نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

همخدمتیهای دیروز،همبازیهای امروز

1393/7/28 21:03
435 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روی ماهتون

1393/06/28جمعه

دیروز همسر عمو مصطفی(همخدمتی بابا)به مامانم زنگ زد وراجع به بیمه های عمر گل دخملاش سوال کرد ومامان دعوتشون کرد تا تشریف بیارن خونه مون،از عید مثلامامانی داره دوستهای بابایی رو دعوت میکنه خندونکولی مشغله ی کاری وفکری عامل این تاخیر میشد.

واینگونه شد که

جمعه صبح من با همبازیهای جدیدم آشنا شدم،فاطمه خانوم که حدود یکسال ومطهره خانم که حدود دوسال از من کوچیکتر بودنبوسخیلی هم دوسشون داشتمبغلفقط آخر مهمونی کلام با کلای مطهرا گره خورد خندونک

من،مطهره،فاطمه

همخدمتیها،همبازیها

با رولتی که بابایی برای پذیرایی خریده بود یه جشن کودکانه محض شادی ما فسقلی ها گرفته شد.

همخدمتیها،همبازیها

 

همخدمتیها،همبازیها

من وفاطمه شمعممون رو فوت کردیم وشمع مطهره هنوز روشنهچشمک

همخدمتیها،همبازیها

اونم من ناقلا خاموشش کردمزبان

همخدمتیها،همبازیها

دوباره از اول

همخدمتیها،همبازیها

وفووووووووووووووووووووت جشن

همخدمتیها،همبازیها

وخدا نکنه اشتباهی نفس کسی بخوره به شمع من وبعععععععععله

همخدمتیها،همبازیها

گریه ای از صمیم قلب برای شعله ی از دست رفتهخندونک

 

همخدمتیها،همبازیها

 

طفلی دخترا انقدر از دیدن این صحنه ناراحت شدن که دیگه اصلا شمع فوت نکردن ومظلوم مظلوم فقط دست زدنخطا

من شیفته ی شمع فوووت کردنم ،اصلا دست خودم نبود،معذرت میخوام مهمونای کوچولو ومهربونمبوس

همخدمتیها همبازیها

دوستان گلم با هدیه ی خوشگلشون شرمنده م کردنمحبت

همخدمتیها همبازیها

پ ن:

ماجرای درگیری من ومطهره

من وفاطمه داشتیم جورچین بازی میکردیم که مطهره هی بازی ما رو به هم میریخت،هر چی از دستش گرفتم وتذکر دادم فایده نداشت.

کم کم عصبانی شدم ورفتم در خونه رو باز کردم وگفتم:

ببین اینجا لاپله س(راه پله)،اگه یه بار دیگه بازی ما رو خراب کنی جات اینجاس!!چشـــــــــم؟؟؟(منتظر بودم مطهره بگه چشم)

ولی باز روز از نو وروزی از نو

آخر سر رفتم سراغ بابا وگفتم:

باباشزباندفعه ی دیگه اومدی خونمون اینو نیار !!این خیلی دختر بدیه!!

موقع خداحافظی هم مطهره زودتر رفت بیرون ومن دستمو انداختم گردن فاطمه وگفتم:

عزیزم شما اینجا میمونی؟؟

مطهره نمیتونست کامل صحبت کنه وفاطمه همش میگفت:

میدونید مطهره به فیل چی میگه؟؟؟

وبا حالتی شاد وجذاب میگفت:

میگه بیـــــــــــــــــــــل

به امید سالیان وروزهای دوستانه و شاد آینده

همخدمتیها همبازیها

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سحرمامی آرتین
2 آبان 93 11:42
هههههههههه به شیطونیاش کلی خندیدم اون قیافه اخم کردنشم خیلی بانمکه .
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
ممنون که همراهمونی سحرجونم
مامان کیان کوچولو
3 آبان 93 15:20
ای جانم چهره غمگین گل پسر ووووو ببین ... عزیزم چه دخملای ماهی ... سمانه جون منم چند بار زنگ زدم همینار و ازت بپرسم اما جواب ندادی .... چند بارم هر بار خواستم زنگ بزنم یه کاری پیش اومده و نشده ... کادو هات مبارک خاله جووونی ..
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
پاسخ
خیلی ناز ومهربون بودن سمیه جون مطمئنی شماره مو درست میگیری؟؟آخه من تو میس کالام فقط یه بار شماره با پیش شماره ی شما دیدم که اونم یاددددم رفت زنگ بزنم،شرمنده دخترخاله جون هرسوالی باشه درخدمتم عزیزم
✿✿✿ الهه مامان روشا جون✿✿✿
19 آبان 93 15:27
ای جان پس اون روز پسرمون حسابی قلدریهاش گل کرده بوده خوبه نگفته نخود نخود هر که رود خانه خود انشاالله دوستای خوبی برای هم باشید.