بزرگمرد کوچک
سلام نازدارمن،سلام دلدارمن
خوبی خوشگلم؟؟؟؟
نمیدونم از کجا بنویسم از چی بگم؟؟از بغضی که تو گلومه؟؟؟از لحظه اولین ارتباط تغذیه ای؟؟؟؟نمیدونم!!!!!
چه زود گذشت،انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی وتوی چشمام نگاه کردی،ماه من تو یادت نیست ولی من هیچ وقت یادم نمیره اون لحظه ای رو که خانم پرستار گذاشتت بغلم تا بهم شیر دادن رو یاد بده،حلاوت وشیرینی اون حس قابل توصیف نیست،علاوه بر اون حس قشنگ یک استر س هم داشتم
اگه نخوره چی؟؟؟؟؟اگه شیر خشکی بشه چی؟؟؟؟؟نه!!!!!!نباید اینطوری بشه،پسرم باید از شیره وجودم وروزی که خدا بهش داده استفاده کنه ،تا در آینده سالم وقوی وباهوش باشه،یعنی شیر من کفاف شکم این طفل معصوم رو میده؟؟؟؟؟و................
ودر آخر میگفتم:سمانه امواج منفی نفرست از لحظه ای که درونشی لذت ببر
این مکالمه ای بود که با ضمیر خودم داشتم ودرحالی بود که چشم از توی چشمات بر نمیداشتم،بعدها حتی سعی نکردم بهت شیشه وپستونک بدم که مبادا دیگه شیر خودمو نخوری ،اون روزها گذشت وامروز یعنی 13بهمن 91درحالیکه دوروز تا پایان دوسالگیت فاصله داریم باید به این سبک ارتباط عاشقانه خاتمه بدم،مصمم شدم که از شیر بگیرمت ولی با چه حالی ؟!!!!؟؟؟؟؟
دلم گرفته،راه گلوم بسته اس،چطوری باید تاب بیارم وقتی ملتمسانه میگی:
مامان میمی بده،ووقتی میبینی تعلل میکنم میگی:مامان سمانه میمی کوشولو بده
خدایااااااااااااا کمکم کن ،نمیدونم چرا انقدر در مقابل این طفل 2ساله ناتوان شدم!!!!!!!!!
هفته اول فروردین ماه سال 90رو هیچ وقت یادم نمیره ،کل اون هفته رو شبها تا صبح نخوابیدی ومن بیچاره پا به پای تو گریه میکردم تا بالاخره بردمت دکتر ودکتر ابطحی که واقعا زبر دسته معاینه ات کرد وگفت این بچه سالمه واز وزنش مشخصه که شیرت کیفیت خوبی داره وبعد از معاینه من تشخیص داد که شیرمن کمه وباید خوراکیهای پرکالری بخورم تا تو عزیزترینم سیر بشی وبخوابی،داشتم از استرس میمردم.از دکتر پرسیدم باید بهش شیر خشک بدم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟گفت:هرگـــــــــــــــــــز،مهم کیفیف شیرته که عالیه ،کم بودنش هم با خوردن شما ونترسیدن از اضافه وزن درست میشه،منم که عاشق شما وشیر خوردنت بودم اضافه وزن رو به جون خریدم وتبدیل شدم به یک مامان گردلی.
مامی جون مهربونت بلافاصله بعد از برگشتمون از دکتر منو بست به مغز وکباب و...... وبعد از یک ساعت سینه هام پر از شیر شد وشما خوابیدی ومن وخانواده ام که توی این هفته مراقب من وشما بودن به آرامش رسیدیم وبه یه خواب عمیق فرو رفتیم.بازم از محبتهای بی پایانشون ممنونم
حدودا از یک ماه پیش شیر نیمه شبها رو حذف کرده بودم ودیگه وقت اون رسیده بود که بقیه وعده ها هم حذف بشه ولی انگار تو نازنین پسرم فهمیده بودی وقانون شکنی کردی درحالیکه قرار بود ساعت یک بامداد 13بهمن آخرین وعده ات باشه ،ساعت 5صبح با گریه وشیون طلب شیر کردی وآخرین وعده حلالترین خوراک دنیا رو نوش جونت کردی،امیدوارم راحت بپذیری که دیگه بزرگ شدی ونباید شیر منو بخوری زیباروی من.
شرح حال:
13بهمن رفتیم تولد دسته جمعی واز غروبش شماکمی بداخلاق بودی وهربار طلب شیر میکردی حواست رو پرت میکردم وبهت خوراکی میدادم ،4-5روز اول خیلی بیقرار شیر بودی واذیت شدی وگریه میکردی شب اول ودومم تا صبح چند بار بیدار شدی که من اصلا انتظارشو نداشتم.ولی با هم کنار اومدیم.
الان که برات مینویسم 14روز از اون روز میگذره وهنوزم یک یا دوبار در روز میگی ومن بیتفاوت رفتار میکنم،انگار اصلا چیزی نشنیدم وشماهم مثل یک جنتلمن واقعی بدون اصرار وتکرار میری .قربونت برم که انقدر باهوشی،پس کی فراموش میکنی مامان جونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
توی این مدت خونه پدرجون اینا بودیم یعنی فقط دو،سه روز خونه خودمون بودیم وکمک خانواده گلم توی این پروسه رو هرگز فراموش نمیکنم.
روش از شیر گرفتن:
مدت زیادی بود راجع به این موضوع تحقیق میکردم وبه این نتیجه رسیدم که بچه هایی که به کمک صبرزرد یا چسب زخم و...........از شیر گرفته میشن توی روزهای اول خیلی عصبی وآشفته ان وضربه روحی میخورن وبا شنیدن اظهارات دوستم مبنی بر اینکه استفاده از این روشها کار چندان درستی نیست وباید تدریجا بچه رو از شیر گرفت عزمم رو جزم کردم که از این روشها استفاده نکنم.واز تصمیمیم راضیم چون تو خوشگل مامان اصلا تاثیر روانی قابل رویتی بعد از این جدایی نداشتی، این سخن بزرگان روانشناسی کودک که میگن بچه رو از شیر که گرفتید از آغوش نگیرید خیلی موثروکلیدیه.
امیدوارم زودتر این مسئله رو فراموش کنی وهمه روزها ولحظه هایی که با هم داشتیم بشه خاطره ای که از قلب من هیچ وقت زدوده نمیشه.
از همون روز اول جرقه ای توی ذهنم زده شد تا جدایی خاطره انگیزی با شیر مادر برات رقم بزنم ،تا زمانیکه کاملا فراموش کنی وقت دارم تا بیشتر از خلاقیتم استفاده کنم،منتظر سورپرایز من باش نفس مادر.
به وسعت مهر مادریم دوستت دارم
فرشته ی نازم