خانه بازی*1*
سه شنبه1392/03/21
همراه مامانم ودوستهای خوبمون رفتیم خانه بازی بوستان والبته مامانم قصد خریدم داشت که اونجا حسش پریده بودوهیچی نخرید
منم که چندروزیه به خاطر خداحافظی با پوشک از پوپ دادن ممانعت میکنم بعد از دوسه روزی که به همین دلیل حالم خیلی بد بود با دیدین استخر توپ محبوبم شاد شدم وکلی خندیدم،مامانمم چیزی نمونده بود از شوق بزنه زیر گریه ،چون دوروز بود که من نه بازی میکردم ونه میخندیدم فقط گریه میکردم ودراز میکشیدم ومیگفتم :
حالم بده بلیم دکتر
ولی اونجا هم حال روحیم خوب شد وهم حال جسمیم چون حواسم رفت به بازی واعتصاب رو شکستم ودلم خوب شد
تونل بازی
سرسره رو اینطوری هم میشه رفت بالا
آآآخجون نقاشی
این نقاشی که جلوی دستمه رو یه اقا پسر به نام پارسا کشید وبهم هدیه داد وخودش میگفت که تانک برام کشیده
این سرسره برای سن من بزرگ بود ولی من تند تند رفتم بالا ولی میترسیدم بیام پایین وهمونجا نشستم وکمی فکر کردم.
همشم به مامانم میگفتم:
حالا چیکاکنیم؟؟؟(حالاچه کارکنیم؟؟؟)
من دیگه آقا شدم وبر ترسم بعد از کمی تامل غلبه کردم واومدم پیش مامانم
به ترتیب:
من-سام-رایان
این جامپینگم برای سن من نبود ولی خیلییییییییی کیف داد
سلام رایان
پشت پنجره چرا؟؟؟؟؟بیا بریم تو خونه،تعارف نکن دوستم،اینجا بَده
پنجره رو هم میبندم که راحت باشی!!
دالی مامان سمانه
سه خوشگل وخوش تیپ درحال پاساژگردی
بعد دوستام رفتن خونه ومن ومامانم راهی خانه بازی بعدی شدیم ویک ساعتی هم اونجا بودیم.
بازم بپربپر
بازم سرسره واستخرتوپ
کمی بازی فکری
وکمی برج سازی به علاوه بازیهای قبلی انجام دادم وبا زور وتلاش بسیار زیادِمامانم از اونجا اومدم بیرون،خلاصه که جای همه ننیها خالی خیلی عالی بودقراره از این به بعد به طور منظم بریم خانه بازی
بعدم رفتیم پیش دکتر جون مهربونم برای چکاب وعرض دلتنگی که خداروشکر همه چیز خوب ونرمال بودفقط وزنم برای اولین بار توی این 28ماه کم شده بود که دکتر گفت :برای وروجکیهامه والان هم وزنم نرماله ومشکلی نیست.
به امید بازیها وشادیهای مضاعف ،خدانگهدار