مسارفت مهشد(قسمت اول)
به نام خدا
امام رضای مهر ومهربونی امسالم برای ما دعوتنامه فرستاد دوازده مرداد نود وسه برای اولین بار سه تایی رفتیم مشهد،همیشه دسته جمعی میرفتیم وخیلی عالی بود ولی امسال همراهانمون نتونستن بیان وسه تایی رفتیم که اونم لطف خاص خودش رو داشت.
دوازدهم ساعت شش بعداز ظهر باماشین خودمون راهی مشهد شدیم وبابایی بنده خدا یه تنه تا سبزوار رانندگی کرد ومن نتونستم کمکش کنم،ماجرای زانو دردم رو مفصلا برات مینویسم نازدونه جونم.
سبزوار استراحت کردیم وصبح راهی مشهد شدیم ،وقتی رسیدیم نیشابور مامان هوس خرید سرویس فیروزه کرد وچندساعتی برنامه ریزی مون به تعویق افتاد.
قسمت اول سفرنامه درادامه مطلب
1393/05/13
اینجا نیشابوره
واون عضو چهارمیه که تقریبا توی همه ی عکسامون هست جناب""جک وجونور""نام دارد.
این هدیه ی عمو مرتضی به خاله سارا بود که چون شما شدیدا عاشقش شدی وحتی یک ثانیه ازش دور نمیشدی،به شما بخشیده شد.
اینجا هم زمین زراعی بود وتوش گوجه کشت میشد،از دیدن بوته های گوجه خیلی لذت بردی عروسکمماهم از طعم بی نظیرشون خیلی لذت بردیم وپشیمون شدیم که چرا بیشتر نخریدیم
اینجا مغازه ایه که حدود سه ساعت مهمونش بودیم تا مامانی خرید کنه،البته نظر سنجی وایبری که بین مامان ومامی جون وخاله سارا بود باعث این طولانی شدن شد واماااااااااان از تکنولوژی
وچون خیلی خریدمون طول کشید متاسفانه بازدید از قبور عطار وخیام کنسل شد وبسیارخسته مسیرمون ادامه دادیم.
اینم محوطه ی جلوی هتل
من وشما تا بابایی کارهای هماهنگی رو انجام بده ،اینجا کلی خوش گذروندیم وآب بازی کردیم.
بعد از خوردن ناهار(به سفارش شما گلپسر زرشک پلو با مِرغ) وجابه جا شدن خوابیدیم وآخرشب هم رفتیم پابوس علی بن موسی الرضا
1393/05/14
از دیشب گوشت توی مواد گذاشته بودیم تا ناهار یه چنجه ی بابا پز خوشمزه توی پارک کوه سنگی بخوریم ولی از قضا توی این پارک غذا پختن ممنوعه
خلاصه بابایی با چه ستمی ،کیلومترها اونطرف تر غذا رو پخت وخوردیم کلی هم حرص خوردیم که غذای خوشمزه مون یخ کرد وبابایی خیلی به زحمت افتاد ولی عوضش عالی شده بود.اینو نوشتم تا یادمون بمونه هیچ وقت برنامه ی وعده غذایی توی این پارک نذاریم.
قربون چشمای گردت برم که نورخورشید اذیتشون کرده
وپسرکی که از هر موقعیتی برای خاک بازی استفاده میکنه
هم مارو حسابی خاک خور کردی وهم خودت خاک خوردی
بعد از کوه سنگی رفتیم دیدن پوریا جون که چندروزی بود اومده بود پادگان آموزشی مشهد،پسرعمه ت داره دوره آموزشی نیروی انتظامی رو میبینه ماهکم
وهمه جا گفتم اینجا هم میگم:
من نمیذارم پسرم بره سربازی
مشکلیه؟!؟!؟!؟!؟
ودرآخر
بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم
چون تو پیش من نباشی شادمانی چون کنم
اون شبم رفتیم حرم،چه صفایی ،چه عظمتی،چه آرامشی داره توی این صحنها
خدایا هرساله قسمتمون کن
واقعا که حس محشری داره آدم اونجا
ادامه دارد.............