نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

درس عشق مرزیدن به همنوع

تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1391 | 12:18 | نویسنده : مامان سمانه پسرگلم سلام امیدوارم همیشه خوب وتندرست باشی ماه من. الان که داری این مطلب میخونی نمیدونم چندسالته ولی مطمئنم حال امروز منو میفهمی اینو از هوش وعاطفه سرشاری که توی این سنِ کم ازت میبینم  میتونم تشخیص بدم. ماه من توی روزگاری که از همه میشنوم مهربونی ومحبت مرده،آدمهایی کنارم هستن که توی عشق ورزیدن بی بدیلن،آدمهایی که فقط ازم توقع ندارن،آدمهایی که منتظر نیستن تا از من بهشون عشقی برسه وبعد چند صدم اونو اونم از روی وظیفه واجبار بهم پس بدن. آگاه باش نفسم که همیشه وهمه جا توی تمام فراز ونشیبهای زندگی هم هستن کسایی که داشتنشون برای خیلیییییییییییی ها رو...
3 دی 1391

دومین قرار دوستانه من با فرشته های همسالم

تاريخ : 26 شهريور 1391 | 11:35 | نویسنده : مامان سمانه سلام من روزسه شنبه 1391/06/21همراه مامانم به یک قرار دوستانه دیگه رفتیم وجاتون خالی خیلییییییییییی هم بهمون خوش گذشت. البته من این سری کمی اذیت کردم وعلتشم این بود که من طبق روال همه پارک رفتنهام میخواستم برم پیاده روی ودو انجام بدم که مامانی مانعم شد ومنم کلافه شدم وهمه اسباب بازیهای دوستامو گرفتم واگه میخواستنشون جیغ میزدم ومیگفتم :نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه که این عمل من خیلی با عث تعجب مامانی شده بود غافل از اینکه عمل من عکس العمل قرنطینه ای بود که خودش برام درنظر گرفته بود والان هردو مون از رفتار اون روزمون پشیمونیم.   من...
3 دی 1391

سفرنامه ای از مشهد تا شمال

    تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1391 | 19:47 | نویسنده : مامان سمانه     1391/06/07 با یاد ونام خدای مهربون راهی مشهد مقدس ودیار یار شدیم .من چند ماه پیش برای اولین بار رفته بودم پابوس امام رضا ولی این اولین باره که همراه آقایون(سری پیش فقط خانوما بودن ومن وامیرحسین) وبا ماشین به زیارت ضامن آهو میرم .تا به تجربیات سفرهام افزوده بشه .اینجا شهرگرمسارِکه ما توی یک پارک نشستیم وصبحانه نوش جان کردیم . اینجا جوجو شدم بعدش توی ماشین همش به مامی جونم لم میدادم وشاهانه به خیابونها وجاده ها نگاه میکردم تا اینکه حوصله ام سر رفت ورفتم سراغ درهای ماشین تا بازشون کنم وبپرم پایین ووقت...
3 دی 1391

حال این روزهای من وسالگردعقدمامان وبابا

تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1391 | 13:06 | نویسنده : مامان سمانه بسم الله الرحمن الرحیم سلام ودرود بی پایان با وجود اینکه هرروز با مامانی میریم بیرون ولی من اصلا"حوصله تو خونه موندن رو ندارم وهمش نوای بییم بییم سر میدم وچون مدتهاست که فهمیدم کلیدهای کاربردی آسانسور3وpهستن اگه این قد 85سانتی جلوی آزادی من رو نگرفته بود تا مامان کفشهاشو بپوشه قطع به یقین از  دستش متواری میشدم تا زودتر به محیط بدون سقف برسم. بعد از حرکت آسانسور به دیوار روبه روی در تکیه میدم وبه دنبال این خانومه که طبقه ها رو اعلام میکنه میگردم ویه حسی بهم میگه که توی سقف نشسته ومن اونجا دنبالش میگردم ونزدیک توقف آسانسور هم که میشه میپر...
3 دی 1391

عمرگران

تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1391 | 12:03 | نویسنده : مامان سمانه 1391/05/24 سلام امروز روز پر مخاطره ای داشتیم صبح با مامانی آماده شدیم تا همراه چند تا از دوستامون (محمدمهدی ومامانش عسل ومامانش وامیرطاها ومامانش )بریم کیدز لند وچندساعتی از محیط شاد اونجا لذت ببریم . این شد که من ومامانی رفتیم آریاشهر وبابایی اومد دنبالمون وراهی شدیم وتوی میدون تجریش بودیم که خاله مرضیه مامان محمدمهدی زنگ زد وگفت :کیدزلند پلمب شده وما از همونجا دورزدیم وبرگشتیم.و من ومامان وبابام یک دنیا از خاله مرضیه بابت تماس به موقعش متشکریم. بابایی خوبم با وجود روزه بودن وگرمای هوا ما رو مجدادا"تا آریاشهر همراهی کرد ورفت سرکارش ومن  ب...
3 دی 1391

واکسن 18ماهگی

تاريخ : شنبه 21 مرداد 1391 | 21:52 | نویسنده : مامان سمانه سلام ودرود وتسلیت به مناسبت شهادت مولای متقیان علی(ع)   گل توگلدون سلام،قندتوقندون سلام ،عزیزخونه ام سلام،یکی یه دونه ام سلام ماه من روزچهارشنبه1391/05/18که با 19ماه رمضون وضربت خوردن مولامون مصادف شده بود شما رو بریم وواکسنت رو زدیم.وقتیکه توی اتاق انتظار نشسته بودیم تا نوبتمون بشه با کنجکاوی فراوون رفتی تا ببینی علت گریه بچه ها چیه؟؟؟وقتی متوجه شدی توی اتاق واکسانیسیون چه خبره خیلی ریلکس به من وبابی گفتی بییــــم(بریم)وما بهت گفتیم تازه اومدیم کجابریم؟؟؟؟بعدش رفتی جلوی درب درمانگاه وبه ما نگاه کردی وگفتی:بییـــــــــــم وما داشتیم نگاهت میکردیم که ناگها...
3 دی 1391

گلکم 18ماهگیت مبارک

تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1391 | 14:02 | نویسنده : مامان سمانه 1391/05/15 به نام دوست که هرچه دارم از اوست. سلام وهزاران درود وعرض خوش آمد به همه مهمانان عزیز 18ماه پیش خدا تمامی درهای بهشت را به رویم گشود ونوزادی به پاکی آسمان وبه زلالی رودنیل وبه استقامت الوند کوه در آغوشم نهاد ومن چه زیبا غرق رویای شیرینی مادری شدم ،رویایی که به لطف ایزد منان به حقیقت پیوسته بود.رویایی که حتی یک روزهم در انتظارش نماندم وخدا میدانست که این بنده ی عجول طاقت انتظار ندارد.خدایا مثل هرروز امروزهم میگویم: خدایا تو خیلی بخشنده وبزرگی که تونستی یه همچین فرشته ماهی رو از خودت جدا کنی وبه چون منی بسپاری.خدایا برایم...
3 دی 1391

ملاقات فرشته ها

تاريخ : شنبه 14 مرداد 1391 | 22:08 | نویسنده : مامان سمانه سلام سلام صدتا سلام من اومدم باز دوست جونام   دیروز جمعه1391/05/13رفتیم دیدن کیان کوچولو واز دیدن روی ماهش لذت بردیم.به من که کلی خوش گذشت هم برای اولین بار یه نینی 5روزه رو از نزدیک میدیدم وهم خاله فاطمه جون(خاله مامانم)تمام اسباب بازیهای کیان رو به من داد  تا باهاشون بازی کنم وکلی هم از دست الاغ خنده روی کیان که از خنده غش میکرد خندیدم وشاد شدم. اینم عکس کیان خوشمل ما   اینم عکس دوفرشته نازنین   من دقیقا"17ماه و24روز از کیان جون بزرگترم. بادیدن کیان جون یاد اون روزهایی افتادم که تا...
3 دی 1391

شیرین تر از عسل3

تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1391 | 0:02 | نویسنده : مامان سمانه سلام وهزاران درود وخیر مقدم به شما نازنینان   یعنی چی مامی(جدیدا" به مامانم میگم مامی)؟؟؟؟میخوای من رو برای افطار بپزی؟؟دلت میاد؟؟ تو چشمای من نگاه میکنی ومیگی: تو خوشمزه ترین خوراک دنیایی واقعا"که..................................................... خب مامان جون به جای من بیا این پیتی وآپو (پیشی وهاپو) روبپزیم.باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لطفا"کلاه مخصوص سر آشپز رو هم بده!!کفگیر یادت نره هااااااااااااااااااااا   دیگه چی میخوام؟؟؟؟؟؟ مامی بیزحمت اون دستگیره رو هم بده شاید لازمم بشه!!!!!!!!! خ...
3 دی 1391