یه روز پرحادثه
1392/03/12
سلام نوگل خندونم،سلام دوستای مهربونم امیدوارم همیشه دل همتون شاد ولبتون خندون باشه
دوازدهم خرداد امسال ما پراز حماسه وتراژدی ودرام بود ،از ظهر شروع میکنم که من وشما بعد از خوردن ناهار راهی آرایشگاه شدیم ،مجبور بودم همراه خودم ببرمت آخه من وخاله سارا ومامی جون باهم رفته بودیم وکسی نبود تو پیشش بمونی ،خلاصه من سریع کارمو انجام دادم وهمراه شما اومدیم بیرون وبه یاد خاطرات کودکی خودم تو رو بردم اسباب بازی فروشی شبستری وبرات ماهی مگنت انتخاب کردم وتو هم اولش موافق بودی ولی بعد ناگهان یه تریلی زشت که یه سانت خاک روش بود رو دیدی وگفتی من اینو میخوام وهیچ رقمه قانع نشدی که این ماشین اصلا"جنسش خوب نیست .منم که اصلا راضی به خریدنش نبودم از مغازه اومدم بیرون وگفتم من این ماشین زشتو نمیخرم ولی با دیدن غم توی چهره ات دوباره رفتم داخل وداشتم با تفکر عمیق تریلی انتخابیت رو میدیم که آقای شبستری رفت رو منبر وگفت:
این روشت عالیه ،این کارت معنی واقعی دموکراسیه،دوروز دیگه خواستی براش زن بگیری هم نظرت رو بهش تحمیل کن تا هر بار با زنش دعواش شد هزار تا فحش روانه ی روحت کنه و............
منم هاج وواج نگاش میکردم وبهش گفتم اونی که من براش انتخاب کردم رو خودش هم پسندید درضمن چند برابر این تریلی من باید بابت اون پول بودم آخه این ماشین چیه ؟؟؟؟؟جنسش افتضاحه!!!!!!
آقای شبستری:همینی که دوست داره براش بخر
من:چشم،همینو بدین
آقای شبستری:دیگه 7هزار تومن چه ارزشی داره ؟؟؟؟؟؟؟شماهزار تومنشم نده!!!!!!!
من:
بعد اومدیم جلوی مغازه وبا پسرم برگهای ریخته شده جمع کردیم وریختیم پشتش وبازی کردیم تا خاله سارا ومامی جون اومدن واول از دیدن چهره ی عصبانی من شوکه شدن وبعدش کلی ازت تعریف وتمجید کردن وگفتن حق با آقای شبستریه وتو باید هرچی دوست داره براش بخرینه هرچیزی که با ذهنت تحلیل علمی ومنطقی کردی این بچه است ودنیاش با دنیای تو فرق داره
اینم عکس ماشینت:
ومن به این نتیجه رسیدم که باید بیشتر دل به دلت بدم وهرچی خواست خودته برات بخرم والبته وقتی ماشینت رو شستم نظرم تا حدودی عوض شد.
از آرایشگاه رفتیم خونه پدرجون اینا بعد کم کم حالت بد شد تا ساعت 7غروب که برای اولین بار ابراز درد کردی وگفتی مامان دلم درد میکنه وبه خودت پیچیدی تقریبا هر 20دقیقه یک بار به خودت میپیچیدی وگریه میکردی ومن ومامی جون وخاله سارا در خدمتت بودیم وبهت رسیدیم تات یه ساعتی خوابیدی وقتی بیدار شدی یه ساعتی خوب بودی ولی بعدش حالت بدتر شد وحالت به هم خورد بهت کولیکز ودایمیتیکون ونبات داغ وجوشونده نعنا دادم حالت کمی بهتر شد ورفتیم خونه ی خودمون ولی بعد از شام دوباره بدتر شدی وتا ازت پرسیدم بریم دکتر؟؟؟؟؟؟گفتی
بییم ،بییـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
بمیرم که انقده اذیت شدی،برای اولین بار رفتیم بیمارستان مفید ودکتر بهت هیچ دارویی نداد وگفت :همین کارهایی که تا حالا کردم خوب بوده وادامه بدم ومسموم شدی ورودل کردی ومن فهمیدم حدسم درست بوده وتقصیر کبابیه که ظهرخوردیم آخه حال منم یه جورایی بود همیشه از همین کبابی معروف میخریما ولی اون روز نمیدونم چرا اینطوری شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اون شب ساعت 3رسیدیم خونه وشما تا 7صبح هر 10دقیقه یکبار یک دقیقه گریه میکردی وواقعا به خودت میپیچیدی تا 7که حالت به هم خورد وبهتر شدی تا غروب تقریبا خوب شدی ماهکم.خداروشکر که اتفاق بدی برات نیفتاد زود خوب شدی
اون شب از توی محوطه بیمارستان چشمم به اتاق وتجهیزات ومادران همراه بچه ها خورد ومثل ابر بهار گریه میکردم واز خدا خواستم هیچ بچه ای هیچ وقت مریض نشه .خیلییییییییی حالم گرفته شد وحالم بد بود واز صمیم قلبم خدا رو هزار بار به خاطر وجود سلامت تو نازنین بی همتام شکرکردم ومیکنم.
واما اتفاق شوکه کننده اون شب:
به دلیل اینکه سالن انتظار بیمارستان پرازبچه های بدحال وتبدار ویروسی بود من وبابایی شمارو میبردیم توی محوطه قدم میزدیم تا نوبتمون بشه حدودای ساعت یک بامدادبودکه ناگهان ریموت شروع به جیغ زدن کرد وتوی مانیتورشم درهای ماشین باز شده بوده این شدکه بابایی دوید ورفت سراغ ماشین ،البته من متوجه نشدم فقط دیدم بابایی گفت همین جا باشید من الان میام وقتی برگشت گفت :دزد نابه کار درماشین رو باز کرده بوده وسیستم دزدگیررو کشیده پایین وبلندگوش رو قطع کرده بوده که بابایی سررسیده ولی به لطف خدای بزرگ ودزدگیر هوشمند ماشینمون ودقت بابایی دزده موفق نشد وهمچنان ماشین داریمآخه اگه ماشینمون دزدیده میشد با این اوضاع اقتصادی دیگه نمیتونستیم ماشین بخریم.
شکر خدایی را که رحم کننده ترین رحم کننده هاست.
خدایا سر به درگاه سجودیتت مینهم وتا ابد شکرگذارت هستم که همیشه لطفت شامل حال من وخانواده ام هست،خدایا همچنان مراقب همسروفرزندوعزیزانم وهمه داده هایت باش
ای مهربانترین مهربانان