نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

اولین یلدا

برای اولین یلدای عمرم مامان وبابام خیلی کارا کردن مثلا" بابایی لباس هندونه ای برام خرید ومامانم کلی تنقلات که منم بتونم بچشم درست کرد . ما 2بار مراسم یلدا برگزار کردیم که شب اول جای هندونه جون خالی بود ههههههههههه اول ازهمه یک عکس مودب وبی حرکت اینم یه میز ساده با خوراکیهای سالم ومامان پز واینم ژله ای که بعداز کلی زحمت که مامانم کشید در اثر حادثه خراب شد مامانی من کلاه دوست ندارممممممممممممممممممممممممممممم چرابرام کلاه هندونه ای درست کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فکر کردی مامانی جغجغه بدی دستم کلاه سرم میره هرگززززززززززززززززززززززززززززز باسرعت نور پرتش میک...
3 دی 1391

چهاردست وپا میروم

1390/09/05 من از پایان هفت ماهگی میتونم بدون تکیه گاه بشینم البته گه گداری هم از خستگی ولو میشم ولی چون قراره مرد بزرگ وقوی وپهلوانی بشم و نشون بدم که اسم رهام پهلوان رومه سعی میکنم کمتر اشک بریزم واطرافیانم که منتظر جیغ ودادمن هستن غافلگیر میشن وقربون صدقه ام میرن که خیلی هم کیف داره. درتاریخ پنجم آذرحدودای ساعت 20:45تونستم استقامت دستا وزانوهامو بالا ببرم وحدود 2متری رو چهاردست وپا رفتم ومامانی مجدادا با جیغ وبوس وهورا والبته مقدار زیادی فشار ازم استقبال کرد. وقتی استقامتم بیشتر شه تلا فی میکنم مامانی،ببینم خوشت میاد . ...
3 دی 1391

اولین اتوبوس ومترو سواری من

  اولین اتوبوس ومتروسوار شدنم: م ن در تاریخ1390/09/03برای اولین بار سوار اتوبوس های مترو صادقیه وسپس متروشدم وتا علم وصنعت دل مسافرهای اون واگن رو شاد وسرشون رو گرم کردم. مقصد نهایی ما منزل لیلا خانوم دوست زماغن دانش گاه مامانم بود که عروس شده بود ومامحض تبریک رفته بودیم خونشون.من 2تا دوست جدید پیدا کردم که اسمای نازشون ستایش وپرنیا بود که هردوشونم ازمن بزرگتر بودن من وستایش جون ...
3 دی 1391

تغییرات درنه ماهگی

  من نه ماهه شدم: وزن من در پایان نه ماهگی:10/700 قدمن درپایان نه ماهگی:74 دورسرمن درپایان نه ماهگی:46.5   من واولین آواها: درتاریخ1390/08/26لبهای پایینمو بردم داخلو مثل پیرمردهای بی دندون گفتم:ابابا...بابا.........بابا همه ازشنیدن این آواها شاد شدن واین مامان سمانه بچه خوره بازم یه عالمه منو له کرد.   هفتمین مروارید من: درتاریخ1390/08/30یک دندون به فک پایینم اضافه شد.حالا من درسن نه ونیم ماهگی 7تا دندئن سفید وبرفی توی دهانم دارم. ...
3 دی 1391

هشت ماهگی وعروسی خاله سارا

  1390/07/14 یک عکس زیبا ازخواب ناز درآخرین روز هشت ماهگی   1390/07/15 وزن من در پایان هشت ماهگی:10کیلوگرم     1390/07/16 دراولین روز ماه نهم زندگی زمینی به اولین مراسم جهازبرون که عروسش خاله سارا بود رفتم. همش بادیدن خاله نازم دست میزدم وشاد بودم که ناگهان حالم بی دلیل بد شدوراهی بیمارستان کودکان شدم .دایما"گریه میکردم وبالا میآوردم وپاز معاینه تمام بدن وآزمایش ادرار دکتر به این نتیجه رسید که من کاملا سالمم وپساز چند ساعت تامل من ومامان وبابا دکتر از مامان وبابا خواست تا منوببرن خونه وهر دقیقه یک قاشق چایخوری بهم آ ب بدن تا مجبور نشن بهم سرم تزریق کنن. ...
3 دی 1391

اولین محرم زمینی شدنم

اولین روزاز اولین محرم عمرم: دربامداد ششم آذر که مصادف با اولین روز محرم بود حدودای ساعت 00:53خودم برای اولین بار از حالت چهار دست وپا تونستم بشینم. همایش شیر خوارگان حسینی: روز یازدهم آذر صبح زود من ومامان وبابا ومامی جون بیدار شدیم ورفتیم یه جای دور والبته خیلی بزرگبه نام مصلی تهران ومامانی لباسایی که چند روز پیش برام خریده بود وتنم کرد وگفت : فرشته من امروز تمام فرشته های ایران زمین از طرف امام حسین وعلی اصغر دعوتنامه دارن تا یه لباس واحد بپوشن ویه ذره ای از معصومیت این کودک شهیدرو به تصویر بکشن. فرشته من این لباس وتنت میکنم واز علی اصغر امام حسین میخوام که همیشه یار ومراقبت باشه. وقتی رسیدیم اونجا یه عالمهنینی ریز ودر...
3 دی 1391

اتفاقات مهم شهریور1390

این عکسها در تاریخ1390/06/04توسط بابایی گرفته شده: بابایی لطفادوربینو بده من چرا..........واقعا چرا.........چرانمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سرمای ناگهانی تابستانی : درتاریخ1390/06/06ناگهان هوای گرم تابستانی ،سردوزمستانی شدومن لباسهای گرمم وپوشیدم. مامان سمانه پتوی منو تبدیل به قنداق فرنگی کردوتنم کرد. خدای بزرگ این تاچند ماه پیش برام بزرگ بود ولی حالا................................. مامانی بگیر منو دارم سر میخورم. 1390/06/08حمام درروز سرد تابستانی: من دریک روز سرد تابستانی رفتم حمام وروسریسرم کردم. دخترم بودم خوشجل بودما. وحالاست که یه چرت کوچولو خیلی میچسبه!...
3 دی 1391

اتفاقات مهم مرداد1390

  دومین مروارید: درتاریخ1390/05/02دومین دندونم هم به دریای دهانم دعوت کردم.   اولین غذای کمکی: درتاریخ1390/05/04ازیک فرنی خوشمزه که باشیر مامانی وآردبرنج تهیه شده بود 2قاشق چایخوری نوش جان کردم.   مامانی مدتها پیش که توی دلت بودم حدس میزدم دست پختت خوب باشه 10روزیه بهم ثابت شده مرسی مامان گلم .   واکسن شش ماهگی: درتاریخ1390/05/16مجدداواکسن زدم ولی این سری بیشتر از همیشه درد داشتم ولی حالم خیلی بد نبود تازه همراه پدرجون اینا خرید جهیزیه خاله ساراهم رفتیم. منم توی ماشین پدر جون خوابیدم خداروشکر هنوز تب نکردم .  فقط یه کم گرمم بو...
3 دی 1391