی بود لذت بردم وحسابی بهم خوش گذشتمحبت

کاشان93

انقدر بهم خوش گذشته بود وکیف کرده بدم که با وجود اینکه میلرزیدم حاضر نبودم از آب بیرون بیام وبا داستان ومصیبت آوردنم بیرونبغل

کاشان93

این عکس از سرچشمه هستش که درش رو بسته بودن ومامان به زور دوربین رو برد داخل وعکس گرفتتشویق

کاشان93

واز خستگی بیهوش شدمبغل

کاشان93

وقتی برای صرف چای توی استراحتگاه متوقف شدیم مامانم منو نشوند روی صندوق تا کفشامو از توی ماشین بیاره که وقتی برگشت با این صحنه مواجه شدخنده

کاشان93

 

کاشان93

واستراحت درارتفاع چه لذت بخشهمحبت

کاشان93

سفر خیلی خوبی بود ومن بالاخره به کاشان محبوبم رسیدم واز دیدن زیباییهاش بسیار لذت بردمبغل

پشت صحنه:

واقعا حیف شد که اون شاخه جلوی چشممه وعکسم رو خراب کرده

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

 

کاشان93

مامان نوشت:

به قول مامان اشکان

شعور بچه ها خیلی بیشتر از بعضی بزرگترهاست

پسرنازم با وجود بچگیش وسرمای آب ، تحمل کرد وآب رو کثیف نکردتشویق

کاشان93

 

تا درودی دیگر

بدرودبای بای

 

پسندها (7)

نظرات (8)

شقایق.مامی ارشان
19 خرداد 93 23:09
کلی کیف کردم از خوندن خاطرات سفرت گل نازم ایشالا همیشه بر ی سفرهای خوشگل و عکساشو برامون بزاری قلبون تو چچل خان بوووووس
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
ممنون خاله شقایق جونم که برامون وقت گذاشتیداداشی رو ببوسین لطفا
مامانی
19 خرداد 93 23:25
سلام.توفیق الهی نصیبتان شده شریف بیارید.منتظرتونیم
♥مرجان مامان آران و باران♥
20 خرداد 93 1:17
ممنون عزیزم سر زدی به مت ببوس گل پسریو
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
خواهش میکنم عزیزم
بابا علیرضا
20 خرداد 93 13:47
بسیار لذت بخش بود خوندن و یاد کردن خاطرات با قلم زیبای شما
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
ممنون همسرجونم
مامانی
20 خرداد 93 23:09
سلام عزیزم ممنون از حضورتون خانومی هرچه تعداد که دوست دارید میتونید جزء بردارید بعضی دوستان یه جزء برداشتن بعض ها هم بیشتر البته الان فقط سه جزء دیگه مونده اگه هر سه جزئ رو میخوایین تا واستون ثبتش کنم منتظر جوابتون هستم
مامانی
21 خرداد 93 0:19
سلام عزیزم ببخشید من انقد امشب میرمو میام عزیزم یکی دیگه از بچه ها یه جزء رو برداشت با اجازه منم واسه شما جزء 22 رو ثبت کردم ان شائ الله حاجت رواشی التماس دعا
مامانی
21 خرداد 93 11:04
عزیزم جزء 22 سهم شماست نه 23
✿✿✿ الهه مامان روشا جون✿✿✿
26 خرداد 93 10:50
وای خدا بهش رحم کرده.راست میگی اون شیب تندو اگه میخواست برگرده خیلی خطرناک بود. دلم خواست عین محمد رهام تنی به آب بزنم.از بس الان گرمه همچین شرایطی رو میطلبه جان رفته روی ماشین نشسته قربونش بشم که سرمای آبو تحمل کرده.
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
آره واقعا منم اونجا به زور خودمو نگه داشتم قربون مهربونیت ودخمل نازت الهه جون