نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

ماجراهای من وامیرحسین

1392/2/22 11:19
428 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ودرود فراوان وعرض دلتنگی برای دوستهای گل ومهربونی که مارو از یاد نمیبرن. توی این مدت سرمون خیلییییییی شلوغ بوده همش مهمونی وجشن وسفر بودیم جای همتون بسیار بسیار خالی.

امیرحسین پسردایی مامان سمانه است ویک ماه و13روز از من بزرگتره وما تا حالا نتونسته بودیم ارتباط خوب ومحکمی داشته باشیم ولی درنوروز 92توی خیلی چیزا به تفاهم رسیدیم وخیلیییییی همدیگه رو دوست داریم وانقدر قشنگ باهم بازی میکنیم وهم صحبت میشیم که دل همه برامون غش میره البته هردوتاییمونم توی سال جدید بداخلاق وزورگو شدیم که مامانامون میگن اقتضای سنمونه.

اینجا خونه امیرحسین ایناست وما داشتیم راجع به بَبعییها وباب اِفسنجی صحبت میکردیم .

خوشگلا

 

مامان سمانه:پســــــــــرا،خوشگلا منو نگاه کنین

 

خوشگلا

امیرحسین:دادا..........داداشی

 

محمدرهام:جوجوروبده!!!!!!!!

امیرحسین کامل بلد نیست صحبت کنه وچون ما خیلی همدیگه رو دوست داریم من جمله اشو تکمیل کردم.

 

خوشگلا

 اینجاهم خونه هلنا ایناست وما انقدر جدی با هم بازی میکردیم که انگار داریم برج سازی واقعی انجام میدیمتشویق

خوشگلا

 شرمنده پشتمون به شماستخجالت

خوشگلا

 

خوشگلا

 

خلاصه ماجرا اینکه ما دوستهای خیلی خوبی هستیم واگه ساعتها تنها باشیم بدون هیچ مشکلی با هم کنارمیایم،معنای زدن رو درک نکردیم وبه چشم یه بازی بهش نگاه میکنیم بازیمونم اینطوریه که نوبتی یه دونه نثار هم میکنیم وبعدش جفتمون غش غش میخندیم من امیر حسین رو اَمیسِن وایشون منو هاهام یعنی رهام صدا میزنن.ممنون که خاطرات مارو خوندید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

الهه مامان یسنا
22 اردیبهشت 92 14:35
ایشالا همیشه با هم دوست بمونید خوشگلا


ان شالله
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
22 اردیبهشت 92 16:09
ایشالا بزرگ هم شدین دوستای خوبی واسه هم باشید گل گلم


ان شالله
ღ منا مامان امیرسام ღ
23 اردیبهشت 92 3:18
اااااااای جان که شما جمله امیرحسین رو کامل میکنی.
خوب مامان سمانه همبازی به این خوبی پیدا کرده محمدرهام هفته ای چندروز برید خونشون
خیلی بانمک هردوشون دستهاشون رو دراز کردن
بوووس برای محمد رهام گلم


متاسفانه خیلی خونه هامون دوره،بوووووووس برای امیرسام عزیزم
مامان محمد و ساقی
24 اردیبهشت 92 13:14
چه خوووووووب که محمدرهام یه دوست همسن و سال خودش داره.این براش خیلی خوب و لذت بخشه
سمانه جان ایشالله همیشه به جشن و مهمونی و گشت و گذار.واقعا" نگرانت بودم.خدا رو شکر که دوباره اومدی.


ممنونم عزیزدلم ،همیشه شرمنده مهربونیهاتم مینا جونم