نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

سرزمین عجائی

1393/8/17 12:56
687 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

روز پنجشنبه یکم آبان یه روز پرترافیک برای من ونازدونه م والبته آقای پدر بود.اول قراربود جمعه وسه تایی بریم سرزمین عجائب ولی چهلم زنعموی بابایی بود وما برنامه رو انداختیم برای پنجشنبه وهمراه هانیه جون وعسل نازش رفتیم که چهارشنبه فهمیدیم مراسم افتاده برای پنجشنبه وبا این تغییر برنامه خدا میدونه ما چه ستمی کشیدیم بابایی نیمه ی مسیر اومد دنبالمون وتوی ماشین لباس عوض کردیم وناهارخوردیم وکلی عذاب کشیدیم و...

خلاصه که روز شلوغی بود ولی خیلی خوش گذشت بعد از ختم هم رفتیم خونه ی مامانبزرگ وکلی با پسرعمه هات بازی کردیبوس

البته از اون روز نسبت به آرمین نظرت عوض شده وهمش میگی ازش خوشم نمیاد پسر بد وبی ادبیه داشت دوستمو خفه میکرد

خلاصه فهمیدیم درنزاع پسرعمه ها آرمین گلوی امیرمهدی رو گرفته بوده وشما کلی ترسیده بودی

یه روزم دوتایی رفتیم خونه ی عمه مصی وآرمین شیطون بلا شما رو برعکس کرد یعنی سروتهت کرد که خدا میدونه چه ترسی به جون من افتاد وقلبم وایساد ولی برای اینکه عمه ناراحت نشه به روی خودم نیاوردم.

ازاون روز که خیلی با آرمین لج شدی وصحبتهای صلح جویانه ی منم هیچ اثری نداره!!!!!کلی هم پشت تلفن به عمه شکایتشو کردی وگفتی:

عمه این آرمین بی ادب رو ازخونه بنداز بیرون بعدشم یه کتک مُفَصِه(مفصل)بهش بزن تا آدم شه!خیلی پسرت بی تربیته!

انگشتت رو به سمت زمین میگرفتی ومیگفتی:

ببین !ببین!منو اینطوری چپه کرد،من اصلا ازش خوشم نمیاد!!

عمه هم از پشت گوشی غش غش میخندید وقربون صدقه ت میرفت.

خوب بگذریم بریم سراغ خاطرات سرزمین عجائب

سرزمین عجائی

بفرمایید ادامه

عروسک وعسلکبوس

سرزمین عجائی

اینجا عسل ازکنارت بلند شد وخیلی ناراحت شدی وگفتی:

چرا عسل منو دوست نداره؟؟چرا میره پیش مامانش؟؟منم میام پیش شمابغل

 

سرزمین عجائی

کنار منی عزیزم ولی همچنان ناراحتی

هرچقدر من وخاله هانیه توضیح دادیم که عسل دوست داره ومنظوری نداشته فایده نداشتگریه

قربونت برم الهی که انقدر بچه ها رو دوست داری وروی رفتارهاشون حساسی،بمیرم برای تنهاییت

به خدا خیلی غصه میخورم که تنهایی وهمبازی نداری ولی کاری از دستم برنمیادگریه

سرزمین عجائی

بعد از قطار خوش اخلاق شدی وتند تند رفتیم سراغ بازیبوس

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

انقدر منتظر موندیم تا بولینگ نوبتمون بشه که خسته شدی ماه منبوس

سرزمین عجائی

ویک پرتاب جانانهچشمک

سرزمین عجائی

عاشق هاکی هستی مخصوصا اون قسمتش که من گل میخورممحبت

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

اون روز به یاد کودکی هام همراه شما قطار وچرخ فلک سوار شدم.

خیلی کیف دادخندونک

سرزمین عجائی

وروجک حتی ثانیه ای نمیخواد از چشم انداز دست برداره هاخنده

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

این بازی رو چهار بار انجام دادی بازم سیر نشدی هربارم سوار همین ماشین میشدی ،میگفتی

این ماشین خودمه،مثله ماشین قرمزه ی منه

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

وعکس یادگاری با نماد سرزمین عجایی

سرزمین عجائی

 

سرزمین عجائی

همسرم جات واقعا خالی بودبوس

تولد مامی جون یکم آبانه وبه دلیل اینکه ما نبودیم روز دوم تولد رو برگزار کردیم،هزارساله بشی مامان جونممحبت

پسندها (1)

نظرات (1)

نی نی عسلک
20 آذر 93 18:55
همیشه به گردش رهام جون!مامان مواظب این پسرعمه باشین !دورادور.