شیرین تر ازعسل 7
سلام وهزاران درود
نمازروزه هاتون قبول حق
بایه شیرین تر از عسل ویژه توی ماهی که به شیرینی عسله مهمون نگاههای مهربونتون شدیم.
شب قدر آبستن سپیده فلاح ورستگاری انسانهای دل سپرده به مهر مهربانترین مهربانان است
ای دوست ،درنیمه شب دعا وماجات مرا درگوشه خاطرعزیزت مهمان کن .
بفرمایید ادامه مطلب
پنجشنبه1392/04/13
لطفا" به این خنده ام نگاه نکنید ، این خنده آرامش پس از طوفانه!!
جدیدا عین گردنبند آویزون مامانمم!!برای هرکاری همراهشم حتی کارهای خونه،بهش کمک میکنم تا زودتر تموم بشن ونوبت بازی برسهاون روز مامانم برام توی قابلمه لعابی(با اون دسته های کذاییش) غذامو گرم کرد وگفت محمدرهام برو سرجات بشین منم برم دستگیره بیارم غذاتو بریزم توی ظرف خودت،ومامان رفت و.....
درحین رفتن انگار یهو دلش لرزید وگفت:محمدرهام قابلمه خیلی داغه دست نَ....
بله،جمله مامان نصفه موند چون با دیدن اینکه من رفتم روی صندلی ودستم درراه رسیدن به قابلمه است،حرف زدن رو رها کرد وچنان شیرجه ای زد که نگووووووووو
مامان وقتی بهم رسید که از شدت داغی دستگیره قابلمه دستهای حلقه شده ام قفل شده بودن واز ترس شوکه شده بودم،باسرعت نور دستم رو از دور دستگیره بازکرد وهمزمان قابلمه رو هم پرت کرد تا زودتر نجاتم بده،چهره مضطرب مامان از دیدن دست من خیلی غم انگیزبود.
مامانم سریع منو بغل کرد وبدو بدو رفتیم توی اتاق وسریع انگشتامو غرق آلفا کرد وبرام پانسمانشون کرد .کلا ماجرای اتصال من وقابلمه زیر یک دقیقه بود ولی دستم خیلی داغ وقرمز بود طوریکه تا مامان پماد رو ریخت روی دستم .پماد آب شد
گریه های بی امونم که با هق هق وترس همراه بود جیگر مامانم رو پاره پاره کرد ولی خداروشکر با سرعت عمل مامانی دستم خوب شد واتفاق بدی برام نیفتاد.
مامانم از شدت ناراحتی وباگریه به بابایی زنگ زد وگفت آخر از دست محمدرهام خودمو آتیش میزنم!!!
بابایی هم دلداری میداد ومیگفت:عزیزم این حرفها از تو با اون صبری که داری بعیده!!!!!!!
مامان بعد از چند دقیقه دوباره آپدیت شد خداروشکررررررررررر
بعد از نیم ساعت که دردم آروم گرفت وترسم از بین رفت کلی با پانسمان دستم رفیق شدم واز بودنش کنارم شعفناک شدم
بعدم مامانم خوابوندم تا برای بار هزارم مجبور نشه پانسمان دستمو ترمیم کنه!!
بعد از بیدارشدنم دستم خوب خوب شده بود ورفتم سراغ پرو لباسهام ،که کارروتین هرروزمه واین رفتار رو از خاله سارای گلم به ارث بردم
اینم یکی از بازیهای خطرناک من ومامانمه من میرم توی کمد واز مامان سمانه میخوام که دروببنده ودنبال من بگرده،وقتی پیدام میکنه جیغ بنفش میکشم وقهقهه میزنم.
جمعه1392/04/14
این یک اولین مشترک دیگه بین من ومامانمه
من ومامانم برای اولین بار آبغوره گرفتیممن ومامان سمانه امسال از این اولینهای مشترک که همشون درراستای سالم خوری فرشته خونمون هست زیاد داشتیم.
به مامانم کمک کردمانقدر غوره ها رو فشاردادم که آبشون به صورت دستی گرفته شددرنتیجه به غذاسازمونم کمک بزرگی کردم
اونم با دقت بسیار زیاد
بعد مامانم غوره ها رو شست ومن روی همون صندلی نارنجی همراه همیشگیم به این امر نظارت والبته بسیار هم شفولی کردم.
چشمتون روز بد نبینه غوره بود که از هر گوشه خونمون پیدا میشد.قابل توجه خاله هایی که فکر میکنن من از جام تکون نمیخورم وفقط کمک رسانی میکنم.من خداروشکر از طرف مامانم محدودیتهای کمی دارم واجازه تجربه هرچیزی رو دارم.البته فکر نکنید مامانم نمیگه پخش وپلا نکنا نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!!گاهی باهم یه کوچولو حرفمونم میشهولی عاشق همدیگه هستیم
آبغوره ها رو هم گرفتیم،البته بعد از بررسی امنیت من توی نقطه ی مذکور توسط کارشناسان حساس وخبره خونمون،بله درسته منظورم مامانی وبابایی هستش
این قابلمه ای که جلومه رو خودم انتخاب کردم تا مامانم برام غوره بریزه توش!!
ببینم هنوز جا داره ؟؟این یه دونه رو هم بندازم؟؟
بعدشم طبق همون عادت روتین معروف دستمالهای آشپزخونه رو پرو کردم وعئوس شدم.
مامانم میگه تو روزگاریکه عروس پوشیده قحطش اومده بچه من همیشه عروس چادر به سر میشه!!!
سه شنبه1392/04/18
جاتون خالی شبالک پزون راه انداختیم!!!
من ومامان سمانه عاشق لواشکیم ونمیذاریم حتی یک اپسیلونش هدر بره
هووووووووووووووووووووم عاااااالیه مامانی!!عالیههههههه
از این زاویه
این چهارمین لواشک پزونه من ومامانمه!!واین سری خیلی خیلی ترش شده یعنی خوردنش کارهرکسی نیست ولی من انقدر ریلکس میخورم که انگاردارم کشمش میخورم
جای همتون خالی!!
من ومامانم با این حرکتمون توی خونه دوستامون لواشک پزون راه انداختیم وهمه دعامون کردن!!
بسم الله.........شماهم دست به کارشید
دوشنبه1392/04/24
علاوه بر دنیای اسباب بازی که دارم درب تمام کابینتهای خونمون به روی من بازه
سه شنبه1392/04/25
همیشه کمک بابایی گوشت خرد میکردم ولی تاحالا مرغ نشسته بودم،این اولین تجربه مرغ شوری منه،بابا علییضا هم ممانعتی نداره وبهم میگه:
بشور بابایی یاد بگیری،شاید دوروز دیگه زن تو هم بدش میومد به مرغ وگوشت دست بزنه !!!
البته شستن که نه!!!من بیشتر تکه های مرغ رو به شنا دعوت میکردم
بابایی نوبت من بعد نوبت شما،باشه......باشـــــــــه؟؟؟
ولی نمیدونم چرا نوبت بابایی نمیشد!!!!!!!!!
دوشنبه1392/04/31
سوژه این تصویر کیست؟؟؟
بله خود خودمم،بعد از مراسم نانایی که سه نفره(من ومامان سمانه وخاله سارا)انجام دادیم من تقاضای کلیپس کردم ومامانم کلیپسشو بهم داد واینگونه من دخمل شدم!!!
خاله سارا داشت بهم یه نوع ژست یاد میداد ومنظورش این بود که انگشت شصت واشاره ام رو بازکنم وبذارم زیر چونه ام ولی من بلد نبودم واینطوری کردم ،اینم همون فیگوره ولی شدت وعمقش زیاده
پرنس یا پرنسس؟؟؟؟
حقیقت کدام است؟؟؟؟؟؟؟
مامانم ازم اجازه گرفت تا 5دقیقه بیاد نت گردی وتوی این فاصله دید صدای شر شر آب میاد
بعله اومد ودید که من جامدادی وتمام متعلقاتش رو اعم از چسب ومداد وماژیک وخودکار و....وچند تا از اسباب بازیهامو دارم میشورم،منم سریع توضیح دادم که:
خیلی کثیو بودن،میکوب داشتن !!میکوب........میدونی مامانی؟؟؟؟خیلی میکوب داشتن
ببین چفس چه تمییز شده!!!!!!!!!!
اینم اولین خواب بی دردسر زندگیم که به اندازه مسواک زدن مامانم طول کشید
سه شنبه1392/05/01
نینیهای محترم پازل که فقط برای چیدن نیست!!!!!کاربردهای دیگه ای هم داره
لبخندی پراز وروجکی
لبخند خدا روی زمین(تعبیر مامانم از دیدن این عکس)
چهارشنبه1392/05/02
وبازهم طبق روال هرروزه،توی اتاقم مدلینگ برگزار شد
با اصرار فراوون کت وشلواری که مامان شان جون هنرمند ومهربونم برام دوخته وبهم کمی بزرگه رو از مامان گرفتم تا بپوشم.
برق نگامو دوست دارم،پُرِخوشحالیه
انان میپوشمش.........
اِ...اِ....چی شُــــــــــــــــــــــــــــــــــــد؟؟؟
یک فیگور فِلبداحه از خودم
برم بشینم روی صندلی یه کم تیپمو ببینم
مامان سمانه ببین خوش تیپ شدم
وشیرین تر از عسلی داغ داغ داغ به قلم مامان سمانه
امروز1392/05/05شنبه
چند دقیقه پیش رفتیم wcوشما ازم استیکرهای جایزه رو خواستی منم بهت دادم واومدم سراغ آپ کردن وبت که صدام کردی ومن با این صحنه مواجه شدم
وگوشم به صدای ظریف ومهربونت مزین شد که این چهارتا گل رو نشون میدادی ومیخوندی:
چِش...دوقَندو(چشم چشم دوابرو)
ئک دوووووو سه چهار
من فدای تو وچشم وابروهای قشنگت
وبه قربان آن انگشت اشاره که میرود به سوی نشانه
ماهتون عسل،تا شیرین تراز عسل بعدی خدانگهدار