نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

تازه ها

تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1391 | 12:27 | نویسنده : مامان سمانه سلام آغاز جمله گویی: من در تاریخ1391/04/25برای اولین بارجمله گفتم که البته از چندین ماه پیش یه جمله ی مهم رو میگفتم یادتونه؟؟همونی که باعث شهرتم شده؟؟   آفرین به هوش وذکاوتتون همون: شــــــــــــــــــــــــــــــــــــی شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــده منظورمه. ولی الان دیگه رسما"جمله دو کلمه ای میگم واولین جمله ام این بود: پیتـــــــــــــــــــــــــــــــی یف=پیشی(گربه)رفت من به همه چهارپایان وبعضا"مورچه ومگس وپروانه هم پیتی میگم.   ششمین پیرایش در ششمین روز دومین ماه تابستان...
3 دی 1391

سفر به قریه سپهسالار

سلام ودرود فراوان 1391/04/27 ما با ماشین پدر جون (به علت مصرف کمتر آلاینده سربی ولذت از وجود پدرجون ومامی جون ودایی جون)  راهی روستای سپهسالار شدیم ومن توی ماشین خواب بودم که ناگهان از صدای خنده وصحبت خانواده بیدار شدم ودیدم ای دل غافل همه دارن از سد  لذت میبرن ومن تنهایی توی ماشین خوابیدم .ولی چون همه حواسشون به من بود سریع متوجه بیداریم شدن واومدن پیشم.مامانی من رو بغل کرد وگفت :پسرم سد یه جای گود بزرگیه شبیه یه وان خیلی بزرگ توی دل کوه که آب باران وابهای سطحی توی اون جمع میشه وبعد از یک سری مراحل میاد توی لوله کشی شهری وبعدش خونه های شهرمون .تا من وتو وبقیه بچه ها بتونن بنوشن وآب بازی کنن.خلاصه ناز دونه ی من اینجا ...
3 دی 1391

سپهسالار

  تاريخ : جمعه 6 مرداد 1391 | 0:41 | نویسنده : مامان سمانه من یه مسافرت سه روزه به یه روستای خوشگل رفتم که اولین بارم بود اونجا رومیدیم .واز اونجایی که آبا واجداد ما همه شهرنشین بودن متاسفانه ما شهرستانی برای عوض کردن آب وهوا وحال وهوا نداریم واین روستای زیبا حدودا"40سال پیش توسط بابا بزرگ مامان سمانه کشف شده وشده تفرجگاه تابستانی خانواده ما. گفتم بابابزرگ........ اینم بگم که بابابزرگ ِمامان سمانه بزرگمردیه ی که اگه از نزدیک ببینیدش حتما"عاشقش میشید.همه چی تمومه..........با خدا وبا ایمان،مهربون،دل جوون،اهل سفر وگردش،خوش خلق وخوش سفر که از خوبیهاش هرچی بگم کم گفتم. خدایا به بزرگ خاندان نوین روز عمر طولانی وبا عز...
3 دی 1391

عاقبت یک وروجک

تاريخ : شنبه 31 تير 1391 | 16:06 | نویسنده : مامان سمانه خدا یا آخه مگه من چیکار کردم که این مامان وبابا این بلاها رو سر من میارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   چه بلایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خودتون ملاحظه بفرمایید   وای چقدر از زمین فاصله دارم!!!!!!!!!!!!!!   بابایی من میترسم   مامانی کمککککککککککککککککککک   ماآنی (مامانی) اگه به خاطر کارهایی که توی پست قبل انجام دادم آویزونم کردی، پس چرا اسم پست رو گذاشتی شیرینتر از عسل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تازه این همه دوستامون از این پست وحرکتهای من خوششون اومد واقعا"چرا تنبیه به این وحشتناکی برام در نظر گرفتید؟؟؟؟؟؟؟؟شما که خودتون...
3 دی 1391

شیرین تر از عسل 2

تاريخ : 25 تير 1391 | 0:03 | نویسنده : مامان سمانه من یه همچین پسری هستم. شیرینتر از عسلی از دیروز تا امروز: درطی روز چندین بار متوالی تمام کشوهایی که میتونم باز کنم رو مرتب میکنم. وهمینطور کابینتهای آشپزخونه رو.   کلا"خیلی توی مرتب کردن خونه به مامانم کمک میکنم. در روز یک بارم لباسشویی روشن میکنم. من هر وعده بعد از خوردن چند تا قاشق غذا مشغول آشپزی میشم.   اول فکر میکنم چی بپزم!!!!!!!!!!!!!!   آهااااااااااااااااااا فهمیدم!!!!!!!!!!!!!!   غذای مخصوص سر آشپز   اول باید خوب وَرزِش بدم....
3 دی 1391

نیمه شعبان و17ماهگی من

تاريخ : سه شنبه 20 تير 1391 | 17:02 | نویسنده : مامان سمانه   1391/04/15 امروز تولد امام زمان وپایان هفدهمین ماهگردمنه. مامان وبابام خیلیییییییییی خوشحالن که من دارم بزرگ میشم وخیلی خوشحالن که توی این روز بزرگ ومبارک من 17ماهگیم رو پشت سر گذاشتم. امام زمان به یمن این تلاقی تاریخی زیبا ازت خواهش میکنم بهم یه هدیه بدی،چه هدیه ای؟؟؟؟؟؟ من رو در پناه خودت از شیطان ووسوسه هاش محافظت کنی تا من از یاران وسربازان شما باشم.قبوله آقا جون؟؟؟     ...
3 دی 1391

فرشته ای درحال سجود

تاريخ : جمعه 16 تير 1391 | 16:42 | نویسنده : مامان سمانه سلام بر مهربونترین وزیباترین هدیه خدا   عزیز دل مامان،از وقتیکه توانایی چهاردست وپارفتن روپیدا کردی.هر کسی نمازمیخوند میرفتی جلوش میشستی وبا دقت تمام نگاش میکردی والان حدود یک ماهیه که شماهم سجده میزنی بر محراب عشق خالق. توی دلم یه حالی میشه ویه حس لرزش تمام وجودم رو میگیره وقتی میبینم بی آنکه کسی به تو بیاموزد معنای الله اکبر بر وجودت نقش بسته ودر برابر عظمتش سجده میکنی ومن با دیدن این صحنه ها از اعماق وجودم فریاد میزنم: الله اکبر این بار من باید عاشقی وخلوص را از تو بیاموزم.   برای من هم دعا کن فرشته ی در حال سجودم. ...
3 دی 1391

تواناییهای تیرماهی-مدل 1390

تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1391 | 13:17 | نویسنده : مامان سمانه کسب مهارت فتح درمنزل خودمان: من درتاریخ1391/04/02موفق شدم مبل نوردی رو در منزل خودمونم تجربه کنم.من مدتهاست این توانایی رو دارم ولی چون ارتفاع مبل وتخت ما نسبتا زیاده من در این تاریخ موفق به فتح اونا شدم.واین فتح ،اتفاقات بسیار مهمی رو به دنبال داشت از جمله دسترسی به لوازم میز آرایش مامانم وفتح کانتر آشپزخانه ونظارت بر امور آشپزخانه.وازهمه مهمتر تنظیم نور ونورپردازی سالن پذیرایی. به روایت تصویر:   فشردن کلید زیادکردن نور پذیرایی.............. اینطوری بهتر نشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟   کانتر نوردی:...
3 دی 1391

مادرانه های من دلبرانه های تو

تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1391 | 16:41 | نویسنده : مامان سمانه سلام فرشته آسمونی من   مدتهابود که میخواستم یه وبلاگ با عنوان مادرانه های من ،دلبرانه های تو ویا عاشقانه های من ،کودکانه های تو درست کنم که متا سفانه وقتشو نداشتم .هدفمم از ایجاد یه کلبه مجازی جدید این بود که چون من خاطرات شما رو از زبون خودت مینویسم برای هر پستی یه عالمه حرف نگفته توی دلم باقی میمونه ویه عالمه ابراز عشق که توی دلم سربسته میمونه وترس از روزیکه  نباشم تا برات ثبتشون کنم اذیتم میکنه .ومرتب خودمو سرزنش میکنم ومیگم پس تا هستم براش بنویسم تا بدونه چقدر عاشقشممممممممممم. وچون تصمیم داریم(من وبابایی)در اولین فرصت وب شما رو به سایت ت...
3 دی 1391