غدیرنامه
1393/07/21
سلامی به گرمی ولایت علی(ع)
هیچ دانستی که عین علی،عینیت حق است و لامش،کون و مکانش،لا مکانی و لا زمانی و (یای) او استمرارش در یس؛
علی بهانه ای شد که خالق عشق خود را برون ریزد و علی از اعلی مشتق شد!
علی مومن است و حق مومن و علی بیان چهره زیبای مومن،علی مهیمن است چون همیشه شاهد است،علی مومن است که هرگز سر به پیش غیر حق فرو نیاورد،علی سلام است که قبولش سلامت است و حصن است و دژ محکم.
علی عزیز است به خواست یار سرمد و علی جبار است با گردنکشان و متکبر است با متکبران.علی سبوح است از هرگونه شرکی که علی قدوس است و قدیس که علی مَلکِ بر انس جان،که علی قدیر است و علی حکمت غدیر است که علی علیم است که خود گفت بپرسید از من قبل از اینکه از میان شما بروم که من به راه آسمان آشناترم تا به راه زمین که علی بصیر است به دین حق که علی خبیر است به حال زیر دستان که علی نصیر است.
ادامه درادامه
خوشحالم که دارمت،خوشحالم که زادمت،وخوشحالم که خدا مسئولیت زاد وتربیت یه بچه شیعه رو بهم محول کرده وازش بی نهایت ممنونم که عشق علی رو توی تک تک سلولهای من قرارداده تا بهت منتقل کنم وممنونم از پدرو مادری که من رو علی دوست پرورش دادن.
فردای غدیر یعنی سه شنبه به دعوت خاله مرضیه مامان محمدمهدی به جشن غدیر رفتیم البته خاله سارا ومامی جون هم دعوت بودن که متاسفانه نتونستن بیان.
یه ناهار فوق العاده خوشمزه خوردیم ومشغول بزن وبکوب جشن شدیم .خیلی روز خوبی بود وخیلی خیلی بهمون خوش گذشت
محمدرهام ومتین
من فدای تو به جای همه دنیا تو بخند
تو بخند وتو بزن کف که از این روز نباشد بهتر
گل خوشرنگ وبوی من درپس گل
الهی قربونت برم که انقدر دوست داشتنی وشیرین زبونی که هرجا همراهمی مردم بهت اظهار لطف میکنن،توی مترو ،تاکسی،مغازه،خیابون ،مهمونی خلاصه همه جا
همه لپتو میکشن ومیبوسنت واز خوبی وآقاییت تعریف میکنن.
برای برگشت از جشن به دلیل ترافیک بسیاااااااار زیادتصمیم گرفتیم از مترو استفاده کنیم.
متروی تجریش خیلی با سطح زمین فاصله داره وکلی پله میخوره تا برسه به ایستگاه.
شما تا رسیدیم به پله برقی دستت رو گذاشتی روی دکمه وبلـــــــــــــــــــــه!!!
پله برقی خاموش شد ومن شدم مسئول عذرخواهی از ملت درانتظار پله برقی
خداییش خیلیییییییییییییییییی هم از دستت عصبانی شدم وکلی دعوات کردم،با هریه پله ای که میرفتم از درد زانو آه از نهادم بلند میشد وبه شدت ناراحتیم افزوده میشد.
رفتم دفتر مترو وکلی عذرخواهی کردم ومسئولین کلی دلداریم دادن که پسر به این ماهی،میخواسته حکمت اون دکمه رو بدونه خانوم،شما برای چی انقدر ناراحتی؟؟
نه به شما ونه به مادرایی که وقتی بهشون تذکر هم میدیم جلوی ما گارد میگیرن.
کلی هم نازو نوازشت کردن واومدیم به سمت ایستگاهبمیرم برات چقدر غصه خوردی!!!!!همش میگفتی:
عزیزم من به خاطر کار زشتم عذرخواهی میکنم،چرا به من نگاه نمیکنی؟؟
مامان جونی من ازت معذرت میخوام،میشه باهام اشتی کنی آخه من بچه م،خیلی دارم از دستت غصه میخورمااا
بعد من بغلت کردم وآشتی کردیم.
وقتی رسیدیم به مقصد و توی صف پله برقی بودیم شما شروع کردی به توضیح که:
این دکمه برای اضطراریه مامان جون،بچه ها نباید بهش دست بزنن،فقط بچه های بد اینکار رو انجام میدن
توی همین گیرودار یه آقایی کاملا خم شد تا هم قدت بشه وتوی صورتت نگاه کرد واین پرنده ی بی نهایت زیبای کاغذی رو بهت داد وگفت:
بفرمایید!اینو ببرخونه تون براش چشم بذارتا بتونه ببینه،هرووقتم غذا خوردی بهش غذا بده
واین هدیه ی زیبا وبه یادموندنی با اون جمله ی هنرمندانه برای همیشه تو خاطراتت نقش بست
اینم هدیه ی جشنمون که خطابه ی غدیره
بسیار زیبا وارزشمند
این لوح هم برای مامان واون کامیون هم هدیه ی خاله مرضیه به پسرطلای مامان
پ ن:
عموما توی اینجورمجالس جای عکس وعکاسی نیست ،پارسال هم خونه ی خاله ی مرضیه جشن غدیر دعوت بودیم وخیلی هم عالی بود وجشن کودکانه توی پارکینگ برپا بود ومن کنارت نبودم تا ازت عکس بگیرم ولی عکسی که توی این پست برات گذاشتم رو اون روزگرفتم ومربرط به عید غدیر سال 92هستش تمام زندگی من.
عکسهای 93رو هم وقتی همه ی مهمونا رفته بودن گرفتم عزیزکم
باشد تا بماند به یادگار