آب وآتش
1392/03/17
آخرین روز تعطیلات چهارروزه ما بود وبابابایی شما رو بردیم بوستان آب وآتش واز اونجایی که عاشق آب بازی هستی فکر میکردیم خیلی بهت خوش بگذره ویه عالمه لباس وتجهیزات برات برداشتیم.البته به قدر انتظار من استقبال نکردی ولی کاملا"حق داشتی چون هیچ بچه ای اندازه ی شما اونجا نبود وشما بین اونها یه نینی تمام عیار بودی ولی با این حال بهت خیلی خوش گذشت وبابایی بهت یاد داده بود دستت رو بگیری جلوی فوران آب وبعد از این حرکت وپاشیدن آب روی خودت ،باسرعت نور تا چندین متر اون طرفتر فرار میکردی وصدای طنین قهقهه ات دل ودین من رو میبرد،همیشه بخند آرام جااااااااااااانم
این عکسها مربوط به پارکیه که نزدیک بوستان حضرت ابراهیم (آب وآتش)بود
جون ودلم،مربا وعسلم ارتفاع پله ها رو ببین !!!!!!هنوززوده پسرکم
وروجک مامان وامداد مهربان پدر
برفراز پله های مرتفع
از قلل پیشرفت وسعادت صعود کنی عمرمادر
انشالله از تونل سختیها ومشکلات زندگیت هم با لبخند واقتدارو موفقیت بگذری پسرقشنگم
هورااااااااااااا
توی مسیر بین پارک وبوستان یه اسب خوشگل درحال آموزش دیدن بود ،نمیدونی چطوری دنبالش میدویدی ماهِ من،میگفتی:
میخوام بگیلمش،میخوام سوالش بشم
بعد نگهبان مجموعه با لحن کودکانه ای پرسید:
دوست داری سوارش شی؟؟؟؟؟
از دویدن ایستادی وگفتی:
بله،دوست دالم
ایشون:نمیترسی؟؟؟؟؟؟؟
محمدرهام:نه نمیتَسم
نگهبان متعجب وخیره به من
من:نه عمو مگه ترس داره،اسب حیوون خوب ونجیبیه
ایشون:آفرین به این مادرنترس وبچه ی مثل خودش شجاعش ورو به محمدرهام
عموجون اجازه نمیدن سوارشی برو آب بازی کن ،باشه!!!!!
محمدرهام:باشه
عکس کلی البته نه چندان زیبا
لحظات اولیه ورود ومعارفه توسط آقای پدر
عزیزم تو تمام زندگیمی
خودت که میدونی عاشق چشماتم،بی عشق تو از زندگی بیزارم
درست وقتی که لبخندتو دیدم همون لحظه به آرزوم رسیدم
وقتی راه رفتن آموختی دویدن بیاموز دلبرکم،وپس از آن پرواز را.
دویدن بیاموز چون هرچیزی که بخواهی دوراست،وهرقدرکه زود باشی دیر!!!!!!!!
وپرواز را بیاموز نه برای اینکه از زمین جدا باشی،برای آنکه به فاصله زمین تا اسمان گسترده شوی
قربون چشمات که به سایه ی مامان وبابا می نگرد،نازدار مه جبینم
وااااااااااای باز این فسقلی ماشین دید!!!!!
اسکیت روی ماشین به سبک حمیدخان(اسم این پسره حمید بود)
تو خیره به ماشین ومن همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
ورود به محدوده استقرار حمید وماشینش وطرح یک طرح رفاقت زیر بنایی وکاربردی
با اجــــــــــــــــــــــــــــــــازه
حمید جان خیلی جنتلمن بود وبهت اجازه داد بازی کنی ولی دوست گردلیش اومد وبه طرز وحشتناکی ماشین رو از دستت کشید ،برام مثل شاه میبخشه وزیر نمیبخشه تداعی شد.پسر نازم خیلی خوبه که توی هرورودت به اجتماع یه درس میگیری من عاشق این نکته هام،شما اولش ناراحت شدی ولی با دوجمله ی من قانع شدی وبه بازی خیس شو فرار کن ِ خودت ادامه دادی.
بدو بدو کن،کوچولوی بزرگ اندیشم
بدو بدو کوچولو به اینجاها نگاه کن
با چشمون قشنگت قطره ها رو طلا کن
پیش به سوی ماشین وحرکت به سوی تفرجگاه بعدی
پله های ورودی پارک نهج البلاغه
محمدرهام:
من دیگه آقا شدم،بُزُگ شدم،خودم میام دستمو نگیر
یاس خوشرنگ وبوی من درجوار یاسهای سفید
وبازهم :
من فدای تو به جای همه دنیا تو بخند،توبمان ،تو بتاب
من درحال تماشای این قسمت از پارک که خیلی دوستش میدارم بودم.
سیاهی دوچشمانت مرا کُشت
قربون لبهای غنچه ایت
گل خوشبوی من داره گلها رو بو میکنه
بازم دزد:
داشتیم با بابایی گل میگفتیم وگل میشنیدیم که ناگهان صدای جیغغغغغغغغ بنفش ریموت ودیدن دربهای باز ماشین ،رشته افکارمون رو گسست .من به بابایی که شوکه شده بود گفتم :
بدووووووو علیرضا بدووووووووووو
وخودم هم مضطرب وپریشان شما رو بغل کردم وباتمام توانم اون سربالاییها وپله ها رو میدویدم که درست وقتی که نفس کم آورده بودم بابایی زنگ زد وگفت:
قبل از من پلیس سررسیده بوده وبا درهای باز ماشین مواجه شده بوده ودرها رو بسته بوده
ولی خدایی من درفکر سرعت عمل این دزدهام توی همین فاصله ی کم تمام ماشین رو زیرورو کرده بودن حتی لباسهای شما،وهرچی پول توی ماشین داشتیم (40-50هزارتومن) رو برده بودن .
خیلی حالمون گرفته شد نه برای پول چون این مبلغ الان واقعا بی ارزشه،برای اینکه اطرافمون چه خبره؟؟؟؟؟؟چند وقت پیش دوچرخه ی خاله سارا وپل جلوی پارکینگ رو دزدیدن،دوبارم که قرعه به نام ماشین ما افتاد .توی همین تعطیلات هم شرکت دایی جان رو زده بودن وهرچی پلان ونقشه داشتن رو به همراه کامپیوترهاشون دزدیده بودن،خدا بهمون رحم کنه واقعا"