شیرین تر از عسل 6
سلام وهزاران درود
طاعات وعباداتتون قبول ایزد منان
مامانم بازم یه شیرین تر از عسل دیگه رو برام رقم زده البته خودش خیلی راضی نیست چون من خیلی وروجک شدم وتا دوربین رو محیا کنه سوژه از دست رفته ولی بازم معتقده
کاچی بهتر از هیچی
بفرمایید ادامه مطلب
*این پست شامل شیرین عسل های بهمن 91تا پایان خرداد 92 میباشد*
1391/11/04
از اونجایی که هرموقع مامان سمانه کارداره ،من حسابی سورپرایزش میکنم،گفتم این دمِ تولدی هم از این مقوله بی نصیبش نکنم وتا الهه صبح نذارم بخوابه ،تا حسابی توبه کنه وبهم بگه:
محمـــــــــــــــــــــدرهام اگه دیگه برات جشن تولد گرفتم
این استیکرهای خرسی هدیه ی مامان شان جونم بود ومنم درکمال فداکاری درراه تزیین یخچال ازشون استفاده کردملطفا به ساعت عکس توجه نکنید!!!!!!
1391/11/08
بادیدن تدارکات تولدم کلی ذوق میکردم ودائم میگفتم :
اینا تبلک ماشینی منه
1391/11/18
استفاده از تشک مبل به عنوان پتو
با دیدن این عکسم گفتم:
آآآآآآخی مَنُهام لالا کده
1391/11/30
یه همچین پسرخلاقی هستم من....
1391/12/01
اینم یه خلاقیت دیگه
این چیه؟؟؟؟؟؟؟
اگه فکر میکنید دفترنقاشیه سخت دراشتباهید!!!!!!!!
اونایی که گفتن مانیتور درست حدس زدن
انقدرتوی مانیتور قبلی ضربه زدم که نصف صفحه اش سیاه شد وبه گورستان مانیتورها منتقل شد،فکر نکنید من شیطونماااااااااا نـــــــــــــــــــــــــــــه !!مامانم چندوقتی بود دلش ال ای دی میخواست به خاطر اون من قبلی رو سوزوندم ،این نقاشیها رو هم دربدو ورود این مانیتور به اتاقم به عنوان خوش آمد گویی روش کشیدم،امیدوارم خوشش اومده باشه
1391/12/03
نگاشی میکشم
1391/12/10
قطعا"لذتی که دربه هم ریختن خونه هست درنظافت وجمع وجورکردنش نیست.
با دیدن این عکسم گفتم:
اینا چیه لاک زده،دُختَ شده!!!!!
اینجا داشتم پازل میپختم
گذشت اون زمانیکه زیرکانتر جا میشدم،هزارماشالله واسه خودم آقایی شدم
1391/12/23
مراسم عروس تکونی که یکی ار ارکان خونه تکونیه
بیا بَگَلَم عزیزم
1392/02/06
خونه ی مامانبزرگِ مامان سمانه ورختخواب نوردی،یادش بخیر یه روزی این رختخوابها از دست مامانم آسایش نداشتن حالا هم از دست من
پس از فتحی شیرینودلچسب
ویک سقوط آزاد جانانه
1392/03/04
این روزها پوشیدن وپرو لباسها وملحفه های خونمون شده یکی از علاقه مندیهام
وبه این نحو شاد میشم ولذت میبرم
1392/03/06
مامانم میگه :این روزها هم تموم میشه پسر نازم،وانقدر بزرگ ورشید میشی که دیگه عمرا جفت پا توی سطل جا بشی!!!
1392/03/08
یک خواب گوارا بعد از فعالیتهای شدید روزانه
1392/03/10
به من میگن:آ ئو دی سوار بی ادعا
منم میگم:کارواشم ،کارواشای قدیم
1392/03/11
تا مامانی این صحنه رو دید بهش گفتم:
لباسارو پَن(پهن) کردم خُش (خشک)بشه
1392/03/15
این چیه؟
پای یک سرباز وظیفه شناس
چی؟؟؟؟؟؟ من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
مدیونید اگه فکر کنید من پاشو شکستم،جنگه ومین وحادثه،بعلهههههههه
1392/03/16
عبادت پدروپسری
لبخندرضایت پس از گپ وگفت با خالق هستی
1392/03/23
کاردستی درست کردن رو دوست دارم،ببینید چه گل خوجلی ساختم
گوو ،شاره (گوشواره)هم بلدم دُئُست کنم
1392/03/26
درراستای علاقه شدید من به جناب باب،مامان شان جونم برام کوله باب ِسَنجی خریده،منم بَگَلِش میکنم وباهم لالا میکنیم.
خودمو شکل بابِ سَنجی کردم خخخخخخخ
1392/03/27
دائَم بَئاتون غذا دُئُس میکنم!!
درشم ببندم
توی همون روز این قالب رو از بین گزینه هایی که مامانم دراختیارم گذاشت انتخاب کردم
1392/03/30
این بازی ترکیبی از قائم موشک وعروس بازیه
من به محض دیدن چادر از خود بیخود میشم، وبا هیجان بسیار زیرش قائم میشم بعضی اوقاتم اونو میپیچم به خودمو میگم:
عَئوس شدم
مامانم هم برام شعر میخونه ومیگه:
پسرم عروس شده،پسرم ملوس شده،پسرم دخمل شده
گل دخملم،گل دخملم
منم باهاش میخونم ونانای میکنم
ممنون از همراهی وشکیباییتون