نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

*goodbye daiper*

1392/8/15 0:53
2,208 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقکمقلب،سلام عمرکمقلب،سلام دلبرکمقلب

سلام دوستان گلقلب

خوبین خوشین؟؟

امروز که این پست رو برات مینویسم یعنی نهم آبان هزار وسیصد ونود ودوی خورشیدی، 1000روزه شده عزیززززززززززززززم،انشالله 1000ساله شی ماهکم،1000سال توام با تندرستی وسلامتی وشادیقلب

تراژدی دایپرگیرون ما:

اوایل اردیبهشت بود که تصمیم گرفتم تا هوا خوبه تو نازدونه م رو از یار همیشه همراهت از بدو تولد تا الان همراهت بوده، جدا کنم،برای همین به بابایی گفتم که لیست کتابهای مورد نیازمو برام بخره ،خودمم همه مقاله های نت توی این زمینه رو خوندم یا بهتره بگم خوردمنیشخندخلاصه از سی ام اردیبهشت 92دل به دریا زدیم وبدون دایپر روزمون رو آغاز کردیم.وتا شب چیزهایی دیدیم که عمرا ندیده بودیم.لبخندومن شدم یک کوزت تمام عیار به صورت تناوبی وبا یک استراحت کوتاه،فرش اب میکشیدم وشورت وشلوار میشستم ودست به دامن خورشید خانوم میشدم که بتابه به لباسهای پسرک که از دهها شورت شلوار حداقل یکیش تا دقایقی دیگر خشک شودقلبوتازه این کوزتینگ بهترین قسمت داستان بودچشمکشستیم وشستیم ونالیدیم از خستگی وکتف درد وغر زدیم از زمونه که چرا پسرک ما یاد نمیگیرد پس!!!!!!زبانواین شانس است که ما داریم عایا؟؟؟؟؟ناراحتتا رسیدیم به اون روزهای کذایی که الهی هیچ مادری نبینهگریهخدا بازم نذاشت این جمله ی این چه شانسیه من دارم از دهان من چند متری فاصله بگیره فورا گذاشت تو کاسه مخنثیتا روزی هزار بار بگم خدایا غلط کردم،تو که میدونی من صبرم همینقدره ،صبرمو زیاد کننگرانآخرش میترسم بزنم رو دست ایوب نبی!!!نیشخند

روزهای کذاییمون رو که به خاطر ترس از پوپ دادن پسری تا کجا ها رفتیم یادتونه؟؟خدا این دکترهای حااااااااااااااااااااااااااذقنیشخنداین مملکت که هنرشون لرزوندن بدن پدرمادرهاس روکم کنه ،بلند بگو آمیـــــــــــــــــــــــــن وبذاره سرعمره اون دکترهای دلسوز وزبردستی که تعدادشونم کم نیست،بازم بگو آمیــــــــــــــــــــــــــنتشویق

خلاصه که جیش نمودن روی فرش ومبلهای بینوا شده بود جزو روزمرگیهای نفس مامان ودیدن مامان کوزت درحال بشور واشور شده بود تفریح فسقلی،مثلا یه روز داشتم فرش آب میکشیدم رفت رفتی روی سرامیکها جیش کردی وبا خنده گفتی مامانی بدو بیا اینجا رو بشور جیشی شده!!گریهدلم میخواست با سر برم تو دیوااااااااااااااااااارکلافهیا مثلا میرفتی بالای چهارپایه وجیش میکردی واز صدای شر شرش لذت میبردی ،اونم کجا ؟؟؟آشپزخونهعصبانییاد اون روزهایی که پنج شش بار آشپزخونه آب میکشیدم وگله به گله ی فرشمون خیس بود بخیریا نخیر نمیدونم والا!!!!ناراحت

اوایل فقط یک ربع کنترل جیش داشتی ،یعنی سر یه ربع وگاهی هم کمتر جیش میکردی واز همه بدتر این بود که اصلا حاضر به همکاری وورود به دستشویی نبودی ،حتی با وجود جایزه  وآب بازی ونمایش وداستان و...........

هیچ وقت به زور نبردمت دستشویی بلکه با ملایمت راضیت میکردم به همراهی ولی اکثرمواقع توی دستشویی کاری نمیکردی وبه محض خروج!!!بعلـــــــــــــــــــــــــــــــه

این استیکرها رو چسبونده بودم به در دستشویی وبعد از هربار جیش بهت یکی دوتا جایزه میدادم تا هرجا دوست داری بچسبونی ولی تو زبلتر از این حرفها بودی ویه کوچولو جیش میکردی تا جایزه ت رو بگیری وبقیش رو نگه میداشتی تا گلهای فرش رو آبیاری کنیآخ

 

*goodbye daiper*

 

 اینم سلیقه ی ماه من درچسبوندن استیکرها

*goodbye daiper*

قربونت برم نازدارم که شکلهای همجنس وهم تیپ رو کنارهم میذاری

*goodbye daiper*

کمی بعدتر

*goodbye daiper*

 به قول پسرم کمی بعد تر تر(برای نشون دادن شدت پسرنازم از دوتا پسوند تفضیلی استفاده میکنه مثلا میگه خوشگل تر تر شدی!!ههههههههه)

*goodbye daiper*

 

*goodbye daiper*

درراستای اینکه شورتهای اموزشی خیلی بیخودن وبچه توش دم میکنه خودم برات شورت دوختم گلم.

اینم شورت مامان دوز(با شورت مامان دورهای قدیم فرق داره نه؟؟؟خندهآخه مامانش امروزی بوده خوب)

*goodbye daiper*

اینم عکسش با شورت آموزشی

*goodbye daiper*

هدفم از دوختن این شورت این بود که جیشت بریزه ولباست خیس بشه ولی فرش نجس نشه که البته مدت کوتاهی اینطور بود چون با مرور زمان هم ادرارت بیشتر میشد وهم تایم کنترلت ونقشه های من نقش برآب شدناراحت

بریم سراغ ادامه ی ماجرا:

به توصیه پزشکت مجدادا پوشک شدی ومن قسم خوردم تا زمانیکه خودت یاد نگیری پوشکت کنم تا اینکه روز پنجم مرداد با گریه از خواب بیدار شدی وبا اشاره به بسته ی پوشکی که شب قبل بابایی برات خریده بود گفتی:

اینو بندازش دور!!تعجب من دیگه بزرگ شدم،آقا شدم دیگه به من پوشک نبندمژه

واین شد که من توبه شکستم و قسمت دوم پروسه آغاز شدلبخند.

هی آبیاری کردی ومن هی شستم تااااااااااااااااااااااااااا روز 25مرداد که بالاخره برای اولین بار گفتی:

مامان بیا جیش دائم،فولیه خیلی کالم(فوریه خیلی کارم)

انقدر خوشحال شدم که انگار خبر بورسیه شدنت رو توی دانشگاههای رده اول دنیا شنیده بودمقلب

بعد ازاون روزعلاوه بر اینکه  خودم تند تند میبردمت تو هم هرروز پیشرفت میکردی وبیشتر از قضیه مطلعم میکردی.تشویقولی با پوپ درگیربودیم تا سوم آبان ماه وقتی داشتم برای جشنت لیدی فینگر درست میکردم  برای اولین بار گفتی ومن رو مثله یه موشک به فضا پرتاب کردیمژهسر پوپ خیلی اذیت شدم تا ترست ریخت یه روزایی به یاس ونا امیدی میرسیدم واگه امیدها ومحبتهای مامی جون وبابایی نبود ار غصه میترکیدمناراحتحتی مشاوره هم رفتم وجوابش این بود:

شما مامان خیلی صبور وخلاقی هستیخجالت،کارهایی که انجام دادی فراتراز کارهای ممکنه بوده وفقط باید صبر پیشه کنیکلافه تا یه روزی زحمتهات به نتیجه برسه واون روز ممکنه فردا باشه یا یک ماه دیگه وشایدم یکسال دیگه.تعجبوحواست باشه هرگز دعواش نکنی چون اگه پیشرفت توی این قضیه یک قدم باشه پسرفت چند قدمه.زبان

خداروشکر به یک سال نکشید نیشخندهنوزم گاهی کنترل جیش وپوپ ازدستت درمیره ولی به نظرم طبیعیه وریشه اش بازیگوشیتهقلب

نحوه مقاومت تو دربرابر پوپ:

آیا میدانید یک کودک دوساله توانایی نگهداری مدفوع خود را به مدت 10روز دارد؟؟؟؟؟

 

بله من میدانم!!حتی بهتر از نویسنده ی این کتاب

بعد از دوسه روز که دیگه تحمل پوپ برات سخت میشد وعلایمت ظاهر میشد(پاهاتو به هم میچسبوندی وبه قدری سفتشون میکردی که با هیچ قدرتی نمیشد بازشون کرد بعد پاهاتو میکوبیدی زمین وداد میزدی:من نمیزارم پوپم بیاد ،من میترسم،کمکم کنید خیلی میترسم)

واین داستان 24ساعت ادامه داشت تا مقاومتت بشکنه

ماه من به قدری با هوش هستی که از اون لحظه به بعد دیگه هیچی نمیخوردی،محمدرهامم چرا چیزی نمیخوری؟؟؟

محمدرهام:اگه بخورم پوپم میاد

محمدرهام بیا سرپا بشینیم وحلقه ها رو به سمت میله پرتاب کنیم

محمدرهام:نه،خودت بازی کن ،من اینطوری بشینم پوپم میاد

پسرنازم بیا فوتبال بازی کنیم

محمدرهام:نه ،بدو بدو کنیم پوپم میاد

وهمه راههای مقابله با پوپ شناسایی شده بود وتو با همشون مقابله میکردی،چه جنگ تن به تنی داشتیم دراوج مصالحهابله

حالا روشهای مبارزه ی من که اوایل خوب جواب میداد ولی وقتی تاثیرش برات محرز میشد به عنوان روش شکست خورده اعلام میشدن.ناراحت

با داستان ونمایش پوپ رو خوب جلوه دادمخجالت

مثلا سرمو میذاشتم روی شکمت و میگفتم:ببین عروسکم پوپت چی میگه؟؟؟؟؟میگه من دلم برای مامانم تنگ شده،محمدرهام کمکم کن برم پیش مامانم آب وغذا بخورم تا قوی بشمیول

بعد که پوپ میدادی کلی باهاش سلام واحوالپرسی میکردیم وبعدم بای بای وبرو پیش مامانت وحتی بوس پروازی هم براش میفرستادیمسبزفکرررررررررکن!!!حاضربودم هرکاری بکنم ولی عذاب کشیدنت رو نبینم

درطول روز برای تایمهای کوتاه ومعمولا 10دقیقه بعد از خوردن هر چیزی میبردمت وسر دستشویی میشستم تا تو بهم تکیه کنی وبا دستهام پاهای نحیفت رو میگرفتم تا کمتر اذیت بشی آخه متاسفانه شما اصلن روی لگن نشستی،به طور میانگین روزی 45دقیقه الی 90دقیقه سرجمع این کاررو میکردیم تا مقاومتت شکسته میشد وبعدش کلی بهت جایزه میدادم وتشویقت میکردم اصلا جشنی به پا میشد اون لحظه توی خونه مونچشمک

این یکی از جایزه هات بود

*goodbye daiper*

بله،گاهی اوقات خوراکیهای ممنوعه خیلی به کمک آدم میانقلب

خدا حافظ پوشکهایی که از بسته ای 16هزارتومن شروع شدید وبه 48000تومن ختم شدیدبای بای

*goodbye daiper*

 

*goodbye daiper*

 

جشن بای بای پوشک درادامه ی مطلب

*goodbye daiper*

 

1392/08/04شنبه

 تزیینات

*goodbye daiper*

 عسل مامان وتیرامیسوی وعده داده شده!!

*goodbye daiper*

 

 بابابیی داره این ژستها رو یادت میده عروسکم

*goodbye daiper*

 

*goodbye daiper*

 

*goodbye daiper*

 

*goodbye daiper*

*goodbye daiper*

 

*goodbye daiper*

 انقدر صورتت رو فشارداده بودی همه ی پوستت سرخ شده بود

*goodbye daiper*

 

*goodbye daiper*

 بسه دیگه بابایی،خسته شدممژه

*goodbye daiper*

 

*goodbye daiper*

 این چیه؟؟؟

پوشــــــــــــــــــــــــــــــــک!!!!!!!!!!!

*goodbye daiper*

 

*goodbye daiper*

 اه اه بوی گند میده،ازروی کیکم برش دار مامانی!!!!!!

*goodbye daiper*

 ببر بندازش توی سطل اشغال

*goodbye daiper*

 فووووووووووووت کن ماه من شمع این موفقیت بزرگ رو

*goodbye daiper*

 

*goodbye daiper*

 

*goodbye daiper*

 هدیه ی خاله سارا

عروسک محبوبت ،جناب محترم پلنگ صوئتی

*goodbye daiper*

پدرجون ومامی جونم هدیه نقدی دادن وسفارش کردن به سلیقه ی خودت برات ویوون(حیوون)بخریم اخه خیلییییییییییی دوست داری.

دست همشون درد نکنه انشالله تو شادیهاشون جبران کنیم.

پ ن:این پست روزنهم نوشته شد ولی فنا شد.گریهوامروز مجدادا از سر نوشته شدچشمک

ممنون از شکیباییتون وخدا نگهدار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (35)

الهه مامان روشا جون
12 آبان 92 17:21
محمد رهام عزیزم 1000 روزگیت مبارکککککککک.
این موفقیت بزرگ رو بهتون تبریک میگم.
سمانه جون آفرین بهت خیلی صبوری کردی.من صدای محمد رهام جونو پشت تلفن یادمه که جیغ میکشید سر این قضیه.
جشنتون خیلی بامزه بود.هدیه هات مبارک باشه عشقم.


ممنون خاله جون
به به الهه خانم،پارسال دوست امسال آشنا،بالاخره نوبت به ما رسید،خوش اومدید
ممنون دوست جون،یادته الهه،خداروشکر که این کابوس رو به اتمامه.
روشاجونو ببوس
خاله حدیثه
12 آبان 92 17:25
سلام
.
.
وبت خیلی خیلی خیلی قشنگه
.
.
ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞,ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ
ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞,ּּּּּ ּ ּ ּ ּ \____________________
ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞,ּ ּ ּ ּ ּ ּ \¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯ֹֹ\
ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּּ۞۞,ּּּ ּ ּ ּ\ تبادل لینک میکنی؟؟!! ִ \
ּ ּ ּ۞۞ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ۞ּ ּ ּּ۞۞ـּ ּ ּ ּ\__________________̲̲/_̲
ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ\¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯
ּּ ۞۞ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ\
ּ ـ۞۞ּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ۞۞ ּ ּ ּ ּ ـ۞۞ּ ּ \ּ ּ ּ ۞۞
ּ ۞۞ـּ ּ ּ ۞۞ּ ּ ּ ּ۞۞ ּ ּ ּ ـ۞۞ּּ ּ \ּ ּ ּ ּ۞۞
ּ ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
ּ ּ۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞۞
ֹֹֹֹ¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯\¯¯¯¯¯¯¯¯
ִ ִ ִ ִ ִ ִ ִ ִ ִִִ ۞ִ۞ ִִִ ִ ִ ִ ִ ִ ִ
افتخار میدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
اگه موافقی حتما خبرم کن


وبت باز نمیشه عزیزم
مامان پريا
12 آبان 92 23:39
مثل هميشه عالي عزيزم
چه روزايي بود همه چي دست به دست هم داده بود تا تو و گل قشنگتو اذيت كنن
خداروشكر كه گذشت
ايشالا هزارررر ساله بشي عزيز خاله


ممنون پریا جونم

گل گفتی واقعا

یک دنیا سپاس خاله جونم
مونا مامان امیرسام
13 آبان 92 3:59
قربونت برم. که موفق شدی
مبارک باشه عزیزدلم
بازم همون حرف تکراری افرین به. شما و صبری که داری


دوباره برمیگردم


ممنونم منا جون،شما درچه حالید؟؟
امیدوارم برای شما زود بگذره
قدمت روی چشم
الهه مامان یسنا
13 آبان 92 14:19
چه ماجرای طولانی داشتی با پوشک خسته نباشی واقعا


آره بابا ،حالا خوبه به سال نرسید
ببوس یسنا جونو
الهه مامان یسنا
13 آبان 92 14:59
راستی عزیزم در مورد کتابها باید بگم که انتشاراتش رو یادم نیست چون فقط یه روز خونه بود فراموش کردم اسمشو یادداشت کنم ولی فکر کنم یه سرچی بزنی بتونی پیداش کنی برای کودکان 3 تا 4 سال نوشته بود روش.ببخشید که نتونستم کمکی بکنم


خواهش میکنم گلم،ممنون از راهنماییت
مامان کیان کوچولو
13 آبان 92 16:18
تبریک میگم این موفقیت بزرگ رو به یه مامان صبور و یه پسر شیطوون ...

دست همگی بابت برپاییی این جشن هم درد نکنه
خوب که فکر می کنم میبینم خیلی سخته هاااااااااااااا


ممنون سمیه جونم
ولش کن بهش فکر نکن،انشالله برای شما راحت باشه
مريم مامان نيكان
13 آبان 92 17:16
واي عزيزم هزاران تبريك براي پشت سر گذاشتن اين پروسه سنگين اي جانم از سبك طنزي كه نوشته بوديد كلي خنديدم مرحبا به اين سبك نوشتار واقعا خواننده رو جذب خود ميكنيد


ممنونم
مریم جون شما همیشه با مهربونیهات منو شرمنده میکنی عزیزززززززززم
مائده(ني ني بوس)
13 آبان 92 17:54
واااااااي! خيلي مباركه.فكر كنم بعد از گرفتن شير،اين دوميل لذت يه مامانه


لذتی توام با شکنجه روحی وجسمی
مامان دو بهونه قشنگ برای زندگی
13 آبان 92 23:52
سلام عزیزم چه ماجراهایی داشتی با دستشویی رفتن گل پسرت البته پسرها دیر یاد میگیرن من با دخترم مشکلی نداشتم ولی یادمه منم با ایمان که دستشویی میرفتم با پوپش بای بای میکردم خانمی یه بار دیگه برات نوشته بودم که هرروز هر روز بهش هویج بده خیلی معجزه میکنه جشن پوشک خیلی بامزه و خلاقانه بود محمدرهام جون باید به مامان باسلیقه اش افتخار کنه


سلام عزیزم
پسرمن خیلی بازیگوشه اصلا نمیخواد ثانیه ای رو ازدست بده،هزار ماشالله ش باشه

ممنون دوست گل وبا محبتم
مامان دو بهونه قشنگ برای زندگی
13 آبان 92 23:56
خانمی من چند بار اومدم وبتون و مطالب رو هم خوندم و کلی از دیدن عکسا لذت بردم ولی با گوشی یا تی وی میاومدم که نظر دادن با اونا سخته وگرنه همیشه به یادتون بودم نگی بی معرفته سر نمیزنه راستی طرز تهیه فلافل رو برام بنویس من درست میکنم ولی سفت میشه مثل فلافل بیرون در نمیاد


نه بابا این چه حرفیه گلم،ببوس فرشته هاتو

ببین نصف میزان نخودت سویا لازم داری
نخودها رو دوروز قبل خیس کن،سویا ها رو هم یک ساعت قبل با آب جوش خیس کن بعد بریزشن تو آبکش تا آبشون کشیده شه
بعد نخودها وسویا ونمک وفلفل ویه دونه پیاز رو بریز توی غذاساز یا دوبار چرخ کن تا نرم نرم بشه بعد قالب بزن وسرخ کن
نووووووووووووووش جان
ترد وخوشمزه
مامان حسام كوچولو
14 آبان 92 16:10
خسته نباشي معلومه كه خيلي صدمه خوردي. من به شدت شما اذيت نشدمو اما بالاخره درسر هايي هم كشيدم
جشن پوشك هنوز براي پسرم نگرفتم انشالله به زودي مي گيرم.


عزیزززززززززم محمدحسام
انشالله ،منتظر عکسهاش هستیم
مامان حسام كوچولو
14 آبان 92 16:10
هر دم به گوش مي رسد آواي زنگ قافله ، اين قافله تا كربلا ديگر ندارد فاصله .
حلول ماه محرم ، ماه پژمرده شدن گلستان فاطمه تسليت باد . التماس دعا
ما با عكساي كربلامون به روزيم قدم رو چشمامون بزاريد و تشريف بياريد ببينيد.


به روی چشم
مامان حسام كوچولو
14 آبان 92 16:42
راستي يادم رفت بگم خسته نباشي


ممنون عزیزدلم
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
14 آبان 92 17:54
واااااااااااااااااااااااااااااااای ب خدا مغزم نمیکشه... خیلی صبوری. خدا عوضت بده سمانه جونم. ایشالا مُنُهام بزرگ بشه همه زحماتت رو جبران کنه. من ب شخصه با خوندنش کم آوردم. سمانه جون ب نظرت من الان ک ارشان داره 13 ماهه میشه چطور میتونم جلوی این کارو بگیرم ک تو 2 سالگی اینطوری نشه؟
میشه تجربیاتت رو بهم بگی؟


والا بچه ها متفاوتن شقایق جون
ولی من اصلن محمدرهام رو باز نمیذاشتم ،اصلنم سرپاش نمیگرفتم یا تا اون موقع اصلا براش کتاب وداستان ونمایش درمورد جیش نداشتم.کلا ذهن بچهرو آماده نکرده بودم.شاید اگه این کارها رو بکنی بهتر باشه.
ولی درکل زمانش که برسه همکاری میکنن به شرط اینکه مثله گلپسرمن بازیگوش نباشن
نترس عزیزم انشاله ارشان خان زود زود یاد میگیره
❤دو نیمه قلبم❤
15 آبان 92 1:16
سلام سمانه جون
شبت خوش عزیزم
1000 روزگی گل پسز مبارک باشه
سمانه یادمه یه بار گپ بودیم جیش کردوای روزهای خیلی سختیه من هم کشیدم با دو تا بچهامنمیدونم چرا راضی نمیشدن یاد بگیرن.ولی گذشت.تو هم خیلی خسته شدی.اون پست رو خونده بود.ولی وروجک چه کارهایی میکردا.جیش میکرد و میخندید تا تو بشوری
وای نمیدونی ساقی هم پوپ میکرد براش بوس میفرستادچه روزهایی بودا.
من درکت میکنم
از اون دکترها واقعا نباشه آمین و از اون مورد دیگه باشه آمین


خداییش یکی از سخت ترین مراحل بچه داریه این قضیه!!
آره والا یه روز دعواش کردم بعدم نشستم یه دل سیرگریه کردم هی روزگار
❤دو نیمه قلبم❤
15 آبان 92 1:19
آفرین به مامان سمانه عزیز
عجب شورت اسلیپی هم دوختی
خیلی قشنگ بهش هلال دادی
ولی میبینی که چه حالی داد بهت؟اون هم تلاشت بی فایده نبود و جوابتو داد و یاد گرفت.موقع بازی دوست ندارن برن دستشویی و کنترلشون رو یهو ازدست میدن
باورت میشه ساقی تا دو روز پیش روی لگن جیش میکرد.الان دو روز که میبرمش تو دستشویی .یعنی تنبلی از خودم بودا.خیلی تلاش کردم تا روی لگن نشستن رو یاد بگیره و دیگه راضی نبودم حالا ببرم تو دستشویی رو هم یاد بگیره
چقدر کتاب و مقاله در این مورد خوندم.یه روز تو کتاب فروشی وقتی عنوان کتابو خوندن تا من برم بگیرم همه خندیدن به ما


مینا جون لطفت همیشه منو شرمنده میکنه

خوب اشکالی نداشته،لگن راحتتره براشون،قربون ساقی جونم که هرروز خانمتر وماهتر میشه.
آره میدونم به منم خیلی ها میخندن،ولی مهم خودمونیم بیخیالشون
❤دو نیمه قلبم❤
15 آبان 92 1:23
آخی عکساشو ببین
تزئینات مثل همیشه عالیبه به تیرامیسو
دست خاله سارا درد نکنه با عروسک پلنگ صورتی همچنین پدر و مادر عزیزت
آخی عزیزم وقتی داری پست مینویسی لحظه به لحظه ازش کپی بگیر تا تو حافظه باشه من که مرتب ثبت موقت میکنم بهد دوباره یه پست جدید باز میکنم همشو کپی میکنم اون تو


ممنون مینای مهرو مهربونی
فدات بشم با محبتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
من ثبت موقت میکنم همیشه ولی لون شب یادم نبود خیلی دلم سوخید!!!!!
حالا چرا کپی؟؟مگه همونو ثبت نمیکنی وقتی تایگت تموم شد؟؟

ببوس فرشته ها رو
بابایی
15 آبان 92 8:58
اول صبح کلی خندیدم
ای کاش همیشه بعد از روزهای سخت روزهای خوشی باشه که بشه وقتی به گذشته سخت فکر میکنی بهشون بخندی و تبدیل به خاطرات خنده دار بشه
خدایا همه مادرای صبور و پرتلاشو حفظ کنه بخصوص همسرعزیزم که مادر فداکاری برای پسرمه
آمین


همیشه بخندی عزیزم
دقیقا،ای کاش
خدا سایه پرمهر شما رو هم روی سرما مستدام کنه علیرضا جونم
بابایی
15 آبان 92 9:04
به امید روزی که تکنولوژی انقدر پیشرفت بکنه که به جای پوشک از جیزی استفاده بشه که نه مامانا اذیت بشن نه بچه ها ضمنا بو هم نده


انشالله مهربان همسرم.
بو رو به خاطر پسر وسواسیت میگی؟؟نشالله تا زمان بچه دارشدن محمدرهام درست میشه اونم
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
15 آبان 92 15:38
خخخخخخخخخخخخ این داداشیا ک تو همه کارها عین هم هستن...
عکس موهاشو بذار ببینیم/..........
میدونی سمانه جون من کلا مخالف کوتاهی مو هستم ولی کاریه ک شده و واقعا اللان تو دلم از شوهر متشکرم ک این کارو کرده. چون موهای ارشان خیلی سبک بود و این باعث شده بود شبیه کرک بشه. اما الان خداروشکر خیلی محکمتر داره در میاد...
نگران نباش 2 ماه دیگه کامل در میاد...
الان 10 روزه ارشان موهاش کوتاه شده کاملا 3 یا 4 سانت در اومده...


نمیدونم والا من موی کوتاه دوست ندارم اصلا
ممنون از دلداریت چشم انشالله دردوپست بعدی میبینیش خخخخخخخخ
زهره(نى نى عسلك)
16 آبان 92 0:31
چقدر دردسر كشيدى سمانه جون!به نظرم اين پروسه رو زودتر از زمان امادگى پسرت شروع كرده بودى!زمان امادگي هر بچه اى فرق مى كنه!و تشخيص زمانش يه كم سخته!در هر حال هيچ بچه اى تا حالا با پوشك دانشگاه نرفته
استقامت خوبى داشتى من بودم كه جا زده بودمساره رو خيلى راحت از پوشك گرفتم. و براى ثنا هنوز منتظر هستم كه خودش هم تمايلى نشون بده .حالا وقت بسياره!

خیلی سخت بود ولی گذشت!
نه عزیزم مطالعتم دراین زمینه خیلی زیاد بود البته از تجربیات دوستان هم خیلی استفاده کردم.از فاکتورهای آمادگی برای پوشک گیری محمدرهام فقط یکیشو نداشت واونم کنترل ادرار به مدت 2ساعت بود.وکاملا آماده بود،سری دوم که کاملا به خواست خودش بود ولی گلپسرمن خیلی بازیگوشه علتش همین بود.معمولا دخترها بهتر همکاری میکنن.انشالله ثنارو هم راحت میگیری عزیزم.بچه ها طبیعتشون وواکنش وانعطاف پذیریشون نسبت به تغییر غادتها متفاوته انشالله که ثنا جونم نمیذاره به خودش وشما سخت بگذره.

ببوس فرشته های نازت رو
زهره(نى نى عسلك)
16 آبان 92 0:37
مبارك باشه ١٠٠٠روزگيت گل پسر!هزاران روز خوش در پيش رو داشته باشى!هواى مامان رو داشته باش شازده كوچولو!
مامانى به نظر من بهتره برنامه جايزه رو براى اين قضيه كلا جمع كنى وگرنه بدجورى عادت مى كنه ودردسر دوباره پيش مياد!


ممنون خاله جون،چشممممم
جایزه راه خوبی برای شکستن مقاومت بود وخداروشکر الان بدون جایزه ،خودش کارش رو انجام میده ومشکلی پیش نیومد.
سپیده
16 آبان 92 8:30
سلام خانمی. منتظر عکسهای محرم امسال هستم


سلام عزیزم

به روی چشم
محبوبه مامان الینا
16 آبان 92 10:06
سلام سمانه جون عجب پروسه ای داشتی ها خدا رو شکر به اتمام رسید و محمد رهام عزیزم از دستِ پوشک و بوهاش راحت شد چه شورتی هم دوختی وای به اون شورتهایی که آویزون کردی نو کودبای پوشک خیلی خندیدم خیلی بامزه بود تیرامیسو
ژستهای محمدرهام نازم خیلی نازه
پلنگ صورتیتون چه تیپی هم زده


سلام عزیزم

خیلی سخت بود خیلییییییییی
پلگ صورتی یه چیزی اصلن!!به من میگه باید عاشقش باشی
خاله حدیثه
16 آبان 92 10:47
سلام عزیزم دوباره اومدم این هم آدرس وبم .
www.pardisan22.niniweblog.com


سلام به روی ماهت لینک شدید عزیزم
علامه کوچولو
16 آبان 92 19:27
سلام بانو
عزاداریهاتون قبول التماس دعا
امشب به یاد علی اصغر علیه السلام کوچولوی نازت رو ببوس


سلام عزیزم
محتاجیم به دعا
به روی چشم
مامان رهام
19 آبان 92 11:32
سمانه جون اصلا نگران نباش چون رهامم دقیقا همین طوری بود خوبیش اینه که تنها نیستیم..الان شبا وضعیت چطوریه؟رختخوابو خیس میکنه..رهام یه وقتایی آبیاری میکنه
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
قبل از اینکه جیشششو بگه سبها تا صبح خشک بود ولی الان گاهی خشک وگاهی خیس
مائده مامان رهام
19 آبان 92 11:48
سلام عزیزم این هر دو اتفاق مهم و بهت تبریک می گم خیلی خوبه که تمام مراحل این قسمت مهم بزرگ شدن محمد رهام گل و نوشتی چون به درد من که خیلی خواهدخورد ایشالا پسری 1000 یاله بشه در کنار مامان و باباش
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
ممنون از دقت ومهربونیت عزیزم پسرماهتو حسابی بوسه بارون کن
ღ مونا مامان امیرسام ღ
20 آبان 92 16:38
عزززززیزم جدا از خودت دوستم محمدرهام چقدر اذیت شده خداروشکر بالاخره تموم شد باید سور میدادی دوستم با این اوصاف به به چه هدیه هایی .مبارکت باشه عزیزم منم به سام میگم جیش کن بره پیش مامانش گناه داره اما سام دلش میسوزه خداروشکر میفرسته پیش مادرش
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
خخخخخخخخ اره خداییش باید یه گاوی شتری چیزی میزدیم زمین قربون اون سام ناز نازی برم
ღ مونا مامان امیرسام ღ
20 آبان 92 16:42
راستی 1000 روزگیت مبارک عزیز دلم
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
یک دنیا ممنون خاله جون
خاله حدیثه
24 آبان 92 15:37
ُسلام عزیزم من دوباره اومدم. آدرس وبم رو برات می فرستم و منتظر حضور گرمت هستم . www.pardisan22.niniweblog.com
مريم مامان آريا
30 آبان 92 11:20
سمانه جون من الان فقط دلم گريه ميخواد به خدا خيلي خوشحالم محمد رهام دستشويي رفتن رو يادگرفته ولي هنوز پسر من نميگه الان يکسال و هشت ماهه درگيرم يکي دوماه مرتب پوشک دوباره شروع ميکنم و گند به خونه زده ميشه ولي فايده نداره دوباره از نو توروخدا برام دعا کن
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
الهیییییییییییی نبینم ناراحتی وغمتو مریم جونم ای بابا کلن تا زمانیکه خودش نخواست شروع نکن گلم بالاخره با پوشک که مدرسه نمیره خودش یاد میگیره الهی روزهای سختت زودتر تموم شه عزیززززززززم
سمانه مامان ستایش
4 آذر 92 3:09
سلام سمانه جون.خوبید؟ واااای چه ماجراهایی داشتی با این پروزه عظیمخدایی خیلی مامان صبوری هستی. ولی واقعا انگار دخترها کنتر از پسرها مامانا رو اذیت میکنن خوشحالم تمام اون سختی هایی که تحمل کردی به ثمر نشستن و بالاخره هم خودت و هم گلپسر از پوشک راحت شدید تزئینات جشنتون هم قشنگ بود.کادوهای محمدرهام جونم مبارکش باشه
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
شلام عزیزم ممنون شما خوبید؟؟ سمانه جونم مامانم که میگه صبرت خیلی کمه!!!!!!!!! خداروشکر که گذشت مثله یه کابوس بود ببوس فرشته ی نازتو
سنا
6 آذر 92 18:30
پاییزت پر از رگبار آرزوهای قشنگ
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
همچنین برای شما عزیززززززم