هنرنزد ایرانیان است وبس
روزششم فروردین که همراه مامانبزرگ وبابابزرگم راهی خونه عمه بودیم توی راه یه محوطه ای دیدیم که متعلق به شهرداری بود وخیلی خوشگل وموشگل ماکت سازی شده بود وهمشون برای من خیلییییی جذاب بودن وحس کنجکاویم با دیدنشون بر انگیخته شده بود .
یه آقای ماکت که من عمو صداش میزدم مشغول فروش سمنو بود ومنم که عاشق سمنو همش میگفتم سمنو میخوام ومامانی بهم وعده سمنویی که توی یخچالمون بود رو دادوبه ناچارسکوت اختیارکردم.
اینجا چشمم به ظرف سمنو عمو سمنو فروشه
اینجا هم مامانم بغلم کرده تا دیگه نبینمش
ویه برکه کوچیک ومرغابی اونجا بود که بنده طبق روال معمول روی زمین به کند وکاو سنگ بودم تا بندازمش توی آب واز صدای شالاپ شلوپ آب عشق دنیاروبکنم وبخندم که متاسفانه سنگی پیدا نکردم ودستهای کوچولومو از لای نرده های محوطه رد کردم واز سنگهای کف اونجا استفاده کردم ولی مامانم دیگه بهم اجازه نداد وگفت:گلپسرم کافیه ،منم که آقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا حرف مامانم رو به جون خریدم
میخوام برم داخل،میخوام برم پیشش
مامان:پیش کی؟؟؟؟؟؟؟
پیش کوآک(کوآک=مرغابی یا اردک)
ایشونم همون کوآک مذکورهستن
من وبابایی ومامانبزرگ(مامان بابایی)
من ومامانم ومامانبزرگ
چندتاعکس ازمحوطه
مامانم این عکس رو برای من گرفته تا در آینده برای واژه کرسی تصویری توی ذهنم داشته باشم
ای دوست درپنجره عشق ومحبت یک فنجان چای ذغالی مهمان منی،
گرچه مجازیست ولی من به گرمای دل دوست ارادت دارم