نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

رزوئلا

1392/4/12 22:24
2,926 بازدید
اشتراک گذاری

سلامی به طراوت سلامتی

خوبید؟؟خوشید؟؟سلامتید؟؟

اصلا"اصلا"دوست ندارم یه همچین پستهایی رو بنویسم ولی بیماری هم یه قسمتی از زندگیه ونباید نادیده گرفته شه!!!فقط امیدوارم این پستهای وبلاگ ماه پسرم خیلی کم باشن خیلییییییییییییلبخند

 

بفرمایید ادامه مطلب

عروسکم،ماه من، تاج سرم ،قندعسلم

همیشه سالم باش لطفا"

همیشه شاد وخندون باش

زندگیمو زیر ورو کن ولی سالم باش

از فرط خستگی به حد جنون برسونم ولی شاد باش

هستم که باشی ،پس باش!!!!!!!!

امید زندگیم پنجشنبه 30خرداد 92درحالیکه داشتم کمی به مامی جونت کمک میکردم تا آخرین قسمتهای وسائل خونشون رو جمع کنه،خاله ساراگفت سمانه!!این بچه یه کم داغ نیست؟؟نترسیا ولی انگار داغه شایدم گرمشه،بیا خودت چکش کن.

آخه شما چسبیده بودی به خاله سارا وبه قول خودت داشتی کمکش کتابا رو بسته بندی میکردیچشمک

اومدم دستمو گذاشتم رو پیشونیت وغم عالم ریخت تو دلم.....

تب!!!!!!!!!!!!!

از صبح که از خواب بیدار شد سرکوک نبود،یعنی چش شده؟؟؟؟؟؟؟

خاله سارا ومامی جون با دیدن چهره من دلداریم دادن وگفتن:

حساس بازیتو شروع نکن،مریض شده دیگه بچه اس!!!!!انقدرمریض میشه تا بزرگ شه،این چه قیافه ایه؟؟؟و...........

خلاصه با بابایی فرستادمت بری خونه تا درجه ات رو بیارید والبته سه چرخه ات رو مونتاژ کنید،چندروزی بود خیلیییییی سراغشو میگرفتی!!!!!

درجه گذاشتم وددم بلهههههههههههههه

38/5

خیلی باسرعت تبت زیاد میشد،سریع حاضر شدیم وبردیمت بیمارستان آخه ساعت 11شب بود ودکترت نبود.دکتر اورژانس معاینه ات کرد وگفت هیچ مشکلی نداری وبرای علت تب باید آزمایش بدی.آزمایش خون رو یه خانوم جوون ازت گرفت وبهت میگفت:

رهام آلبالو خوردی؟؟میخوام ازدستت آب آلبالو بگیرم،بعدم برای اینکه از دیدن خون نترسی همش گفت:

وای چقدرهندونه وگیلاس خورده بودی ،ببین چقدر آب دارن!!!!!!

ولی انگاراون بنده خدا داشت روضه میخوند ،من وتو های های گریه میکردیم،بعد آزمایش حالت بد شد توی محوطه بازی بیمارستان چنان لرزی کردی که نزدیک بود از ترس بمیرم،خوب شد سوییشرتوشلوارت همرام بود سریع بهت پوشوندم،یه خانوم که حال من وتو رو دید اومد کمکم تا لباست رو تنت کنم وبه خودمم آب داد وروبه شما گفت:

پسرم گریه نکن،ببین مامانت چه حالی داره!!ببین چقدرناراحته!!

به منم گفت:

تب که مریضی نیست برو تو بخش بچه ها رو ببین ،از ظاهر بچت معلومه که سالم وقویه،دیگه بچه سرما نخوره که بچه نیست!!!!!

دوسه ساعتی طول کشید تا جواب آز آماده شه وتوی این فاصله هم بابایی برات کله پاچه خرید ویه کوچولو خوردی ولرزت هم از بین رفت بعدشم تند تند بهت آبمیوه میدادم تا بدنت خونسازی رو شروع کنه.

خداروشکر جواب آزمایشت کاملا سالم بود ونشون داد که علت تب ویروسه.دکتر گنگ شیفت شبم برات آمپول سفتراکسیون تجویز کرد وبرات زدیم وتا صبح تبت قطع شد.

غافل از اینکه..........................

به این آمپول اشتباه تجویز شده،اصلا نیازی نبود واین آمپول فقط روند بیماری رو چندروز به تعویق انداخت .یعنی سه شنبه غروب مجدادا تب کردی اونم چه تبی!!!!!!!!!!!به هیچ عنوان کنترل نمیشد،یبوست شدید هم همچنان داشتی وعلتشم ترس از پوپته(پی پی) واین یبوستت درست از وقتی از پوشک گرفتمت شروع شده،خلاصه چهارشنبه پنجم تیر بردمت پیش دکتر ابطحی وعفونت ویروسی تشخیص داد وبهت سفکسیم داد ولی تردید تو قیافه دکتر مشهود بود!!انگار از تشخیصش مطمئن نبود واین اولین باری بود که دکتر رو توی این وضع میدیدم وبهم گفت حتما یکشنبه بهم زنگ بزن.

وااااااااااااااااااااای گل من نمیدونی توی این روزا چی بهم گذشت،هزاربار از خدا خواستم درد وبلات رو توی جون من بریزه،زبان از گفتن زجری که کشیدم قاصره،مردم به خدا مردمگریههمش نگرانی ،همش درجه،همش دیدن صعودجیوه به بالای عدد38،همش افکارمنفی وبد،گریه ،بیخوابی،کمردرد وکتف در از بس تو روبغل گرفتم وراه بردم ،داغوووووووووووووووووون بودم داغوووووووون

تا اینکه شنبه به سرم زد ببرمت دکترگوارش،پیش خودم گفتم:اگه این تب عفونی بود با سفکسیم باید بهبود پیدا میکرد ،حتما باید ربطی به این یبوست داشته باشه،قطعا دکترا تشخیص ندادن.

شنبه شروع به تحقیق کردم وبالاخره از دکتر اقبالخواه برات وقت گرفتم،با پدرجون رفتیم دکتر وبابایی هم از سرکاراومد مطب دکتر.نمیدونم این دکتر چطوری این همه اسم ورسم داره ،من که جدا"برای خودش وطبابتش متاسفم.یعنی حتی دست بهت نزدفقط از دور زیر چشمی دیدت پسرگلم حتی یه نیم نگاه به جواب آزمایشت ننداخت،فورا خودکارش رو توی دفترچه ات رقصوند وبرات مترو نیدازول نوشت وگفت :

تبش برای روده هاشه اگه تا پسفردا قطع نشه باید بستری شه ،اینم بده بخوره آخر هفته بیارش!!!باید آزمایش بده.من وبابایی هاج وواج نگاش کردیم بعد من شروع کردم به سوال که با اون تشخیص مسخره وجوابهای مسخره ترش قلبمون رو وایسوند.نمیدونی این دکتر بی کفایت با من وبابایی چه کرد!!!

تا خونه گریه کردم محمدم،همش میگفتم خدا چرا بچه من!!!!!من که انقدر حساسم ومواظب بهداشتشم!!!!!!!

بعد از اینکه کمی آروم شدم بابابایی تصمیم گرفتیم ببریمت پیش دکترفرید ایمانیزاده که استاد حاذقی درزمینه گوارش کودکانه ودرضمن خودشم فوق تخصص گوارش کودکان داره،الهی خدا عمر این پزشکان مسئول ومتعهد رو هزار ساله کنه.خلاصه هرچی به مطبش زنگ زدیم کسی پاسخگو نبود وتصمیم گرفتیم ببریمت بیمارستان مفید درسته معطلی زیادی داشت ولی خیالمون راحت میشد.

از بعد از ظهر شنبه روی شکم وصورتت دونه های قرمز زد یعنی اگه جناب دکتر اقبالخواه زحمت میکشیدن وشکمت رو معاینه میکردن میفهمیدن که علت تب شما عفونت روده ای نیست بلکه رزوئلاست.بازهم برای ایشون متاسفم.اینو من مادر تشخیص دادم ولی شمادکتر فوق تخصص خیر!!!!!!!!!!!

بعد  از مطب توی خونه من دونه ها رو دیدم ودلم کمی آروم گرفت وگرنه مثل بابایی با خطابه های جناب دکتر از دیدن اون دونه ها به سمت ملکوت اعلی میرفتم.بابایی اون دونه ها رو زودتر از من دیده بود ولی از ترسش به من نگفت،من تا دیدم گفتم:

علیرضااااااااا،تب بچه رزوئلا بود ،تا چند ساعت دیگه قطع میشه،خدایاشکررررررررررررررررررررر

وبابایی با لحنی پراسترس پرسید:

تومیدونی اینا چیه؟؟به منم بگو ،من ترسیدم بهت بگم سکته کنی!!!!!!

 

رزویلا

 

رزوئلا

ومن براش توضیح دادم وبابایی هم آروم شدوبهش گفتم تنها خطر این بیماری تشنجه که اونم ما 24ساعته پسرمون رو پاشویه کردیم وخداروشکر این خطر رفع شد.به طور خلاصه :

روزئولا اینفانتوم‌ (roseola infantum) از بیماری های مسری شایع
دوران نوزادی و کودکی است و گاهی به نام بیماری ششم از آن یاد می‏شود.ویروس مولد بیماری روزئولااصطلاحا "ویروس هرپس نوع 6" خوانده می‏شود بیماری روزئولا در اکثر موارد بین ‏شش ماهگی تا سه سالگی بروز می‏کند و این
درست زمانی است که پادتن‏هایی که در دوران جنینی از مادر به فرزند رسیده
است، رو به کاهش می‏گذارد. دوره نهفتگی آن از زمان ورود ویروس به بدن تا هنگام بروز علایم بالینی ‏5 تا 15 روز و به طور متوسط 12 روز است. آغاز بیماری به صورت تب ناگهانی و شدید است که این تب گاهی تا 45 درجه هم می‏رسد.وخطر تشنج دراین بیماری بسیاربالاست وبعد از سه یا چهرروز تب کاهش یافته وبثورات جلدی نمایان میشوند که ممکن است کودکی این بثورات رانیز نداشته باشد.بیحالی،قرمزیدورچشم والتهاب گلو همراه با تب شدید از علایم این بیماریست این بیماری از خانواده سرخک وسرخچه میباشد وویروس ضعیف شده بیماریهای مذکوراست.احتمال اینکه کودکانیکه دچاررزوئلا شده اند سرخک وسرخچه بگیرند کم است.

 

بمیرم برات گل من چندین بار وقتی دیدم تبت کنترل نمیشه وداره خیلی شدید میشه بیدارت کردم وگذاشتمت توی وان اون موقع خیلی ناراحت بودم ولی الان خوشحالم که با این کارم جلوی تشنج رو گرفتم.خدایاشکرت

 

رزوئلا

 

رزوئلا

خلاصه من تا ساعت 4بیداربودم ولی وقتی مطمئن شدم تبت قطع شده خوابیدم ومیخواستم ساعت 5بیدارشم وحاضرت کنم وحرکت کنیم که دیدم بابایی نیست!!!!!!

فهمیدم دلش نیومده مارو بیدارکنه وخودش رفته نوبت بگیره،ساعت 8زنگ زد وگفت:

آماده شید تا نیم ساعت دیگه میام

الهی خدا سایه همه باباهای گل رو از سر خانوادشون کم نکنه،به بابایی مهربون تو هم عمرباعزت وتن سلامت بده

نفرهشتم بودیم وکلی انتظار کشیدیم تا بالاخره اول توسط علی کریمی(اینترن)وسپس توسط خود دکتر معاینه شدی.معاینه ای بسیارکامل هم شکمی وهم داخلی که به علت دردداشتنت بازاونجاهم شهره ی عالم شدیم ودوتایی اشک ریختیم.کبابم کردی وقتی با گریه گفتی :مامان سمانه دردداره!!

جناب دکتر تشخیص دادن که شما کاملا"سالمی،وتنها مشکلت ترس از دفعه که توی کودکان شایعه وبهم گفتن که مجدادا دایپر بهت ببندم وبیخیال این پروسه بای بای پوشک بشم.

ایشون گفتن که چون بدون بیهوشی ختنه شدی ترس از درد توی وجودت نهادینه شده ودفع تورویاد اون درد می اندازه .باید یبوستت برطرف بشه تا این مشکل ترس هم به مرور از بین بره.قربون هوشت برم عروسک من که خاطرات دوماهگیت هنوز یادته،هزار ماشالله

خلاصه قرارشد ملینها رو مصرف کنیم ولیست عادات قضایی روکه بهمون دادن انجام بدیم ویک ماه دیگه مراجعه کنیم.که امیدوارم تا اون موقع مشکلت حل شده باشه

به دلیل معاینه داخلی ومصرف شیاف برای کمک به دفع باسنت صدمه دیده وهمش جیغغغغغغغغغ میزنی وناله میکنی ومیگی:

آآآآآآآآآآآآآآآآآی باسنم(باعرض پوزش)،باسنم دردمیکنه!!

ولی خداروشکر از امروز صبح این حالتتم کمتر شده ودیشب برای اولین بار توی این مدت من وشما آسوده خوابیدیم.

نمیدونی چقدر پشیمونم نازدارم،اگه یک درصد احتمال میدادم پروسه از پوشک گرفتن برات این همه عواقب داشته باشه هرگزززززززززززززززززز این کاررو انجام نمیدادم.ببخش منو ماه من

طبق دستور دکتر ابطحی هم بهشون زنگ زدم وشرح حال دادم وایشونم از اینکه تبت رزوئلا بوده ومشکل عفونی نداشتی خوشحال شدن ومصرف بیجای سفکسیم هم قطع شد.متاسفم که به خاطر عدم تشخیص دکترها دوتا آنتی بیوتیک بیجا مصرف کردی گل من.

 

وامروز یعنی 12تیرماه 1392 بعدازظهربابابایی بردیمت بینایی سنجی وخداروشکر دکتر گفت که چشمت خیلی خوبه وهیچ مشکلی نداره .قربون چشمون سیاه وگردت برم عزیزکم انشالله دیگه هیچ وقت مریض نشی همیشه سلامت وشاد باشی.

 

 پ ن1:از سمیه جون دخترخاله گلم شماره دکترمعتمد رو گرفتم ولی متاسفانه منشی ایشون پاسخگو نبود،ممنون سمیه جونم

پ ن 2:دوستهای گلم:فرنوش ،شیرین ،سعیده،زهرا،محبوبه،پریا،سمیه ،تارا،فهیمه،مرضیه و..................(ببخشید اگه اسم کسی رو ازقلم انداختم) ازتون یک دنیا بابت همدلیتون ممنونم تا آخر عمرم محبتهاتون رو فراموش نمیکنم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان کیان کوچولو
12 تیر 92 23:13
عزیزم واااااااای چقدر اذیت شدی ..
واقعا دلم واسه منهام جونم سوخت ...
طفلی چقدر اذیت شده . . کاش به جای این دکترا پیش معتمد میرفتی خیلی کارش خوبه .. کاش خودم زنگ میزدم واست ...
فکر نمیکردم اینقدر مشکل جدی باشه و گرنه خودم تماس میگرفتم . .. فکر کردم به خاطر غذا خوردنش میخوای ببری گلم . ... کوتاهی منو ببخش باید باهات تماس میگرفتم .
خدا رو شکر که بازم اطلاعات خودت بالاس و یه جورایی دکتر قربانی هستی ..

بازم به خیر گذشت . .. گلم خیلی مواظب باشین .


سمیه جون نمیدونم چرا دکترا این رزوئلا رو دیر تشخیص میدن!!خیلی از بچه ها مشکل محمدرهام رو داشتن ودکترا دیر فهمیدن!!واین خیلی بده!!!!!
دکتر ابطحی دکتر خوبیه وپیرپزشکی ،خودشم میدونست احتمال داره سفکسیم اضافی باشه ومحض اطمینان داد ومن ازش دلگیر نیستم ،دکترای شیفت شبم که اکثرا تعطیلن ،اونم هیچچچچچچچچچ ولی ولی ولی اون اقبالخواه با اون شهرت واسم ورسمش دیوووووونم کرد،مثلا فوق تخصص داره ولی خیلی ازش بدم اومد خیلیییییییییی!!!!!
منشی دکتر معتمد گوشی رو برداشت وگفت:عزیز 5دقیقه دیگه زنگ میزنی ؟؟منم گفتم :چشم
5دقیقه که هیچی تا ساعت 4زنگیدم ولی دیگه جواب نداد،قسمت نبود،نه بابا تو چه تقصیری داری!!!!همه چی دست به دست هم داده بود تا من این دکتر نالایق رو ملاقات کنم،بازم بابت دلسوزیت ممنونم.
شایدم حکمتی داشت وباعث شد ببریمش پیش ایمانزاده ،درسته مطبش واقعا دست نیافتنی بود وبا وجود اینکه ما یه جورایی تو کلاس درسش حضور داشتیم(استاد دانشجوهای تخصص هستش)ولی بازم بد نبود محیط دانشجوییش رو دوست نداشتم ولی همینکه این دکتر دیدش خیالم راحت شد .اگه بازم خداینکرده لازم باشه بریم حتما میریم مطبش.نمیدونم والاااااااااا ماجراها داشتیم دخترخاله جون
محبوبه مامان الینا
13 تیر 92 8:21
وای چه وحشتناک و سختچه روزهای سختی رو تحمل کردی عزیزم واقعا متاسفم واسه دکترایی که اینطوری با سرنوشت و حتی زندگی مردم بازی میکنن
واااااااااای عزیزم حتی تصورش هم خیلی سخته که چه روزایی رو گذروندی
باز هم خدارو شکر که بادرایت خودت و بالخره یه پزشک خوب متوجه اصل مطلب شدی و همه چی ختم بخیر شد
آخخخخ من به فدای این پسر ناز و ملوس که همچین روزایی رو تحمل کرده


آره به خدا،نصیب هیچ خانواده ای نشه،اضطرابش آدمو میکشهآره والا من از دکتر شیفت شب توقع آنچنانی نداشتم اولا جوون بود وکم تجربه ثانیا اکثر شیفت شبیها تعطیلن ولی اون آقا با اون شهرتش وسن وسالش وفوق تخصصی که یدک میکشید خیلییییییییی رفت روی اعصابم!!!!!!!
آره واقعا بازم خداروشکررر،خدانکنه عزیزم همیشه سالم باشی دوست عزیزم
مامان محمد و ساقی
13 تیر 92 19:38
واییییییییییییییییی همشو خوندم سمانه جون.بیچاره بچم چه دردی کشید از تب.وای تو که عین خودم هستی.البته تو زمانی که فقط محمد رو داشتم اینطوری بودم
من دقیقا" نفهمیدم محمد رهام چند روز تب کرد ولی ساقی دقیقا" 5 روز تب کرد و یک سال و نه ماه داشت.
باور میکنی من هم چند تا متخصص بردم تشخیص نداد.یه دکتر عمومی بردم فهمید.
اسم این بیماری اسم گل.جالبه.همون دکتر عمومی کلی برامون توضیح داده بود.
خدا کنه که دیگه سرخک و سرخجه نگیرن.
ولی خدا رو شکر می کنم که محمد رهام گل به سلامتی این دوره رو پشت سر گذاشت
برای بابای پوشک هم ناراحت نباش بذار دیرتر.خودش بزرگتر میشه بدش میاد از پوشک و بهت میگه بازش کنی.نگرانی نداره گلم.



ممنون که برامون وقت گذاشتی عزیزم،همه بهم میگن سردومی حساسیتهات کم میشه ولی کی میخواد دومی رو بیاره؟؟من توی همین یکی ازبین رفتم هههههههههه.آره مینا جونم خیلیییییی بد بود خیلیییییییییی.
محمدرهام چهارروزمداوم ویک روز هم اولش که با آمپول قطع شد.یعنی همون 5روز،خیلی بده که تشخیص نمیدن آخه تب غیرقابل کنترلش نشونه قطعی ویروسی بودنشه دیگه حدس که باید بزنن آخه!!!!!!
چه جالب نمیدونستم،بیخود نیست گلهای روی زمین درگیرش میشن
انشالله که نمیگیرن عزیزم
ممنون گلم از محبتهای بی نظیرت
فعلا بیخیالش شدم ،خودمم اینطوری راحتترم
مامان سانلی
14 تیر 92 13:58
وای سمانه جونم خیلی خیلی ناراحت شدم...بمیرم برای رهامم
تو اون حالت نگرانی تصورت میکردم کلی حالم گرفته شد..مطمأنم به شما خیلی بیشتر از رهام سخت گذشته....البته رهام یه مامان با درایت مثل شما داره که بیشتر ازین دکترهای الکی چیز بلده....خیلی خوب شد که پاشویه اش کردی...من یه ترس وحشتناک ازین تب دارم...خیلی تشنج بده...خدا رو شکر که به خیر گذشت...وایشاا... هیچ وقت ازین پستها نیاد تو وبت و پسر گلت همیشه وسالم و سرحل باشه بوسسسسسسسسسسسسسسس


ممنون از همدردیت عزیزم،خدانکنه انشالله همیشه سالم باشی سمیه جونم.
عاشقتم مهربونم،واااااای نگو سمیه مردم به خدا،منم خیلی ازتب میترسم ،همین ترس تونست خواب رو از چشمام بگیره.انشالله،امیدوارم شما وسانلی نازمم همیشه سلامت باشید.
بووووووووس برای سمیه ماه وپرنسس گلش
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
15 تیر 92 1:52
وای سمانه نمیدونم یادته یا نه تو پستای سیزده ماهگی روشا من راجع به رزوئلا توضیح دادم.ما هم خدا رو شکر تو شاهرود بودیم و واسه عزیز دلم پنی سیلین تجویز کردن ما هم عین آدمای امی به حرف دکتر گوش دادیم و تزریق کردیم.
خیلی خوب می فهمم چی کشیدی.یعنی کلکه به ملمه از نوشته هاتو که میخوندم یاد اون وقتای خودم افتادم و اشک ریختم.
بازم خدا رو شکر به خیر گذشت.
ببین یعنی میگی من پوشک گرفتنو شروع نکنم؟
من برسم فردا حتما باهات تماس میگیرم اگرم نشد تو این هفته.هم حالتونو بپرسم هم صداتو بشنوم.
خیلی عزیز دلمو ببوس.خیلی نگرانشم.


ای جان بمیرم عزیزم که ناراحتت کردم ولی خداییش خیلی سخته خیلییییییییی.
باید ببینی فاکتورهای آمادگیشو داره یا نه !!محمدرهام به جز یکی همه فاکتورها رو داشت ولی ترس از پوپ غیرقابل پیش بینیه واگه نظر ایمانیزاده رو درنظر بگیریم دخترا چون ختنه هم نشدن پس بازم این احتمال کمتر میشه،به نظرمن بعد از دوسالگیش کم کم آماده اش کن،هروقت از نظر روحی خودت وروشای گلم آماده بودید شروع کن،انشالله زود زود یاد میگیره خوشگل خانوم.
از ششنیدن صدای مهربونت خوشحال میشم عزیزم
مامی سایان
17 تیر 92 10:14
وااای سمانه جووونم چه روزای سختی داشتی امان از دست بعضی دکترا که معلوم نیست مدرکشونو چجوری گرفتن امیدوارم این نازدار پسرمون هیچ وقت هیچ وقت این مریضیا سراغش نیاد


سمیرا جون خیلی سخت بود خیلیییییییی،خدا نصیب هیچ خانواده ای نکنه.دقیقا بعضیهاشون کاملا بی سوادن.

انشالله،همینطور سایان عزیزم
سمانه مامان ستایش
18 تیر 92 2:41
سمانه جونم واقعا ناراحت شدم با خوندن ناراحتی هایی که شما و محمدرهام عزیز داشتید...با تمام وجود درکت کردم عزیزم...سختی ها،اشکها،ناله ها،آب شدنت از درد کشیدن جگرگوشه ت،همه رو درک میکنم.یاد اون روزای سخت آخر فروردین امسال افتادم...
امیدوارم دیگه هیچ وقت این روزای سخت رو تجربه نکنی دوست خوبم.انشالا محمدرهام عزیزم هم همیشه سالم وسلامت باشه و دیگه گذرتون به این دکترهایی که بیخودی اسم در کردن نیفته
بابت از پوشک گرفتن هم مثل من باشهیچ عجله ای نداشته باش.وقتش که برسه خودشون میخوان که با پوشک بای بای کنن.


شرمنده عزیزم که ناراحت شدی،یک دنیا ممنون بابت همدردی ودعای قشنگت الههی هیچ پدرومادری درد کشیدن بچشو نبینهالهی آمیییییییییییین
گفتم تا هوا خوبه شروع کنم ولی قسمت نشدنه!!!!!!! دیگه غلط میکنم گلم رو از پوشک بگیرم
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
19 تیر 92 16:57
وااااااااااااااای من ک دق کردم تا این پست و خوندم و تموم شد. حالا یکی بیاد اشکای منو جمع کنه


ااااااااااااااای خدا شرمنده شقایق جونم،خداروشکر به خیر گذشته عزیزم ناراحت نباش
ღ مونا مامان امیرسام ღ
22 تیر 92 1:57
عزززیزم
جز شرمندگی چیزی ندارم که بگم
راستش من هرشب به بلاگ دوستام سر میزنم البته با موبایل
اما چون بلاگ رهاام جونم ی کوچولو بابت قالبش سنگینه دیر باز میشه .این شده که ازتون بیخبر موندم
اما فکر نمیکردم عزیز دلم مریض شده باشه.
واقعا شرمنده دوست گلم و‍ پسر گلش شدم


نه بابا منا جونم این حرفها چیه ولی واقعا واقعا دلم برات خیلی تنگ شده بود انگار هزار ساله هرروز میدیدمت
ღ مونا مامان امیرسام ღ
22 تیر 92 2:02
خیلی روزهای سختی رو پشت سر گذاشتید دوستم
امیدوارم همیشه خدا پشت و پناه همه بچه ها باشه و خداروشکر خودتون در این زمینه اطلاعات اشتید
کلی غصه خوردم سر خون گرفتن از محمدرهام جونم
فکر کنم همه مادرها به نحوی کارشون دست این دکتر نماها افتاده.خدا عاقبت هممون رو از دستشون ختم به خیر کنه
در اخر هم بگم وااااقعا خوشحالم که به خوشی تموم شد و عسلم حالش خوبه
اما دوستم من هم ی روز اقدام به گرفتن پوشک کردم و تا دیدم امیرسام پی پی نکرد موکولش کردم برای بعدها ایکاش به شما هم میگفتم که امکان داره دردسر ساز بشه.
راستش وقتی گفتید یبوست گرفته سوال کردم که پروسه به کجا رسید فکر کردم همون جا دیگه ادامش ندادید



آره واقعا روزهای سختمون با وجود این به ظاهر دکترا سخت تر وزجر آورتر شد،الهی هیچ مادری این روزها رو نبینه آدم هلاک میشه،من هنوز تو کابووس اون روزام وخواب به چشمام نمیاد!!!!!
منم متوقفش کردم منا جون ،دوباره میبستمش ولی خودش اصرار داشت بازش کن بعد از مریضیشم که کامل بستم هنوز میترسه وهنوزهم باهاش مشکل داره تازه اگه بدونی چقدر جناب پوپ رو تحویل میگیریم خخخخخخخخ
مامان ساره وثنا
23 تیر 92 5:52
واى چقدرسخت بوده سختتر از بيمارى اين بوده كه زمان برده تا تشخيص درست داده بشه وادم دلش هزار راه ميرهشرمنده زودتر نفهميدم بيام پيشت...همون موقع هم ثنا بيمارستان بسترى بود با تب شديد البته با اسهال واستفراغ مداوم.يه بيمارى ويروسى كه اخيرا بين بچه ها شايع شده حالتو درك مى كنم .....به من كه خيلى سخت گذشت
كار خوبى كردى صبر كردى .هيچ بچه اى با پوشك دانشگاه نرفته

دقیقا خیلی بد بود خیلیییییییییی
خواهش میکنم عزیزم،وااااااااااااای نگووووو،بمیرم الهی ببخشید منم نمیدونستم دوست عزیزم،انشالله دیگه هیچ وقت مریض نشه عروسکت وهمیشه شاد باشید
از طرف من گلهای ناز ومهربونت رو ببوس
مامان محمدکیان
26 فروردین 93 0:25
زنده باشی که بااین توضیحات دقیقت منوازنگرانی درآوردی آخه محمدکیان من الان سه روزه دقیقا این شرایط روداره هیچ دارویی هم روش اثرنکردهباز هم ازاطلاعات قشنگت که انشاالله خبرسلامتی بچه ات باشه بذار