نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

عکسهای آتلیه شاهزاده کوچولو

تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1391 | 16:41 | نویسنده : مامان سمانه سلام پسر نازنینم شرمنده که عکسهات رو با تاخیر توی وبت میذارم .خودت که علتشو میدونی عسلکم. شاهزاده کوچولوی ما به شدت از عکس ودوربین بیزاره وتوی این دو باری(شش ماهگی ویکسالگی) که تجربه آتلیه رفتن داشته کار عکسبرداری  از ایشون در دو مرحله انجام شده.یعنی بعد از با گریه سپری شدن روز اول وبی نتیجه ماندن عکاسی ،یه وقت دیگه از عکاسی گرفتیم ومجدادا"نانازخان رو بردیم تا عکس بگیرن،اونم با چه مکافاتی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بعضی از دوستام به من میگن خب نبرش بچه رو، اذیت میشه که بی قراری میکنه وتازه خودتم عذاب میکشی ولی من زیر بار نمیرم وبازم...
3 دی 1391

تولد بابی علیرضا

تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1391 | 11:23 | نویسنده : مامان سمانه 1391/04/06 سه شنبه امروز سی امین سالروز میلاد بابی من است.ودومین سالیه که من توی جشن تولدش شرکت میکنم وامیدوارم 100امین سالروز تولدش رو هم با هم جشن بگیریم وبا یادآوری این خاطرات کلی لذت ببریم. امسال میتونم کمک بابی گلم شمع تولدش رو فووت کنم.واین نشون میده که نسبت به سال گذشته خیلییییییییییی پیشرفت داشتم.     ومثل پارسال به افتخار دومین حضور سبزم در تولد مهربان پدر کیک تولدمامان پز رو برش میزنم.حالادَ..............دَ................دَ.................ویه جیغ وهورای حسابی. خاطره بسیار ج...
3 دی 1391

ماجراهای من وجشن تولد

تاريخ : 4 تير 1391 | 11:20 | نویسنده : مامان سمانه 1391/04/01 امروز تولد خاله سارامه.منظورم همون هایی(خاله)یا همون دادا(سارا)است که معرف حضور همه هست.من دا دا رو خیلی دوست دارم طوریکه هرجاباهم باشیم به محض اینکه حس کنم داره میره سریع جیغ وفغان وگریه سر میدم ونوحه وار فریاد میزنم دادا...............دادا............ووقتی از صدای گریم متوقف میشه وبرمیگرده پشت سرش میبینه که یه پسر کوچولو با گریه وباسرعت نور داره میدوه که بپره تو بغلش. ما توی جشن تولد هایی هم شرکت کردیم وجاتون خالی خیلی خوش گذشت ومن همش با اون ببئی خوشگلی که عمو مرتضی روی جعبه هدیش چسبونده بود مشغول بودم وتوی تمام عکسها مشارکت داشتم وهربار که مامان...
3 دی 1391

این گل 16ماهه ،خیلی نظیف وماهه

  تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1391 | 3:44 | نویسنده : مامان سمانه 1391/03/29دوشنبه     عیدتون مبارککککککککککککککککک .مخصوصا اونایی که از این روز خاطره دارن.مثل مامانی وبابایی من که توی مبعث سال 1385عهد وپیمان همسری بستن.سالروز متعهد ومتاهل شدنتون مبارک مامان وبابای گلم. تجربه ناموفق مامانی با کلی ذوق وشوق اسباب گل بازی منو آماده کرد وفکر میکرد منم استقبال کنم ولی از اونجایی که من خیلی تمیز ونظیفم حتی بهشون دستم نزدم. مامانی دستامو گلی کرد تا کم کم بیام تو خط ومشغول شم ولی بی فایده بود.چون من از کثیفی اونم به این شدت متنفرم. مامان سمانه هی دایره درست میکرد ومیچید روی هم...
3 دی 1391

شکرانه

تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1391 | 1:32 | نویسنده : مامان سمانه روزهای زیبای تابستانی وعرفانیِِ شعبانتون به خیر وخوشی. میلاد باسعادت مولودین بزرگ شعبان بر همه مسلمانان مبارک. امروز وقتی غذا خوردم ودل گنجشکیم از غذا سیر شد .مامانم گفت پسر نازم برای بچه های فقیر وگرسنه که توی مملکت خودمون کمم نیستن دعاکن.برای بچه های گرسنه وناتوان همه دنیا دعاکن.خدا به دعای شما فرشته ها زود زود جواب میده.نمیدونم درست معنی این حرفهای مامانم رو فهمیدم یا نه ولی میخوام از همین امروز یاد بگیرم که خدای مهربون رو به خاطر همه نعمتهای بی پایانش شکر بگم .خداجونمممممممممم شکرت.بینهایت شکر برای هر آنچه دادی وهر آنچه صلاح ندیدی که بِدی. خدای بزرگ ...
3 دی 1391

زبل خان

  تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1391 | 2:09 | نویسنده : مامان سمانه 1391/03/27شنبه امشب یه حرکتی کردم که مامان وبابا بهم میگن زبل خان.چی کار ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   بعد از شام مامانم منو برد تا دست وصورت وصد البته پاهامو بشوره که نا گهان پریدم وچسبیدم به شیر آب وکل هیکل خودم ومامانم رو با آب یکسان کردم ومامانم اجازه داد تا یه دل سیر آب بازی کنم وبابایی هم زحمت عکاسی رو به عهده گرفت. من خیره به آبهای روی کابینت هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اینم پایان لذت شامگاهی خانواده کوچک ما. ...
3 دی 1391

دکوراتور کیه؟؟؟؟منم دیگه!!!!!!!

تاريخ : دوشنبه 29 خرداد 1391 | 22:26 | نویسنده : مامان سمانه من یه دکوراتور کاملا ماهرم واین علمم هم کاملا"خدادادیه واصلا"وابدا"در هیچ کلاسی هم شرکت نکردم.باور کنید راست میگم!!!!!!!!!!!!!   حتما لازم نیست که طراحیتو بیاری رو کاغذ وکلی پول خرج کنی تا دکور عوض بشه.باور ندارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با من همراه شید تا بهتون ثابت کنم. بزن بریم......................... 3 . . . 2 . . 1 ................ مخاطب:نینیهای هم سن وسال اگه برید زیر کنسول آینه وشمعدون وهمش اونو تکون بدید واصلا"هم ترس از خطرات احتمالی به خودتون راه ندید.اون وقته که مامانتون بیخیال دکو...
3 دی 1391

روز پدر و16ماهگی

تاريخ : شنبه 27 خرداد 1391 | 2:36 | نویسنده : مامان سمانه 1391/03/15دوشنبه   امروز خیلیییییییییییییییییی خبراس اگه گفتین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   1-ولادت امیر مومنان ،حضرت علی وروز پدرای مهربونه. 2-ماهگرد شانزدهم منه. 3-من برای پنجمین بار پیرایش شدم. 4-سالروز قیام 15خرداده         خُب قبل ازشروع مراسم تبریک به پدرای گل بهتره به سر وکلم یه صفایی بدم.که لازمه ی این کار سپردن مو وقیچی برای پنجمین بار به مامان سمانه اس. مامانی لطفا یادم بده چطوری شونه وقیچی رو دستم بگیرم تا از سریهای بعد مزاحمت نشم. مامان سمانه شونه رو باید اینطوری ...
3 دی 1391

نقاش باشی،یه دونه باشی

تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1391 | 3:40 | نویسنده : مامان سمانه 1391/03/12جمعه مامانی دیوار حمام رو کاغذ چینی کرد ومنم مشغول هنر نمایی شدم. خُب حالا کمی آبی ................ واستفاده از هر دو دست توانا. خُب دیگه کجا رو رنگ کنم. بابایی خسته شدم،بیا یه کم دالی بازی کنیم.بعد برم ادامه نقاشیمو بکشم. مرتب درو باز وبسته میکنم ومیگم: دا حالا به افتخار محمد رهام نقاش بزن دست قشنگه رو: دَ....................دَ(دست...دست) ای وای پاهامو ببین...................حالم بدشد!!!!!!!!!!!! چرا مامانم کاغذ چسبوند به دیوار؟؟؟؟؟؟؟؟...
3 دی 1391