نازدار ما،محمدرهامنازدار ما،محمدرهام، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

❤❤محمدرهام هستی مامان وبابا❤❤

سرزمین عجایی

1393/09/26 سلام به روی ماه نبات زعفرونیم واین بار به همراه بابایی رفتیم سرزمین عجایی وکلی خوش گذروندیم. ادامه درادامه مطلب پدروپسر درحال کاراته بازی نازدونه کلی سر این بازی خندید وطنین قهقهه ش فضا رو مزین کرده بود.       ومن جایگزین پدر شدم واز خندهولذتت به اوج رفتم نازنینم     عاشق هاکی وگل زدن به منی قربون قد وبالات برم که هنوز برای موتورسواری کاملا یاریت نمیکنن           &...
8 دی 1393

اربعین

1393/09/22 هرسال اربعین تداعی نذری وخونه ی بابابزرگمه. بابابزرگ ماهم که امیدوارم سلامتیشو زودتر به دست بیاره وسایه ش برسر بچه ها ونوه نتیجه هاش مستدام وپایدار باشه. ادامه درادامه محمدرهام  وامیرحسین چشمای امیرحسین جونم نیمه باز افتاده یه عکس زیبا از سه فسقلی به یاد زیر یکسال مسابقه ی چهار دست وپارفتن به داوری هلنا عشق بی انتهای من درحال نوازش دیانا   وعمرمامان بین دخترخاله ها وپسر دایی من امیر حسن-محمدرهام-دیانا وهلنا تا اربعین دیگر البته به شرط حیات بدرود ...
28 آذر 1393

ما دوتا

1393/09/18 درود لحظه هاتون خوش همراه آرتین جون ومامان گلش رفتیم خانه بازی،جای مابقی دوستان که نیومدن خالی بود دورفیق شفیق وجون جونی که از هر فرصتی برای عشق ورزیدن ومحبت کردن به هم استفاده میکنن مهرتون جاودان فسقلی های دوست داشتنی بفرمایید ادامه استخرتوپ محبوب که البته کمی از محبوبیتش نسبت به گذشته کم شده!!           آرتین جونم عشق عکس وژست گرفتنه بعد رفتیم شهروند خرید وماشین سواری کوچولوها جوجه پرطلا نفس مامانشه فرشته های آسمونی ما...
28 آذر 1393

من وببری

1393/09/14 درود در آخرین روز از چهل وششمین ماه زندگیم ،همراه مامانم رفتیم به دوره ی هم دانشگاهی هاش که البته به بهانه ی دکترا قبول شدن هانیه جون هم بود . هانیه جون یه گربه ی خونگی داشت که به تعبیر مامان ودوستاش بس که خورده بود وگنده شده بود بیشتر به ببر وپلنگ شباهت داشت تا گربه. روز خوبی بود وخیلی به من ومامانم خوش گذشت. سلام ببری خان،خوشحالم از آشناییتون نازی نازی بدرود ...
28 آذر 1393

قرار فسقلی ها

1393/09/08 همراه دوستهای خوب همسن وسالت رفتیم خانه بازی. رایان-احسان ونیکا- عسل وماماناشون بقیه درادامه مطلب     برخلاف مسیر رودخانه که میگن همینه ها!!!!!!!!     محمدرهام جون واحسان جون تیم تشکیل داده بودن ودربرابر حمله ی سه پسر بزرگتر از خودشون دفاع میکردن وغش غش میخندیدن وفکر میکردن اونا دارن باهاشون بازی میکنن. ماهم هیچ دخالتی نکردیم وجنگ وبازی به هر طریقی که بود گذشت وشما لذت بردین.   بهمنی های الکلنگ سوار   پسران برج ساز     ...
28 آذر 1393

3boy

1393/09/06 یه روز پرمهمونی وپر بچه بود برای پسر بچه دوست من،ظهر خونه ی سمیه جون مامان پارسا که اولین بار بود زیارتشون میکردیم وشب خونه ی دایی محمدم دعوت بودیم. صبح خاله سعیده زحمت کشیدن واومدن دنبال ما وبا هم راهی اندیشه شدیم درسته یه کم چرخیدیم ودیر رسیدیم واسترس گرفتیم ولی خیلی خیلی عالی بود وبهمون بی نهایت خوش گذشت. فقط شما یه کم از گرسنگی بهانه گرفتی واذیت شدی چون صبحانه نخورده بودی وفقط آبمیوه خورده بودی منم یه بسته اسمارتیز توی کیفم داشتم ولی شما راضی به خوردنش نبودی میگفتی : اینو باز نکن من میخوام با پارسا وآرتین بخورمش ومن قول دادم که بازم میخرم تا به پارساجونم بدی وبعد از کلی کشمکش رضایت دادی  ...
26 آذر 1393

مهمونی سه فرشته

1393/09/05 عسل جون ومامانش ورایان جون ومامانش مهمون من ونازدونه م بودن وخیلی خیلی بهمون خوش گذشت،خاله هانیه یه کم حال ندار بود واز اومدن منصرف شده بود که با اصرارمن اونا هم اومدن وخیلی خیلی بیشتر خوش گذشت. عسل خانوم مظلوم پسرطلای من که با این ته دیگ خوردنش شگفت زده م کرد وبازی وشادی فرشته های بهمنی   وبرجی که نازدار من با قاصدکهاش درست کرد. پسرماه من خیلی دست ودلبازی وبا سخاوت تمام وسایلت رو دراختیار دوستات قرار میدی عاشق خودت وقلب مهربونتم فرشته ی زمینی من ...
26 آذر 1393

شهربازی ایده آل

1393/08/26 سلام به روی ماه خوانندگان وب نازدونه سلام به روی ماه جوجه پرطلای نازم که داره خاطراتشو مرور میکنه. همراه دوستان نی نی وبلاگیمون رفتیم شهربازی وخوش گذروندیم. عکسها درادامه مطلب منتظر نگاه مهربونتونه بفرمایید ادامه مطلب توی مسیر یه سری هم به پارک زدیم وکمی بازی کردی جوجه جونم     وقتی رسیدیم خاله سعیده وآرتین رسیده بودن وبعدشم بقیه ی دوستان کم کم اومدن،اینجا کلی آوا رو که خواب بود ناز ونوازش کردی وشروع بازی وهیجان           ...
26 آذر 1393

"ب" مثله بابا

تقدیم به مردوپدری مهربان گاهی هم اینجوری فکر کنیم بد نیست اﻭ " ﻣــﺮﺩ " ﺍﺳﺖ ﺩستهایش ﺍﺯ ﺗﻮ زبرتر ﻭ ﭘﻬﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ... ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺗﻪ ﺭﯾﺸﻰ ﺩﺍﺭﺩ... ﺟـﺎﻯﹺ ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﺮﺩﻥ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ میشود... ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤــﺎﻥ ﺩستهای ﺯﺑﺮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ... و ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺻﺎﻑ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ می بوسد ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﺸﻮﻯ... به او سخت نگیر..! او را خراب نکن..! ﺍﻭ ﺭﺍ "ﻧﺎﻣــــﺮﺩ" ﻧﺨﻮﺍﻥ..! ﺁﻧﻘﺪﺭ او را با ﭘﻮﻝ ﻭ ﺛــﺮﻭﺗﺶ اندازه نزن..! ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧــــﺦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺪﻭﺯﺩ... ﻓﻘــــﻂ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﻭﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺑﺮﯾﺰﺩ... آن مردی که صحبتش را میکنم، خیلی تنهاتر از زن است..! ﻻﮎ ﺑﻪ ﻧﺎخنهایش ﻧﻤﯿﺰند ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ یک ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪ، ﺩست...
7 آذر 1393