کارگاه مادروکودک(جلسه دوم)
سلام ودرود فراوون
1392/0610یکشنبه
وقتتون بخیر وخوشی
توی این جلسه از کلاسمونم مثل جلسه قبل شعر خوندیم وبازی های تحرکی واحساسی انجام دادیم.البته ما یکی دوساعت زودتر میریم تا شما تاج سرم توی محیط بازی کنی وبعد که کلاس شروع میشه حواست به کلاس باشه البته کاملا اینطور نیست ومنم برام اهمیتی نداره چون مهم شاد بودن ولذت بردنته ماه من.
بفرمایید ادامه مطلب درخدمت باشیم
بازی عمرمن ورایان جون قبل از شروع کلاسشون
بعد همراه خاله زهرا ورایان رفتیم پارک وبا گُبه میشکیه آشنا شدیم
ماهکم خیره به گُبه میشکییه
ودرحال برقراری ارتباط
دعوت برای خوردن خوراکی مورد علاقه ات(پفیلا)
وآغاز مراسم پذیرایی عسلکم از گُبه میشکییه
درست بعد از این عکس یکی دوبار سر پیشی رو ناز کردی واونم ترسید ویه کوچولو پرید عقب
واااااااااااااای که مردم از ترس ولی چون ایمان دارم که نباید ترسهای خودم رو بهت انتقال بدم سکوت کردم وبا یه مکث کوتاه ،آب دهنم رو قورت دادم وادامه ماجرااااااااااااااااااا
تا بوده همین بوده،پشت هر پسر شجاعیه یه مادر شجاع بودهخدا کنه برات مادر شجاعی باشم
وجناب پیشی درحال میل پفیلا
گربه گیاهخوار ندیده بودیم که دیدیم!!!!!!!!
عسلک من وعسل
عزیزکم ورایان
خوشگلا اول یکم برج سازی کردن وبعدشم دومینو بازی کردن.
ونهایت همگی به خاله ناهید کمک کردن تا چوبها رو جمع کنن ومشارکت وهمدلی توی وجودشون نهادینه بشه
بعدم کاردستی ولذت بردن از اثر خلق شده
اینم خسی محمدرهام ساز
بعد از کلاس توی راه برگشت داشتی با ویانا لبه باغچه ای که حدود 40-50سانت ارتفاع داشت بدو بدو میکردید که یه مرتبه حواست پرت شد وافتادی ویه غلت اساسی روی سنگفرشهای تیز ولبه دار اونجا زدی مردم وزنده شدم به خدا.
دستهات خراشیده شد وسرتم قلمبه شد.سرراه به دوتا دکتر نشون دادم وگفتن 90درصد چیز مهمی نیست ولی بهتره 24ساعت تحت نظر باشه.
اون شب تا صبح از دلشوره خوابم نبرد ومدام چکت میکردم وفقط خدا وبابایی میدونستن که توی اون 24ساعت چی بهم گذشت.عروسکم ،ماهکم،دلبرکم جاااااااااااااااااااااااااااان مادر یه کم بیشتر مواظب خودت باش.
بهروز وسلامت باشی همدم کوچکم