نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

آماردندونهام

  تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1391 | 17:36 | نویسنده : مامان سمانه من در5ماه و5روزگی دندون دار شدم وبه قول معروف آماده کباب خوری شدم .   از اون موقع به بعد.....................................هر زمانیکه من  بخندم یا گریه کنم مرواریدهای سفید توی دهانم معلوم میشن. به دلایلی مامان وبابا از گرفتن جشن دندونی برای من منصرف شدن واز این بابت همیشه از من عذر خواهی میکنن. ولی من ازشون توقع ندارم وهمیشه قدر دان زحماتشون هستم ولی پدر ومادرن دیگه حس میکنن همیشه یه دینی به بچشون دارن. میریم که داشته باشیم آمار رویش دندونای محمدرهام کمالی رو: 1: 1390/04/20..........................
3 دی 1391

تولد دایی ومامان

تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1391 | 1:21 | نویسنده : مامان سمانه 1391/03/09سه شنبه تولد یه دونه دایی نمونه ام دایی جون خوشگلم الهی از خدا عمر طولانی وباعزت هدیه بگیری ودر تمام مراحل زندگیت موفق وپیروز باشی. مامانم امروز بهم میگفت: هروقت دایی جونی رو دیدی بهش بگو دایی تولدت مبارک ولی چه کنم که من فقط میگفتم:   دایی...تَ وهمه میخندیدن .والبته مهم خوشحال کردن دایی بود که من موفق شذم ودایی بوسه بارونم کرد.   توی این عکس من غرق خوابم ههههههههههه دایی جون بده من برات بهترینها رو آرزو کنم وکیکت رو ببرم. ومن بعد از بریدن کیک همه رو قافلگیر کردم ومنقطع وبا ملودی گ...
3 دی 1391

بدو بدو....افتتاحیه

تاريخ : شنبه 13 خرداد 1391 | 1:45 | نویسنده : مامان سمانه 1391/03/07یکشنبه   من عاشق تاب بازیم ومعمولا مامانم منو هرروز میبره پارک تا بازی کنم والبته بعضی روزها هم 2بار. که البته یه چند وقتیه که سروکله غبارهای بدجنس وبیماریزا پیدا شده وما رو خونه نشین کرده.البته من بسی کلافه هستم وخیلی بهانه میگیرم ولی مامانم که سلامتی من براش از هر چیزی مهمتره دائم درحال پرت کردن حواس من وساکت کردن منه.که دراین گیر ودار بابایی یادش افتاد که خیلیییییییییییی وقته قراره میله بارفیکسی پیدا کنه که به این چهارچوبهای حالت داره ما بخوره واین جرقه ای شد تاقسمت دیگری از سیسمونی افتتاح بشه. تقدیر: 1-دست پدرجون ومامی جون...
3 دی 1391

چرخش چرخ

تاريخ : جمعه 12 خرداد 1391 | 20:32 | نویسنده : مامان سمانه من همچنان به دنبال علت چرخش  دایره ای به نام چرخ که بدون در نظر داشتن سایزواندازش همیشه میچرخه.   چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   اگه این موضوع رو کشف کنم دیگه راحتتر کنترل گردش چرخ زندگیم رو به دست میگیرم. این چرخ چه میکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چه جاهایی کاربرد داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یادمه وقتی سه چرخه ام رو افتتاح کردم همه بهم تبریک گفتن وگفتن الهی چرخهاش برات بچرخه.یعنی چی؟مگه قراره نچرخه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! یادم باشه بزرگ شدم حتما معانی اینا رو از مامانم بپرسم!؟!؟!؟ خدا خیلی بزرگ وقدرتمنده که چرخش ...
3 دی 1391

محمدرهامُ الملک

تاريخ : جمعه 12 خرداد 1391 | 20:31 | نویسنده : مامان سمانه 1391/02/31یکشنبه   من یه نقاش ماهرم که حدود یک ماهه کار با مداد رنگی رو آغاز کردم ومیخوام شما رو با مراحل کارم آشنا کنم. بزن . . بریم . . نقاشی . . خب اول هر کار ................. بسم الله الرحمن الرحیــــــــــــــــــم خودمم نمیدونم ولی شایددارم گل میکشم. من در حین نقاشی آوازم میخونم............................ مداد زرد من کجاست ؟میخوام یه بلبل بکشم. خُب دیگه چی بکشم؟؟؟؟؟؟؟ اصلا"بریم یه صفحه دیگه!!!!!!!!!!!! ...
3 دی 1391

دیدار با گروه همسالان

تاريخ : پنجشنبه 11 خرداد 1391 | 21:29 | نویسنده : مامان سمانه 1391/03/06شنبه بالاخره انتظار به سر رسید ومن ودوستام ومامانامون تجدید دیدار کردیم والبته بعضیها رو هم تازه برای اولین بار دیدیم ومسرور شدیم. اون دوستم که داره پیاده روی میکنه اسمش آرتین از راست: محمد مهدی-ار شان-کسرا-خودم-ارمیاومحمد امین که این دخمل خوشگل دختر خاله محمد امینه واز ما بزرگتره من اول که رسیدیم مامانمو کچل کردم که دنبال کلاغها بریم وبعدشم که اونا از دست ما فرار میکردن جیغغغغغغغغغغغ میزدم ومیگفتم: .........مــــــــــــــــــــــــــــی................   یعنی: میخوامشون. مامانمم که دید ...
3 دی 1391

مامان نوشت

تاريخ : جمعه 5 خرداد 1391 | 22:07 | نویسنده : مامان سمانه گل بودی گلتر شدی عزیزکم. سلام نبات مامان،اومدم یکم از شیرینکاریهاترو برات ثبت کنم.     پسر دانا وباهوش من یه عصر گاه اردیبهشتی وقتی تلفن خونمون زنگ زد بهت گفتم :   پسر قشنگم گوشی رو بده به مامان وشما دویدی وگوشی رو برام آوردی.از اون روز به محض شنیدن   صدای تلفن یا موبایل میدوی وسریع پیداش میکنی وبرام میاری ومیگی:اَیــــــــــــــــــــــــــــــــــو   عاشق توپ بازی هستی واون رو میبری بالا وجیغ زنان میگی:   ...........دوپــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ(یعنی توپ)............
3 دی 1391

افتتاحیه

تاريخ : جمعه 5 خرداد 1391 | 17:49 | نویسنده : مامان سمانه دوشنبه 1391/02/26   مراسم افتتا حیه قسمتی دیگر از سیسمونی   هنوزم کلی افتتاح نشده دارم که به مرور زمان از اونا هم پرده گشایی خواهم کرد. من عاشق ماشین وموتور و............این سبک اسباب بازی هستم وخونمونم به نمایشگاه اتو مبیل تبدیل کردم که حتما یه عکس براتون خواهم گذاشت. من اصلا طاقت نداشتم بابایی سه چرخمو برام مونتاژ کنه وکشتم مامانمو تا کار بابایی تموم شه وچون بابایی خسته بود ونمیشد بریم پارک به رفتن توی پارکینک بسنده کردم وبه گفتن مکررررررررررررررر:   .................بِ یـیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم....
3 دی 1391

روزمادر

1391/02/23شنبه من میدونم که امروز چه روز بزرگیه ولی چون هنوز کوچولوام کاری ازدستم برنمیاد.مسیولیتشو به مامان وبابا واگذار کردم تا بزرگ شدم جبران کنم. اول یه تبریک کوچولو برای مامان خوبم مامانم به مناسبت روز مادر منو برد پارک وکلی باهام بازی کرد.به نظر مامان سمانه شادی وخوشی من بهترین هدیه اس.وچون مامانم عاشق گله امروز این پستو براش گلباران میکنیم.پس این هدیه رو از طرف من بپذیر مامان گلم.   اونجا روببین . . . یه عالمه رز سفید که مامان سمانه دوست داره. این قشنگتره ؟ یا این ؟ یا برگهاش ؟ به نظر من همشون قشنگ...
3 دی 1391