کلاس لِگو
1394/02/24
بالاخره انتظار به سر رسید واز کلاس زنگ زدن وگفتن پنجشنبه اولین جلسه کلاس هستش.
با ذوق وشوق شبهایی که باید بخوابی تا به روز موعود برسیم رو میشمردی.
مدام هم باریتم باهمدیگه همسرایی میکردیم که:
میخوایم بریم کلاس لگو،میخوایم بریم کلاس لگو
اون روزصبح هم باعلاقه ی فراوون صبحانه ت روخوردی وراهی شدیم.کلاستون حالت قرنطینه داره وعکس وفیلم هم ممنوعه.
بعد کلاس بردمت پارک تا بابایی بیاد دنبالمون،توی پارک کلی بازی کردی ویه گربه ی ملوس پیداکردی وکلی نوازشش کردی.بماندکه اون پارک شیرآب ودستشویی نداشت ومن با چه مصیبتی دستات رو شستم.
این هم تقویم برند لگو هست که شما فکر میکردی چون پسرخوبی بودی بهت جایزه دادن.
توی این مدت هربار میبردمت پارک ومیدیدی بچه ها خلاف جهت سرسره میرن دوست داشتی این کاررو بکنی ولی من مانعت میشدم ومیگفتم خطرناکه،غیربهداشتیه و.........
ولی دیدم فقط من نمیتونم این قانون روعوض کنم ،پس از اون روزمجوز بهت دادم که شمام این حرکت رو انجام بدی.
کلی هم کیف کردی وشاد شدی.
امیدوارم کلاس مفیدی باشه برات ولذت وبهره ی کافی رو از کلاست ببری ماهکم.
برات کلاس کاراته هم درنظر داشتم(خیلی دوست داری) که نمیبرمت چون چند وقت پیش توی روزنامه همشهری هم خوندم که ژیمناستیک وورزشهای رزمی قد رو میسوزونه.ومهریقین خورد بر شک وشبهه هام دراین زمینه.
1394/03/07
سومین جلسه ی کلاس لگو هم سپری شد وطبق روال هفته های قبل رفتیم پارک
ازطبیعت لذت بردیم
ورزش کردیم
وبه خانه برگشتیم