نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

بزرگمرد کوچک

1391/11/27 18:20
488 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازدارمن،سلام دلدارمن

خوبی خوشگلم؟؟؟؟

نمیدونم از کجا بنویسم از چی بگم؟؟از بغضی که تو گلومه؟؟؟از لحظه اولین ارتباط تغذیه ای؟؟؟؟نمیدونم!!!!!

 

 

چه زود گذشت،انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی وتوی چشمام نگاه کردی،ماه من تو یادت نیست ولی من هیچ وقت یادم نمیره اون لحظه ای رو که خانم پرستار گذاشتت بغلم تا بهم شیر دادن رو یاد بده،حلاوت وشیرینی اون حس قابل توصیف نیست،علاوه بر اون حس قشنگ یک استر س هم داشتم 

 

اگه نخوره چی؟؟؟؟؟اگه شیر خشکی بشه چی؟؟؟؟؟نه!!!!!!نباید اینطوری بشه،پسرم باید از شیره وجودم وروزی که خدا بهش داده استفاده کنه ،تا در آینده سالم وقوی وباهوش باشه،یعنی شیر من کفاف شکم این طفل معصوم رو میده؟؟؟؟؟و................

ودر آخر میگفتم:سمانه امواج منفی نفرست از لحظه ای که درونشی لذت ببر

 

 

این مکالمه ای بود که با ضمیر خودم داشتم ودرحالی بود که چشم از توی چشمات بر نمیداشتم،بعدها حتی سعی نکردم بهت شیشه وپستونک بدم که مبادا دیگه شیر خودمو نخوری ،اون روزها گذشت وامروز یعنی 13بهمن 91درحالیکه دوروز تا پایان دوسالگیت فاصله داریم باید به این سبک ارتباط عاشقانه  خاتمه بدم،مصمم شدم که از شیر بگیرمت ولی با چه حالی ؟!!!!؟؟؟؟؟

 

 

دلم گرفته،راه گلوم بسته اس،چطوری باید تاب بیارم وقتی ملتمسانه میگی:

 

 

مامان میمی بده،ووقتی میبینی تعلل میکنم میگی:مامان سمانه میمی کوشولو بده

 

 

خدایااااااااااااا کمکم کن ،نمیدونم چرا انقدر در مقابل این طفل 2ساله ناتوان شدم!!!!!!!!!

 

هفته اول فروردین ماه سال 90رو هیچ وقت یادم نمیره ،کل اون هفته رو شبها تا صبح نخوابیدی ومن بیچاره پا به پای تو گریه میکردم تا بالاخره بردمت دکتر ودکتر ابطحی که واقعا زبر دسته معاینه ات کرد وگفت این بچه سالمه واز وزنش مشخصه که شیرت کیفیت خوبی داره وبعد از معاینه من تشخیص داد که شیرمن کمه وباید خوراکیهای پرکالری بخورم تا تو عزیزترینم سیر بشی وبخوابی،داشتم از استرس میمردم.از دکتر پرسیدم باید بهش شیر خشک بدم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟گفت:هرگـــــــــــــــــــز،مهم کیفیف شیرته که عالیه ،کم بودنش هم با خوردن شما ونترسیدن از اضافه وزن درست میشه،منم که عاشق شما وشیر خوردنت بودم اضافه وزن رو به جون خریدم وتبدیل شدم به یک مامان گردلی.

 

 

مامی جون مهربونت بلافاصله بعد از برگشتمون از دکتر منو بست به مغز وکباب و...... وبعد از یک ساعت  سینه هام پر از شیر شد وشما خوابیدی ومن وخانواده ام که توی این هفته مراقب من وشما بودن به آرامش رسیدیم وبه یه خواب عمیق فرو رفتیم.بازم از محبتهای بی پایانشون ممنونم

 

حدودا از یک ماه پیش شیر نیمه شبها رو حذف کرده بودم ودیگه وقت اون رسیده بود که بقیه وعده ها هم حذف بشه ولی انگار تو نازنین پسرم فهمیده بودی وقانون شکنی کردی درحالیکه قرار بود ساعت یک بامداد 13بهمن آخرین وعده ات باشه ،ساعت 5صبح با گریه وشیون طلب شیر کردی وآخرین وعده حلالترین خوراک دنیا رو نوش جونت کردی،امیدوارم راحت بپذیری که دیگه بزرگ شدی ونباید شیر منو بخوری زیباروی من.

 

 

شرح حال:

13بهمن رفتیم تولد دسته جمعی واز غروبش شماکمی بداخلاق بودی وهربار طلب شیر میکردی حواست رو پرت میکردم وبهت خوراکی میدادم ،4-5روز اول خیلی بیقرار شیر بودی واذیت شدی وگریه میکردی شب اول ودومم تا صبح چند بار بیدار شدی که من اصلا انتظارشو نداشتم.ولی با هم کنار اومدیم.

 

 

الان که برات مینویسم 14روز از اون روز میگذره وهنوزم  یک یا دوبار در روز میگی ومن بیتفاوت رفتار  میکنم،انگار اصلا چیزی نشنیدم وشماهم مثل یک جنتلمن واقعی بدون اصرار وتکرار میری .قربونت برم که انقدر باهوشی،پس کی فراموش میکنی مامان جونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

توی این مدت خونه پدرجون اینا بودیم یعنی فقط دو،سه روز خونه خودمون بودیم وکمک خانواده گلم توی این پروسه رو هرگز فراموش نمیکنم.

 

 

روش از شیر گرفتن:


مدت زیادی بود راجع به این موضوع تحقیق میکردم وبه این نتیجه رسیدم که بچه هایی که به کمک صبرزرد یا چسب زخم و...........از شیر گرفته میشن توی روزهای اول خیلی عصبی وآشفته ان وضربه روحی میخورن وبا شنیدن اظهارات دوستم مبنی بر اینکه استفاده از این روشها کار چندان درستی نیست وباید تدریجا بچه رو از شیر گرفت عزمم رو جزم کردم که از این روشها استفاده نکنم.واز تصمیمیم راضیم چون تو خوشگل مامان اصلا تاثیر روانی قابل رویتی بعد از این جدایی نداشتی، این سخن بزرگان روانشناسی کودک که میگن بچه رو از شیر که گرفتید از آغوش نگیرید خیلی موثروکلیدیه.

 

 

امیدوارم زودتر این مسئله رو فراموش کنی وهمه روزها ولحظه هایی که با هم داشتیم بشه خاطره ای که از قلب من هیچ وقت زدوده نمیشه.

 

 

از همون روز اول جرقه ای توی ذهنم زده شد تا جدایی خاطره انگیزی با شیر مادر برات رقم بزنم ،تا زمانیکه کاملا فراموش کنی وقت دارم تا بیشتر از خلاقیتم استفاده کنم،منتظر سورپرایز من باش نفس مادر.

 

 

 

به وسعت مهر مادریم دوستت دارم

 

 

 

فرشته ی نازم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

شقایق(مامان محمد ارشان)
27 بهمن 91 17:35
وایی اشکمو در آوردی سممانه جون
من گریم میـــــــــــــــــــــــاد


وااااااااای شرمنده ام شقایق جون ،عذر میخوام عزیزم
مامان کیارش
27 بهمن 91 18:37
دیگه واسه خودت مردی شدیــــــــــــــــــــــــا


ممنون خاله جون
مامان کوثری
27 بهمن 91 18:40
اگر دنبال تقویم 92 با عکس کودکتون هستین!!! اگر میخواهید جشن تم دار بگیرین !!!! حتما سری به مابزنید و طرح های زیبا و بینظیر ما رو ببینید http://temparti.blogfa.com/ هر طراحی که شما بخواهید تو سریع ترین زمان انجام میشه
هیراد و عمه لیلاش
27 بهمن 91 21:14
سلام ، هیراد جون توی مسابقه شرکت کرده لطفا به وبلاگش بیایید و کمکش کنیدارزومند ارزوهای شما
مامان محمد و ساقی
27 بهمن 91 21:37
ای جونم سمانه ی عزیزم
چه با احساس نوشتی گلم
سمانه جونم من هم از ماه 20 تا 22 فقط یه شیفت به محمد شیر میدادم.شب ها فقط.روز از شیر خبری نبود تا عادتش کمتر بشه.بعد هم مجبور شدم(مجبور به دلیل بیماریم) یه دوای سبز مالیدم دیگه نخورد.ولی خوابش خیلی خوب شد و با شیر پاستوریزه کنار اومد.
امیدوارم خاطره ی خوشی برای محمدرهام به جا بزاری


الهی هیچ وقت بیمار نباشی دوست جونم وهمیشه تندرست وسلامت باشی.خداروشکر که محمدجان زود با این قضیه کناراومده .محمدمنم دیگه داره عادت میکنهXX
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
28 بهمن 91 1:20
آخی عزیزم خیلی زیبا نوشتی تمام فکر و خیل ها و حرف های خودم که با به دنیا اومدن روشا از ذهنم میگذشت واسم یادآوری شد.
امیدورم که تو این پروسه هم موفق باشی دوست چونم.


ممنون دوست خوبم
محبوبه مامان الینا
28 بهمن 91 7:39
واااااااای سمانه جون خیلی سخته که مجبوری به نگاه ملتمسانه بچه ت بی تفاوتی نشون بدی همش احساس میکنی که مادر سنگدلی شدی اما خب بالخره این هم یه مرحله از استقلال کودک هستش و چاره ای نیست باید تحمل کنی.موفق باشی عزیزم


آره واقعا خیلی دردناکه،مرحله سختیه
ممنون دوست خوبم
مامان نیکان
28 بهمن 91 11:32
آفرین به پسر گلم که صبر پیشه کرد و در مقابل این عادت بزرگ تحمل به خرج داد.
میبوسمت گل پسرم


ممنون خاله جون
عمه اریسا کوشمولو
28 بهمن 91 14:08
وای سمانه جون ...اشکم درومد بخدا هنوزم بغض دارم ...خیلی قشنگ بود حس مادری رو درک کردم
انشالله همیشه محمد رهام خوشگلم سالمو سلامت بانشاط کنار مامانو بابای مهربونش باشه
میبوسمتوووووووون



به خدا شرمنده تونم قصد نداشتم ناراحتت کنم دوست جون

بووووووووووووووووووس برای دوست مهربونم
خاله مرمر
28 بهمن 91 14:47
واایی مامانی بدجوری دلم گرفت الهی بمیرم همش اون جمله یه کوشولو میمی بده رو با خودم تکرار میکنمو بیشتر دلم میگیره
اما خب پسرمو دیگه مردی شده و باید تحمل کنه. میگن اولین غمی که تو دل یه بچه به وجود میاد غم از شیر گرفتنشه. امیدوارم این غم هر چه زودتر جاشو به شادی بزرگی بده و برای همیشه از دل فرشته کوچولومون بره و هیچ وقت هیچ غمی تو دلش خونه نکنه


شرمنده ام دوست جون
چه جمله قشنگی الهی اولین وآخرین غم بچم باشه
میبوسمتت
مونا مامان امیرسام
28 بهمن 91 23:57
عززززیزم دل ادم برای اون نگاه معصومشون و لبای سرخ کوچولو که میگه می می کباب میشه.
در عوض خیلی از رفتارهاشون بهتر میشه سمانه عزیزم.
به محمدرهام گلم هم بابت اینکه دیگه برای خودش مردی شده تبریک میگم.
یه بوووس جانانه ابدار از طرف من برای محمدرهام گلم


کاملا درسته دوست جونم،ممنون بابت تبریکت امیرسام نازمو ببوس
مونا مامان امیرسام
28 بهمن 91 23:58
ممنون دوست خوبم که به ما سرزدید.
منم همیشه به یاد شما و گل پسرت هستم


عاشق جفتتونم
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
29 بهمن 91 0:58
خوش به حالت من لذت شیر دادن به حسام رو خیلی نچشیدم چون خیلی بد شیر می خوردو مجبور شدم شیر خشک بهش بدم.الان که مطلبت رو خوندم گریه ام گرفت خوش به حالت از شیر گرفتن هم لذتی داره برای خودش
امیدوارم خیلی اذیتت نکنه من که به حسام پستونک می دادم چند وقت پیش ازش گرفتم و بهش ندادم دیدم بچه م اذیت می شه طاقت نیاوردم و دوباره بهش دادم.


واااااااااااای ببخش دوستم،نه بچم اصلا اذیتم نکرد خودشم الان خیلی بهتره،مریم جونم برای ترک عادت دادن این فسقلیها باید خیلی مصمم باشی چون با نگاه مهربونشون راحت میتونن شکستت بدن.
مامان کیان کوچولو
29 بهمن 91 13:53



اما سمانه جون بچه های شیر خشکی که خنگ نمیششن .....


مگه من گفتم خنگ میشن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟