نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

یه روز پرحادثه

1392/3/17 14:46
471 بازدید
اشتراک گذاری

1392/03/12

سلام نوگل خندونم،سلام دوستای مهربونم امیدوارم همیشه دل همتون شاد ولبتون خندون باشه

دوازدهم خرداد امسال ما پراز حماسه وتراژدی ودرام بود ،از ظهر شروع میکنم که من وشما بعد از خوردن ناهار راهی آرایشگاه شدیم ،مجبور بودم همراه خودم ببرمت آخه من وخاله سارا ومامی جون باهم رفته بودیم وکسی نبود تو پیشش بمونی ،خلاصه من سریع کارمو انجام دادم وهمراه شما اومدیم بیرون وبه یاد خاطرات کودکی خودم تو رو بردم اسباب بازی فروشی شبستری وبرات ماهی مگنت انتخاب کردم وتو هم اولش موافق بودی ولی بعد ناگهان یه تریلی زشت که یه سانت خاک روش بود رو دیدی وگفتی من اینو میخوام وهیچ رقمه قانع نشدی که این ماشین اصلا"جنسش خوب نیست .منم که اصلا راضی به خریدنش نبودم از مغازه اومدم بیرون وگفتم من این ماشین زشتو نمیخرم ولی با دیدن غم توی چهره ات دوباره رفتم داخل وداشتم با تفکر عمیق تریلی انتخابیت رو میدیم که آقای شبستری رفت رو منبر وگفت:

این روشت عالیه ،این کارت معنی واقعی دموکراسیه،دوروز دیگه خواستی براش زن بگیری هم نظرت رو بهش تحمیل کن تا هر بار با زنش دعواش شد هزار تا فحش روانه ی روحت کنه و............

منم هاج وواج نگاش میکردم وبهش گفتم اونی که من براش انتخاب کردم رو خودش هم پسندید درضمن چند برابر این تریلی من باید بابت اون پول بودم آخه این ماشین چیه ؟؟؟؟؟جنسش افتضاحه!!!!!!

آقای شبستری:همینی که دوست داره براش بخرعصبانی

من:چشم،همینو بدینخجالت

آقای شبستری:دیگه 7هزار تومن چه ارزشی داره ؟؟؟؟؟؟؟شماهزار تومنشم نده!!!!!!!از خود راضی

من:کلافهعصبانیتعجبگریهگریهگریهتعجبعصبانی

بعد اومدیم جلوی مغازه وبا پسرم برگهای ریخته شده جمع کردیم وریختیم پشتش وبازی کردیم تا خاله سارا ومامی جون اومدن واول از دیدن چهره ی عصبانی من شوکه شدن وبعدش کلی ازت تعریف وتمجید کردن وگفتن حق با آقای شبستریه وتو باید هرچی دوست داره براش بخرینیشخندنه هرچیزی که با ذهنت تحلیل علمی ومنطقی کردی این بچه است ودنیاش با دنیای تو فرق دارهناراحت

اینم عکس ماشینت:

ماشین

ومن به این نتیجه رسیدم که باید بیشتر دل به دلت بدم وهرچی خواست خودته برات بخرم والبته وقتی ماشینت رو شستم نظرم تا حدودی عوض شد.زبان

از آرایشگاه رفتیم خونه پدرجون اینا بعد کم کم حالت بد شد تا ساعت 7غروب که برای اولین بار ابراز درد کردی وگفتی مامان دلم درد میکنه وبه خودت پیچیدی تقریبا هر 20دقیقه یک بار به خودت میپیچیدی وگریه میکردی ومن ومامی جون وخاله سارا در خدمتت بودیم وبهت رسیدیم تات یه ساعتی خوابیدی وقتی بیدار شدی یه ساعتی خوب بودی ولی بعدش حالت بدتر شد وحالت به هم خورد بهت کولیکز ودایمیتیکون ونبات داغ وجوشونده نعنا دادم حالت کمی بهتر شد ورفتیم خونه ی خودمون ولی بعد از شام دوباره بدتر شدی وتا ازت پرسیدم بریم دکتر؟؟؟؟؟؟گفتی

بییم ،بییـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

بمیرم که انقده اذیت شدی،برای اولین بار رفتیم بیمارستان مفید ودکتر بهت هیچ دارویی نداد وگفت :همین کارهایی که تا حالا کردم خوب بوده وادامه بدم ومسموم شدی ورودل کردی ومن فهمیدم حدسم درست بوده وتقصیر کبابیه که ظهرخوردیم آخه حال منم یه جورایی بود همیشه از همین کبابی معروف میخریما ولی اون روز نمیدونم چرا اینطوری شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اون شب ساعت 3رسیدیم خونه وشما تا 7صبح هر 10دقیقه یکبار یک دقیقه گریه میکردی وواقعا به خودت میپیچیدی تا 7که حالت به هم خورد وبهتر شدی تا غروب تقریبا خوب شدی ماهکم.خداروشکر که اتفاق بدی برات نیفتاد زود خوب شدیقلب

اون شب از توی محوطه بیمارستان چشمم به اتاق وتجهیزات ومادران همراه بچه ها خورد ومثل ابر بهار گریه میکردم واز خدا خواستم هیچ بچه ای هیچ وقت مریض نشه .خیلییییییییی حالم گرفته شد وحالم بد بود واز صمیم قلبم خدا رو هزار بار به خاطر وجود سلامت تو نازنین بی همتام شکرکردم ومیکنم.

واما اتفاق شوکه کننده اون شب:

به دلیل اینکه سالن انتظار بیمارستان پرازبچه های بدحال وتبدار ویروسی بود من وبابایی شمارو میبردیم توی محوطه قدم میزدیم تا نوبتمون بشه حدودای ساعت یک بامدادبودکه ناگهان ریموت شروع به جیغ زدن کرد وتوی مانیتورشم درهای ماشین باز شده بوده این شدکه بابایی دوید ورفت  سراغ ماشین ،البته من متوجه نشدم فقط دیدم بابایی گفت همین جا باشید من الان میام وقتی برگشت گفت :دزد نابه کار درماشین رو باز کرده بوده وسیستم دزدگیررو کشیده پایین وبلندگوش رو قطع کرده بوده که بابایی سررسیده ولی به لطف خدای بزرگ ودزدگیر هوشمند ماشینمون ودقت بابایی دزده موفق نشد وهمچنان ماشین داریمچشمکآخه اگه ماشینمون دزدیده میشد با این اوضاع اقتصادی دیگه نمیتونستیم ماشین بخریم.

شکر خدایی را که رحم کننده ترین رحم کننده هاست.

 

خدایا سر به درگاه سجودیتت مینهم وتا ابد شکرگذارت هستم که همیشه لطفت شامل حال من وخانواده ام هست،خدایا همچنان مراقب همسروفرزندوعزیزانم وهمه داده هایت باش

ای مهربانترین مهربانان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان کیان کوچولو
17 خرداد 92 13:41
چقدر ماجرا .........
آخخخخخخخخ چه حرفایی بهت زده آقاهه ... ........
آدم دلش میخواد کله شو بکنه ..


اما ماشینه خوشگله هااااااااا
زیاد زرق و برق نداره اما با مزه اس ..
خیلی درازه
خدارو شکر که مسمومیتش زود برطرف شده عزیزم .. از جاهای مطمئن کباب بگیرین گلم ...

خداروشکر که بابا علیرضا حواسش بوده وگرنه فاجعه میشد ..

برای دعاهای زیبایی هم که کردی یه آمین بلند میگم ..


آره توروخدا میبینی سمیه جون ،باورت میشه چشام پراشک وگلوم پربغض شد

همیشه از همین جا میگیریم خیلی هم معروفه .توی این مدت سایقه نداشت ،نمیدونم اون روز چی شده بود؟

آره واقعا اگه به من میگفت که درهای ماشین باز شده من سکته میکردم همونجا
الهی آمین
مامان دو بهونه قشنگ برای زندگی
17 خرداد 92 20:58
سلام عجب ماجراهایی داشتین خدا رو شکر که همه چی به خیر گذشت دقیقا جلوی بیمارستانها جای مناسبی برای دزدی ماشینه متاسفانه . کاش یه کم شربت آبلیمو به گلپسرت میدادی


سلام عزیزم،متاسفانه دزدی خیلی فراوون شده
دادم بهش ولی نخورد عزیزدلم
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
18 خرداد 92 0:59
وای باور کن هول به دلم افتاد اول به خاطر گل پسرمون بعد هم دزد.
ببین سمانه جون همیشه وقتی بیرون غذا میخورید یا مطمئن یا غیر مطمئن میای خونه حتما به محمد رهام جونم عرق نعناع بده خوبیش اینه که اگر سر دلش سنگین باشه یا بخواد دل پیچه بگیره زودی بالا میاره اگرم میبینی نمیخوره و بدش میاد با یه کم آب و چند تا قند قاطر کن بده بخوره.

بازم خدا رو شکر هر دو قضیه ختم یه خیر شده


ممنون دوست گلم بابت همدردی وراهنماییتبله واقعا خداروشکر
ღ مونا مامان امیرسام ღ
18 خرداد 92 3:23
واه واه
اینقدر بدم میاد کاسه داغ تر از اش میشن.بعضی ها خیلی تلخ حرف میزنند.
اما ماشینش خوشگله.اونقدر ها هم مهم نیست.فکر کنم تا حالا چرخهاش رفته باشند تعمیرگااه
ززززیم
خداروشکر به خیر گذشته گلم
و همین طور خداروشکر ماشینتون رو ندزدیدند
برای دوستم و گل پسرش


آره خداییش خیلی تلخ گفت واقعا ناراحت شدم
واقعا خداروشکر
ماهم روی ماهتون رو از دور میبوسیم
خاله الهام
18 خرداد 92 9:01
عزيز خاله خدارو شكر كه بهتر شدي
توي همه پست ها صحنه ظرف شستنت
جلوي چشمامه
الهي هميشه سالم وتندرست باشي عسلم
سمانه جون بدم مياد از اين فروشنده ها
كه دخالت ميكنن
بابت سرقت ناموفق ماشينتون هم خداروشكر
بوس براي ماماني و محمد رهام جون


ممنون خاله جون
منم خیلییییییییی اون روز ناراحت شدم واقعا گریه ام گرفت
ماهم روی ماه شما وآرتمیس گل رو میبوسیم
الهه مامان یسنا
19 خرداد 92 9:40
وای چقدر ناراحت شدم خدا رو شکر که حالش بهتر شده . راست میگی وقتی تو بیمارستان میری قدر سلامتیت رو بیشتر میدونی... تو عید بود که ما هم هی راهی بیمارستان میشدیم یه بچه رو دیدم 4-5 ساله که دکترا ازش قطع امید کرده بودن و تو آی سی بود و واسش کلاه قرمزی گذاشته بودن. اون صحنه همیشه جلوی چشممه و نمیتونم ازش غافل بشم


ببخش ناراحتت کردم،آآآآآآآآآآآآخی خدا به پدرومادرش صبر بده
محبوبه مامان الینا
19 خرداد 92 14:04
وااااااااای چه روز پرحادثه و پرافت و خیزی داشتی سمانه جون هم بابت مسمومیت محمد رهام هم ماشین خدا بهتون رحم کرده و خدارو شکر که همه چیز ختم بخیر شده
در مورد اسباب بازی هم جسارتا من با آقای فروشنده موافقم البته نه با اون لحن تند و خشن من اکثراً خودم میرم واسه الینا چیزی میخرم و اونی که میخوام و میدونم کیفیتش بهتره یا واسه هوشش بهتره میخرم اما هرازگاهی که خودشو میبرم اجازه میدم خودش انتخاب کنه البته مثلاً سه تا اسباب بازی میزارم جلوش و میگم یکی از اینارو انتخاب کن و اونم به حرفم گوش میده و یکی از همونارو انتخاب میکنه
دعای پایانی رو خیلی دوست میدارم...آمین


بله واقعا خدابهمون رحم کرد
اون روزم من بین چندتا گزینه که جلوش گذاشتم ،باماهی مگنت موافقت کرد واز نظر تمرکز وتقویت رابطه بین ذهن ودست بازی مفیدی بودولی یه مرتبه چشمش خورد به این ماشینه که معلوم نبود چندسال تو مغازه مونده بود،ولی خودمم الان به همین نتیجه رسیدم که نوع وجنسش مهم نیست مهم جاذبه ای که برای بچه داره،هنوزم ماشینش رو خیلیییییییی دوست داره،ممنون بابت راهنماییت
مامی سایان
19 خرداد 92 17:25
آخی تو یه روز چقدر اتفاق افتاد خداروشکر که چیز مهمی نبوده و حال گل پسرمون بهتر شد
میبوسمت هزارتاااا ناناز دوست داشتنیییی


ممنون خاله گل ومهربون
سمانه مامان ستایش
20 خرداد 92 1:04
جاااانچقد با لحن بدی باهات حرف زده این آقای شبستری سمانه جون.من جای شما بودم جوابشو اساسی میدادم
خداروشکر که گلپسر زود خوب شد.امیدوارم هیچ وقت گذرتون به بیمارستان و دکتر نیفته.
بابت ماشین هم خدا رحم کرد واقعا تو این شرایط قشنگ اقتصادی



بیشتر از جواب دادن داشتم خودمو کنترل میکردم اشکهام سرازیر نشن
الهی آمین،ممنون بابت دعای قشنگت
بله واقعاهمینطوره
مریم مامان نیکان
20 خرداد 92 11:11
اونقدرها که میگفتید تریلی داغون نبود برای پسرها که عاشق اینجور چیزها هستند خوبه.

راستی ناراحت شدم پسر گلم مریض شده بود انشالله که دیگه هیچ وقت بد نبینید




بله درسته،انشالله نیکان جونو ببوسین