رزوئلا
سلامی به طراوت سلامتی
خوبید؟؟خوشید؟؟سلامتید؟؟
اصلا"اصلا"دوست ندارم یه همچین پستهایی رو بنویسم ولی بیماری هم یه قسمتی از زندگیه ونباید نادیده گرفته شه!!!فقط امیدوارم این پستهای وبلاگ ماه پسرم خیلی کم باشن خیلیییییییییییی
بفرمایید ادامه مطلب
عروسکم،ماه من، تاج سرم ،قندعسلم
همیشه سالم باش لطفا"
همیشه شاد وخندون باش
زندگیمو زیر ورو کن ولی سالم باش
از فرط خستگی به حد جنون برسونم ولی شاد باش
هستم که باشی ،پس باش!!!!!!!!
امید زندگیم پنجشنبه 30خرداد 92درحالیکه داشتم کمی به مامی جونت کمک میکردم تا آخرین قسمتهای وسائل خونشون رو جمع کنه،خاله ساراگفت سمانه!!این بچه یه کم داغ نیست؟؟نترسیا ولی انگار داغه شایدم گرمشه،بیا خودت چکش کن.
آخه شما چسبیده بودی به خاله سارا وبه قول خودت داشتی کمکش کتابا رو بسته بندی میکردی
اومدم دستمو گذاشتم رو پیشونیت وغم عالم ریخت تو دلم.....
تب!!!!!!!!!!!!!
از صبح که از خواب بیدار شد سرکوک نبود،یعنی چش شده؟؟؟؟؟؟؟
خاله سارا ومامی جون با دیدن چهره من دلداریم دادن وگفتن:
حساس بازیتو شروع نکن،مریض شده دیگه بچه اس!!!!!انقدرمریض میشه تا بزرگ شه،این چه قیافه ایه؟؟؟و...........
خلاصه با بابایی فرستادمت بری خونه تا درجه ات رو بیارید والبته سه چرخه ات رو مونتاژ کنید،چندروزی بود خیلیییییی سراغشو میگرفتی!!!!!
درجه گذاشتم وددم بلهههههههههههههه
38/5
خیلی باسرعت تبت زیاد میشد،سریع حاضر شدیم وبردیمت بیمارستان آخه ساعت 11شب بود ودکترت نبود.دکتر اورژانس معاینه ات کرد وگفت هیچ مشکلی نداری وبرای علت تب باید آزمایش بدی.آزمایش خون رو یه خانوم جوون ازت گرفت وبهت میگفت:
رهام آلبالو خوردی؟؟میخوام ازدستت آب آلبالو بگیرم،بعدم برای اینکه از دیدن خون نترسی همش گفت:
وای چقدرهندونه وگیلاس خورده بودی ،ببین چقدر آب دارن!!!!!!
ولی انگاراون بنده خدا داشت روضه میخوند ،من وتو های های گریه میکردیم،بعد آزمایش حالت بد شد توی محوطه بازی بیمارستان چنان لرزی کردی که نزدیک بود از ترس بمیرم،خوب شد سوییشرتوشلوارت همرام بود سریع بهت پوشوندم،یه خانوم که حال من وتو رو دید اومد کمکم تا لباست رو تنت کنم وبه خودمم آب داد وروبه شما گفت:
پسرم گریه نکن،ببین مامانت چه حالی داره!!ببین چقدرناراحته!!
به منم گفت:
تب که مریضی نیست برو تو بخش بچه ها رو ببین ،از ظاهر بچت معلومه که سالم وقویه،دیگه بچه سرما نخوره که بچه نیست!!!!!
دوسه ساعتی طول کشید تا جواب آز آماده شه وتوی این فاصله هم بابایی برات کله پاچه خرید ویه کوچولو خوردی ولرزت هم از بین رفت بعدشم تند تند بهت آبمیوه میدادم تا بدنت خونسازی رو شروع کنه.
خداروشکر جواب آزمایشت کاملا سالم بود ونشون داد که علت تب ویروسه.دکتر گنگ شیفت شبم برات آمپول سفتراکسیون تجویز کرد وبرات زدیم وتا صبح تبت قطع شد.
غافل از اینکه..........................
به این آمپول اشتباه تجویز شده،اصلا نیازی نبود واین آمپول فقط روند بیماری رو چندروز به تعویق انداخت .یعنی سه شنبه غروب مجدادا تب کردی اونم چه تبی!!!!!!!!!!!به هیچ عنوان کنترل نمیشد،یبوست شدید هم همچنان داشتی وعلتشم ترس از پوپته(پی پی) واین یبوستت درست از وقتی از پوشک گرفتمت شروع شده،خلاصه چهارشنبه پنجم تیر بردمت پیش دکتر ابطحی وعفونت ویروسی تشخیص داد وبهت سفکسیم داد ولی تردید تو قیافه دکتر مشهود بود!!انگار از تشخیصش مطمئن نبود واین اولین باری بود که دکتر رو توی این وضع میدیدم وبهم گفت حتما یکشنبه بهم زنگ بزن.
وااااااااااااااااااااای گل من نمیدونی توی این روزا چی بهم گذشت،هزاربار از خدا خواستم درد وبلات رو توی جون من بریزه،زبان از گفتن زجری که کشیدم قاصره،مردم به خدا مردمهمش نگرانی ،همش درجه،همش دیدن صعودجیوه به بالای عدد38،همش افکارمنفی وبد،گریه ،بیخوابی،کمردرد وکتف در از بس تو روبغل گرفتم وراه بردم ،داغوووووووووووووووووون بودم داغوووووووون
تا اینکه شنبه به سرم زد ببرمت دکترگوارش،پیش خودم گفتم:اگه این تب عفونی بود با سفکسیم باید بهبود پیدا میکرد ،حتما باید ربطی به این یبوست داشته باشه،قطعا دکترا تشخیص ندادن.
شنبه شروع به تحقیق کردم وبالاخره از دکتر اقبالخواه برات وقت گرفتم،با پدرجون رفتیم دکتر وبابایی هم از سرکاراومد مطب دکتر.نمیدونم این دکتر چطوری این همه اسم ورسم داره ،من که جدا"برای خودش وطبابتش متاسفم.یعنی حتی دست بهت نزدفقط از دور زیر چشمی دیدت پسرگلم حتی یه نیم نگاه به جواب آزمایشت ننداخت،فورا خودکارش رو توی دفترچه ات رقصوند وبرات مترو نیدازول نوشت وگفت :
تبش برای روده هاشه اگه تا پسفردا قطع نشه باید بستری شه ،اینم بده بخوره آخر هفته بیارش!!!باید آزمایش بده.من وبابایی هاج وواج نگاش کردیم بعد من شروع کردم به سوال که با اون تشخیص مسخره وجوابهای مسخره ترش قلبمون رو وایسوند.نمیدونی این دکتر بی کفایت با من وبابایی چه کرد!!!
تا خونه گریه کردم محمدم،همش میگفتم خدا چرا بچه من!!!!!من که انقدر حساسم ومواظب بهداشتشم!!!!!!!
بعد از اینکه کمی آروم شدم بابابایی تصمیم گرفتیم ببریمت پیش دکترفرید ایمانیزاده که استاد حاذقی درزمینه گوارش کودکانه ودرضمن خودشم فوق تخصص گوارش کودکان داره،الهی خدا عمر این پزشکان مسئول ومتعهد رو هزار ساله کنه.خلاصه هرچی به مطبش زنگ زدیم کسی پاسخگو نبود وتصمیم گرفتیم ببریمت بیمارستان مفید درسته معطلی زیادی داشت ولی خیالمون راحت میشد.
از بعد از ظهر شنبه روی شکم وصورتت دونه های قرمز زد یعنی اگه جناب دکتر اقبالخواه زحمت میکشیدن وشکمت رو معاینه میکردن میفهمیدن که علت تب شما عفونت روده ای نیست بلکه رزوئلاست.بازهم برای ایشون متاسفم.اینو من مادر تشخیص دادم ولی شمادکتر فوق تخصص خیر!!!!!!!!!!!
بعد از مطب توی خونه من دونه ها رو دیدم ودلم کمی آروم گرفت وگرنه مثل بابایی با خطابه های جناب دکتر از دیدن اون دونه ها به سمت ملکوت اعلی میرفتم.بابایی اون دونه ها رو زودتر از من دیده بود ولی از ترسش به من نگفت،من تا دیدم گفتم:
علیرضااااااااا،تب بچه رزوئلا بود ،تا چند ساعت دیگه قطع میشه،خدایاشکررررررررررررررررررررر
وبابایی با لحنی پراسترس پرسید:
تومیدونی اینا چیه؟؟به منم بگو ،من ترسیدم بهت بگم سکته کنی!!!!!!
ومن براش توضیح دادم وبابایی هم آروم شدوبهش گفتم تنها خطر این بیماری تشنجه که اونم ما 24ساعته پسرمون رو پاشویه کردیم وخداروشکر این خطر رفع شد.به طور خلاصه :
روزئولا اینفانتوم (roseola infantum) از بیماری های مسری شایع
دوران نوزادی و کودکی است و گاهی به نام بیماری ششم از آن یاد میشود.ویروس مولد بیماری روزئولااصطلاحا "ویروس هرپس نوع 6" خوانده میشود بیماری روزئولا در اکثر موارد بین شش ماهگی تا سه سالگی بروز میکند و این
درست زمانی است که پادتنهایی که در دوران جنینی از مادر به فرزند رسیده
است، رو به کاهش میگذارد. دوره نهفتگی آن از زمان ورود ویروس به بدن تا هنگام بروز علایم بالینی 5 تا 15 روز و به طور متوسط 12 روز است. آغاز بیماری به صورت تب ناگهانی و شدید است که این تب گاهی تا 45 درجه هم میرسد.وخطر تشنج دراین بیماری بسیاربالاست وبعد از سه یا چهرروز تب کاهش یافته وبثورات جلدی نمایان میشوند که ممکن است کودکی این بثورات رانیز نداشته باشد.بیحالی،قرمزیدورچشم والتهاب گلو همراه با تب شدید از علایم این بیماریست این بیماری از خانواده سرخک وسرخچه میباشد وویروس ضعیف شده بیماریهای مذکوراست.احتمال اینکه کودکانیکه دچاررزوئلا شده اند سرخک وسرخچه بگیرند کم است.
بمیرم برات گل من چندین بار وقتی دیدم تبت کنترل نمیشه وداره خیلی شدید میشه بیدارت کردم وگذاشتمت توی وان اون موقع خیلی ناراحت بودم ولی الان خوشحالم که با این کارم جلوی تشنج رو گرفتم.خدایاشکرت
خلاصه من تا ساعت 4بیداربودم ولی وقتی مطمئن شدم تبت قطع شده خوابیدم ومیخواستم ساعت 5بیدارشم وحاضرت کنم وحرکت کنیم که دیدم بابایی نیست!!!!!!
فهمیدم دلش نیومده مارو بیدارکنه وخودش رفته نوبت بگیره،ساعت 8زنگ زد وگفت:
آماده شید تا نیم ساعت دیگه میام
الهی خدا سایه همه باباهای گل رو از سر خانوادشون کم نکنه،به بابایی مهربون تو هم عمرباعزت وتن سلامت بده
نفرهشتم بودیم وکلی انتظار کشیدیم تا بالاخره اول توسط علی کریمی(اینترن)وسپس توسط خود دکتر معاینه شدی.معاینه ای بسیارکامل هم شکمی وهم داخلی که به علت دردداشتنت بازاونجاهم شهره ی عالم شدیم ودوتایی اشک ریختیم.کبابم کردی وقتی با گریه گفتی :مامان سمانه دردداره!!
جناب دکتر تشخیص دادن که شما کاملا"سالمی،وتنها مشکلت ترس از دفعه که توی کودکان شایعه وبهم گفتن که مجدادا دایپر بهت ببندم وبیخیال این پروسه بای بای پوشک بشم.
ایشون گفتن که چون بدون بیهوشی ختنه شدی ترس از درد توی وجودت نهادینه شده ودفع تورویاد اون درد می اندازه .باید یبوستت برطرف بشه تا این مشکل ترس هم به مرور از بین بره.قربون هوشت برم عروسک من که خاطرات دوماهگیت هنوز یادته،هزار ماشالله
خلاصه قرارشد ملینها رو مصرف کنیم ولیست عادات قضایی روکه بهمون دادن انجام بدیم ویک ماه دیگه مراجعه کنیم.که امیدوارم تا اون موقع مشکلت حل شده باشه
به دلیل معاینه داخلی ومصرف شیاف برای کمک به دفع باسنت صدمه دیده وهمش جیغغغغغغغغغ میزنی وناله میکنی ومیگی:
آآآآآآآآآآآآآآآآآی باسنم(باعرض پوزش)،باسنم دردمیکنه!!
ولی خداروشکر از امروز صبح این حالتتم کمتر شده ودیشب برای اولین بار توی این مدت من وشما آسوده خوابیدیم.
نمیدونی چقدر پشیمونم نازدارم،اگه یک درصد احتمال میدادم پروسه از پوشک گرفتن برات این همه عواقب داشته باشه هرگزززززززززززززززززز این کاررو انجام نمیدادم.ببخش منو ماه من
طبق دستور دکتر ابطحی هم بهشون زنگ زدم وشرح حال دادم وایشونم از اینکه تبت رزوئلا بوده ومشکل عفونی نداشتی خوشحال شدن ومصرف بیجای سفکسیم هم قطع شد.متاسفم که به خاطر عدم تشخیص دکترها دوتا آنتی بیوتیک بیجا مصرف کردی گل من.
وامروز یعنی 12تیرماه 1392 بعدازظهربابابایی بردیمت بینایی سنجی وخداروشکر دکتر گفت که چشمت خیلی خوبه وهیچ مشکلی نداره .قربون چشمون سیاه وگردت برم عزیزکم انشالله دیگه هیچ وقت مریض نشی همیشه سلامت وشاد باشی.
پ ن1:از سمیه جون دخترخاله گلم شماره دکترمعتمد رو گرفتم ولی متاسفانه منشی ایشون پاسخگو نبود،ممنون سمیه جونم
پ ن 2:دوستهای گلم:فرنوش ،شیرین ،سعیده،زهرا،محبوبه،پریا،سمیه ،تارا،فهیمه،مرضیه و..................(ببخشید اگه اسم کسی رو ازقلم انداختم) ازتون یک دنیا بابت همدلیتون ممنونم تا آخر عمرم محبتهاتون رو فراموش نمیکنم.