خروس کشون
پسرنازنینم دردراستای بلاهای مکرری که سرت میومد این پست رقم خورد که چندتاشو برات میگم:
شب عید داشتی روی جامپینگت بپر بپر میکردی که یه مرتبه پای گاوجامپینگت گیر کرد به لبه ورودی آشپزخونه وپیشونیت محکم خورد به تیزی صندلی ناهارخوری واز شدت درد وگریه کبود شدی ومن سریع برات یخ آوردم وبابایی بغلت کرد وبرات کمپرس سرد گذاشتیم ولی یه نصفه هلو از پیشونیت اومده بود بیرون وکلی حالمون گرفته شد.
روز سوم فروردین خونه هلنا اینا بودیم که اومده بودی از سفره بپری وپات سر خورده بود وهمون نقطه مذکور محکم به میز تلویزیون اصابت کرد ودل من وبقیه رو کباب کردی.
ششم فروردین هم خونه عمه از تخت پریدی ومحکم سرت خورد زمین وتا چندروز قلمبه بود
دوازدهم فروردین خونه داییم بودیم که لبت محکم خورده بود به لبه ی میزکامپیوتر وخونین ومالین شده بودی.
اواخر فروردین هم به طرز وحشتناکی از روی صندلی افتادی وپلکت زخم شد از شدت ترس نای بغل کردنت رو نداشتم ووقتی بلندت کردم ودیدم چشمت خونیه دنیا روی سرم خراب شد ولی خدا رو شکر به چشمت صدمه ای نخورده بود وخدای مهربون واقعا بهمون رحم کرده بود،خوبه حالا همه میگن من حساسم وچشم ازتو برنمیدارم وگرنه خدا میدونه چه اتفاقاتی برات می افتاد.
خدایا شکرت که از گل من مواظبت میکنی ،ممنونم خدای مهربون که فرشته ی من توسط فرشته های مقربت نگهداری میشن،خدایا گلم رو به خودت میسپارم.
القصه 29فروردین ماه درحالیکه راهی خونه عموت بودیم برات یه خروس قربونی کردیم وخداروشکر قائله بلاهای ریز ودرشت که بهت حمله کرده بودن ختم به خیر شد.