نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

آش دندونی

  ماجراهای من وآش دندونی:   جمعه 1390/04/24 مامانبزرگم برام یه آش دندونی خوشمزه پخت وپخش کرد. یعنی واقعا"مامان نمیخوادطعم این آشو به من بچشونه؟ باباعلیرضا میشه وساطت کنی؟من دلم میخوادا!!!!!!!!! یعنی این رنگی ها چه مزه ای هستن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابایی ،مامان خیلی محکم منو گرفته میشه نجاتم بدی >>>>.......... ای کاش پوشکم جیب داشت یه کم ازاین آشو میریختم توش وبعدا"یواشکی میخوردم   هورااااااااااااااااااا من از آش دندونی خودم خوردم،امیدوارم همه دندونام راحت وبی دردسر جوونه بزنن مامی جونمم هم برام دندونی پخت ومهمونی داد ...
3 دی 1391

ماهگردپنجم

  اولین مروارید غروب 1390/04/20درزمانیکه 5ماه و5روز سن داشتم اولین دندونم رو به فضای دهانم دعوت کردم.   من پنج ماهه شدم   1390/04/15 دراولین دقایق پنج ماهه شدنم مامان سمانه خونه رو به آتلیه تبدیل کرد. ای وای چرا سر خوردم. ببخشید مامانی اونجا بازم اسباب بازی هست؟؟؟؟؟؟ دارم میام بقیشونم بردارم!!!!!!!!! ای بابا چرا جغجغه مورد علاقمو ازم گرفتی؟ آخ جون خرس پوهم اومد پیشم حالا باهاش کلی لثمو ماساژ میدم. اجازه هست به اینا دست بزنم؟ هورا مامانی اجازه داد. من درتاریخ 1390/04/16 ب...
3 دی 1391

اندراحوالات فرشته چهارماهه

  1390/04/13 مامان سمانه خمیرمجسمه سازی ساخت ویک قالب کوچولو از دست وپای من ساخت.   1390/04/14 ساعت23:48بعدازآموزشهای بابایی برای اولین باز غلتیدم ودمر شدم.   من عاشق حمام رفتنم هرروز میرم حمام وآب بازی.   مامانم عاشق عکاسیه اگه همش بخندم یادش میره لباس تنم کنه پس بهتره برم تو ژست دیدیدجواب داد دوربینو خاموش کرد. 1390/04/08   برای اولین بار توی روروئکم نشستم ولی پاهای فینگیلیم به زمین نمیرسن.   ای باباچقدر لثه ام میخاره......... اینقدر لثه امو خاروندم تا خوابم برد. امروز اول ش...
3 دی 1391

جشن تولدهای تیر

23سال پیش در1367/04/01مامان سمانه وپدر جون مقابل بیمارستان مصطفی خمینی منتظر تولد نوزاد زیبایی به نام سارا بودن   خاله ساراجونم تولدت مبارک   من دراولین روزتابستان که با اول تیر وچهارشنبه مصادف شده بود توسط آرایشگر مخصوصم(مامان سمانه)که بعد ازتولدم هم پشت موهامو کوتاه کرده بود پیرایش شدم.ناگفته نمونه که مامانی یه کوچولو از موهامو توی دفتر خاطراتم چسبونده تا به یادگار بماند.   وامروز1390/04/02وتولدپدرجونه آخ جون امسال من تونستم توی جشن 50سالگی پدرجونم شرکت کنم.   پدرجون گلم الهی 1000ساله شی وسایه ات روی سر ما مستدام باشه ٢٩سال پیش درششم تیر١٣٦١خدا...
3 دی 1391

اولین حضورم درتولد دایی ومامان

دایی من نهم خرداد1368متولدشده وامروز یعنی نهم خرداد 1390 وارد بیست وسومین سال زندگیش میشه   دایی جونم تولدت مبارک بعدازکمی استراحت آماده میشم برای جشن تولد هوراااااااااا مامان سمانه جونم تولدت مبارک 27سال پیش دریازدهم خرداد1363خدا مامان سمانه رو به مامی وپدرجون هدیه دادواین اولین حضور واضح من در جشن میلاد مامانمه ...
3 دی 1391

یک ماه پراز اتفاقات جدید

واکسن 2ماهگی: درتاریخ1390/01/15ودر60روزگی ودرحالیکه5.400وزن داشتم وپسری58سانتی بودم بامامانی رفتیم درمانگاه وواکسن زدم وچون پسرفوقالعاده صبوری هستم خیلی کم گریه کردم. اجرای یکی از آداب مسلمانی: درتاریخ1390/01/31ودرساعت19توسط دکتر حسن نعیمیان ختنه شدم والبته خیلی گریه کردم ومامانم هم مثل همیشه پا به پای من گریه کردوبازم مامی وپدرجون وبابایی هم کلی برام دلسوزی کردن ،مامانی میگه من هرگز نباید این محبتهارو فراموش کنم وپیش به سوی منزل پدرجون تا همه در نگهداری من بسیج بشن. خدایا کمکم کن از شدت درد نمیتونم بخوابم برای چنددقیقه کوتاه به رسم قدیمیها دامن پوشیدم 2-3روزی گذشته ولی من همچنان د...
3 دی 1391

واکسن چهارماهگی

به دلیل تعطیلی15خردادروز16خردادواکسن زدم. یک واکسن بینهایت سخت با3روز تب شدید که حتی با قطره استامینوفن وشربت  پا شویه هم قطع نمیشد. مامان سمانه بازم که یه دریا اشک ریختی!!!!!!!!!!!!!!!!!!! وزنم در پایان چهارماهگی:٧٨٠٠ قدم در پایان چهار ماهگی:٦٥ دورسرم درپایان چهارماهگی:٤٧ ...
3 دی 1391

فرشته ها خداحافظ،زمینیها سلام

به نام دوست که هرچه دارم از اوست ساعت 16.40یه روز سرد زمستونی خدای مهربون یکی از فرشته هاشوبه سمانه وعلیرضا هدیه دادومحفل خونشون رو گرم ودل خودشون واطرافیانشون روشاد کرد. ..........اون فرشته من بودم......... امروز15بهمن 1389ومن ومامان ازساعت11اومدیم بیمارستان اقبال میگن مامانی حالش بدشده وزمان تولدمن نزدیکه بازم اون صدای آشنا رومی شنیدم که میگفت پسرگلم لحظه موعود داره فرامیرسه امروز قراره همدیگه رو ببینیم وای چقدرواسه لحظه ای که میخوام درآغوش بگیرمت لحظه شماری میکنم. پسرقشنگم فقط تالحظه ای که متولد میشی مواظب خودت باش بعدش خودم جونمو فدات میکنم. فکرکنم مامانم وقتی این صحبتاروباهام میکرد ح...
3 دی 1391